فصل 34 فيزيولوژي دوكس

بخش ششم درون ريزشناسي،توليد مثل و توليد شير مقدمه شيمي هورموني،گيرنده ها و سازوكار تاثير روند تنظيم ترشح و فعال شدن هورمون تشخيص اختلالات درونريز هيپوفيز مغزي و هيپوتالاموس ريخت شناسي و نامگان هورمون هاي هيپوفيزعصبي(نوروهيپوفيز) هورمونهاي هيپوفيزغده اي(آدنوهيپوفيز) روند تنظيم ترشح هيپوفيز غده اي شيمي هورمونهاي هيپوفيز غده اي نقش آنها در توليد مثل عملكرد هورمون محرك بخش قشري غده فوق كليوي عملكرد هورمون محرك تيروئيدي عملكرد هومون رشد عملكرد هورمون محرك ملانوسيتي و ليپوتروپين بتا غده صنوبري غده تيروئيد ريخت شناسي روند سوخت و ساز يد اثرات هورمونهاي تيروئيدي تركيبات ضد تيروئيدي اختلالات تيروئيدي هورمون هاي ملازم با روند سوخت و سازكلسيمي و اسكلتي غده همجوارتيروئيد(پاراتيروئيد) ريخت شناسي شيمي هورمون پارتيروئيد روند تنظيم ترشح پاراتيروئيد اثر هورمون پاراتيروئيد بر استخوان اثر هورون پاراتورمون بر كليه اثرات ديگر كلسيتونين منشاء و شيمي كلسيتونين روند تنظيم و عملكرد كلسيتونين 1و25-دهيدروكسي كوله كلسيفرول تشكيل 1و 25-دهيدروكسي كوله كلسيفرول عملكرد 1و 25-دهيدروكسي كوله كلسيفرول اختلالات هورموني موثر بر هم ايستايي كلسيمي كم كلسيمي خون(هيپوكلسيمي) بيش كلسيمي خون(هيپر كلسيمي) اختلالات كلسيتونين ترشحات درونريز غده لوزالمعده ريخت شناسي شيمي عملكرد انسولين عملكرد گلوكاگون عملكرد سوماتواستاتين و پلي پپتيد هاي لوزالمعدي كنترل انسولين و گلوكاگون غده فوق كليوي ريخت شناسي شيمي و روند سوخت و سازي هورمون هاي بخش مياني غده فوق كليه عملكرد و كنترل بخش مياني غده فوق كليه شيمي هورمونهاي بخش قشري غده فوق كليوي عملكرد و كنترل آلدسترون عملكرد گلوكوكورتيكوئيد ها كنترل ترشح گلوكوكورتيكوئيدي قشر غده فوق كليوي و سازگاري اختلالات بخش قشري غده فوق كليوي استروئيدهاي جنسي بخش قشري غده فوق كليوي پروستاگلاندين ها هورمون هاي ديگر اندامهاي بدن سامانه رنين-آنژيوتانسين عامل دهليزي ترشح ادراري سديم اريتروپويتين هورمونهاي روده اي معدي غده تيموس مقدمه عملكردهاي مختلف بدن بايستي بتوانند با الگويي هماهنگ و مناسب به تغييرات فيزيكي و شيميايي ناهمگون برآمده از درون و برون بدن پاسخ دهند . اطلاعات در سامانه عصبي ، گردآوري شده، انتقال يافته، با واسطه تكانه هاي عصبي الكتريكي از طريق شبكه هاي عصبي محيطي تلفيق گشته و منتشر مي گردند. اطلاعات ممكن است به شيوه انتقال پيامبر هاي شيميايي در مايعات بدن بطور متناوب ازياخته هاي گيرنده به ياخته هاي عامل ترابري شوند. اين پيامبرها با واسطه اثر بر ياخته هاي هدف از راههاي مختلفي عمليات روند هاي سوخت و سازي را سازگار و هماهنگ مي نمايند كه اين راهها عبارتند از: 1) فعال سازي آنزيم هاي درون ياخته اي 2) تاثيرگذاري بر حركت مواد يا يونها، مابين بخشهاي درون ياخته اي 3) القاي روند توليد آنزيم 4) و تغيير تراواپذيري غشاهاي پلاسمايي وازاين رو تاثير بر روند ترابري به و از فضاهاي برون ياخته اي. اين شيوه كنترل بويژه براي تداوم روند هم ايستايي و تنظيم فرآيندهاي رشد وتوليد مثل حائز اهميت مي باشد. براي ايجاد ارتباط ميان ياخته ها سه راه اصلي وجود دارد: 1- ياخته ها باتشكيل اتصالات دهانه اي ميان ياخته هاي همجوار سيتوپلاسم دوياخته مستقيماً باهم يكي مي شود. اين اتصال اجازه عبور براي ملكول هاي كوچك را فراهم ساخته ، بطوري كه ياخته ها را بصورت الكتريكي و سوخت و سازي به هم بست مي دهد. 2- ياخته ها در سطح قالب برون ياخته اي خويش ملكول هاي علامت رساني را عرضه مي نمايند كه ياخته ها مجاور را تحت تاثير قرار مي دهد. 3- ياخته ها مواد شيميايي را ترشح مي نمايند كه با ياخته هاي نسبتاً درور ايجاد ارتباط مي نمايد. اين نوع از ارتباط به صورت زير تقسيم مي شود: الف- ترابرد تراوش همجوار .انتشار پيامبر ها از طريق مايع بينابيني. گاهي پيامبر ها ياخته اي را كه خود آن را ترشح نموده تحت تاثير قرار مي دهند؛ اين حالت از روند ترشحي را اصطلاحاً خودريزي نامند. ب- ترابرد تراوش عصبي . در اين حالت پيامبر مسير كوتاهي را از عصب به عصب يا از عصب به ياخته هدف طي مي نمايد . رهايش ناقلين عصبي در نتيجه يك پيام الكتريك محقق مي گردد. ج- ترابرد تراوش دروني(درونريزي) . پيامبر در اين حالت هورمون ناميده مي شود. اين هورمون مستقيماً به درون خون ترشح شده و توسط گردش خون منتقل مي گردد. د- ترابرد تراوش بيروني(برون ريزي). زماني كه عامل (پيامبر) به بيرون از بدن تراوش مي شود . هورمون هاي روده اي معدي معيني به درون مجراي گوارشي ترشح شده و اثرات تنظيمي را بر ياخته هاي دور كه اين دالان را مفروش نموده اند اعمال مي نمايند. نوع ديگري از تنظيم برون ريز زماني محقق مي گردد كه ماه اي شيميايي از يك فرد اثر خود را بر روي فرد ديگري از همان گونه اعمال مي نمايد. به چنين موادي واگيزن(فرمون) گويند، اين مواد يا از غدد برون ريز ترشح شده يا در محصولات دفعي چون ادرار ديده مي شوند. اين عوامل تنظيمي بويژه در حشرات حائز اهميت بوده ولي نمونه هاي متعددي از واگيزن هاي پستانداران موجود بوده كه عملكرد هاي توليد مثلي را تحت تاثير قرار مي دهد. تصوير 1-34: نمونه ساده شده اي از كنترل هورموني و عصبي چندگانه . فلش هاي توخالي نشاندهنده ترابرد هورموني است؛ فلشهاي توپر نشانگر مسير هاي عصبي است. ارتباطات نزديكي بين سازه هاي مختلف تنظيمي وجود دارد. سامانه عصبي اساساً در ارتباط با با فعاليت هاي سريع و رفتاري بوده در حالي كه كنترل هورموني غالباً در روند هاي هم ايستايي و سازگاري تحملي آهسته همچون روند رشد و توليد مثل ايفاي نقش مي نمايد. عموماً مخلوطي از الگوهاي كنترلي و مسيرها براي هر عملكرد معين يا اغتشاشي را مي توان يافت(تصوير 1-34) . علاوه بر اين يك تك مسير كنترلي ممكن است مخلوطي از سامانه هاي رسانشي را بكارگيرد.تحريك عصبي ممكن است روند توليد، رهايش يا اثر هورموني يا عامل مترشحه همجوار را تحت تاثير قرار داده و از طرفي نيز نشان داده شده كه تنظيمات هورموني تكانه هاي عصبي را تحريك يا تعديل مي نمايند. ياخته هاي درون ريز بخش مياني غده فوق كليوي هورمون هاي خود را در پاسخ به تحريك عصبي برآمده از اعصاب پيش عقده اي سامانه عصبي خود كار ترشح مي نمايند. اعصاب معيني در هيپوتالاموس به ياخته هاي عصبي درونريزي مبدل شده اند كه در آنها هورمون در درون جسم ياخته اي توليدشده ، از طريق آكسون عصبي ترابري شده و پس از تحريك عصبي به درون خون آزاد مي شود. ديگر پيوند يگانه ساز ميان كنترل عصبي و هورموني اين واقعيت است كه هر دوسامانه از ناقلين بطور مشترك استفاده مي كنند. بسياري از آمينها(اپي نفرين، سرتونين، دو پامين، هيستامين) و پپتيد ها (سوماتواستاتين، انكفالين، هورمونهاي تنظيم كننده تيروئيد كه بطور زيستي فعال هستند در هر دو بافت عصبي و هورموني ديده مي شوند. هورمون به لحاظ تعريف گذشته تركيبي است كه توسط گروه ويژه اي از ياخته ها (غالباً در درون اندام ترشحي- غده ترشحي- سازمان يافته است ) توليد و ترشح شده ، از طريق جريان خون ترابري گشته و اثر تنظيمي را برگروهي از عمل كننده هاي يا ياخته هاي هدف كه در مسافتي دور قرار دارند اعمال مي نمايند.همچنانكه آگاهي ما ازترابرد هورموني گسترش مي يابد ، محدوديت تعريف فوق به اثبات مي رسد. موادي كه عموماً بعنوان هورمون مورد توجه هستند( مانند ؛ پروستاگلاندين ها، سوماتو استاتين ها، آنژيوتانسين) توسط ياخته ها يا بافتهاي اختصاص يافته اي توليد يا ترشح مي شوند. در مثال هاي ديگر (سوماتو استاتين، گلوكاگون، اپي نفرين) ترشح ممكن است از بافت درون ريز يا غير درون ريز ديگري صورت گيرد. رنين كه عموماً بعنوان يك هورمون مورد توجه است، آنزيمي است كه اثر خود را در درون جريان خون اعمال مي نمايد. در اين فصل عوامل تنظيمي كه از طريق جريان خون ترابري مي گردند هومون ناميده مي شوند. شيمي هورمون، گيرنده ها و سازوكاراثر هورمون ها را مي توان بر اساس قابليت حل شوندگي، گيرنده هاي ياخته هدف و سازوكار اثرآنها بطور تقريبي به دو دسته تقسيم نمود(جدول 1-34).هورمون هاي پروتئيني، پلي پپتيدي و آميني محلول در آب بوده ، با گيرنده هاي واقع در غشاي پلاسمايي ياخته هاي هدف پيوند يافته و غالباً بواسطه فعال سازي آنزيم هاي درون ياخته اي يا ايجاد دگرگوني در نفوذ پذيري غشايي اثرات خود را اعمال مي نمايند. استروئيدهاي نسبتاً محلول در آب و اسيد هاي آمينه يددار با گيرنده هاي هسته اي، شايد ، ميتوكندريايي يا سيتوسولي واكنش يافته و از طريق تحريك اسيد ريبونوكلئيك پيامبر(RNA) بر روند توليد پروتئين تاثير مي گذارند. به دليل ويژگي هاي حلاليتي اين دو دسته از هورمونها از نظر نحوه ترابرد خوني متفاوت مي باشند؛ آن دسته اول از هورمونهاي بصورت آزاد ترابري شده در حالي كه هورمونهاي نامحلول به پروتئينهاي پلاسمايي متصل مي شوند. جدول1-34:شيمي و منبع هورمونهاي اصلي هورمونهاي آزاد موجود درخون عموماً نيم عمر كوتاه تري در مقايسه با آنهايي دارند كه با پروتئينهاي خوني پيوند مي يابند(جدول 2-34). جدول 2-34:نيم عمرهورمونهاي انتخابي معين درگردش خون. ديگر جنبه اساسي براي تفكيك هورمونها را مي توان در منشاء جنين شناختي ياخته هاي ترشحي يافت. شواهد اخير موافق با اين نقطه نظر هستند كه حقيقتاً تمامي ياخته هاي ترشح كننده هورمون هاي پروتئيني، پلي پپتيدي و آميني از ناحيه اي ويژه در اكتوبلاست سرچشمه مي گيرند. ياخته هايي كه استروئيد ها و آمينواسيد هاي يددار را ترشح مي نمايند به ترتيب از مزودرم و اندودرم مشتق مي شوند. بسياري از ياخته هايي كه هورمونهاي محلول در آب را ترشح مي كنند داراي چنان ريخت شناسي و ويژگي هاي زيست شيميايي مشابهي هستند كه در مجموع به آنها ياخته هاي APUDاطلاق مي شود، نامي كه بيانگر توانايي آنها در برداشت و كربوكسيل زدايي از پيشسازهاي معطر آميني است. ارتباط باليني اين نظريه با واسطه رخداد تومورهاي ترشح كننده پروتئيني، پلي پپتيدي و آميني در بافتهاي درون ريز(غده سرطاني بخش مياني تيروئيد) و غيردرون ريز(غده سرطاني ريه) نشان داده شده . چنين غده هاي سرطاني در همان افراد ممكن است چندگانه بوده ، ممكن است همراه با غده هاي سرطاني غيردرونريز بافته ستيغ عصبي ظاهر شده و گاهي نيز ممكن است بيش از يك هورمون ترشح نمايد. بايد توجه داشت غدد درون ريزي كه استروئيدها و اسيد هاي آمينه يددار را ترشح مي كنند خودشان توسط هورمونهاي پروتئيني برآمده از هيپوفيز عصبي تنظيم مي شوند، در واقع اين امكان وجود دارد كه تمامي عملكرد هاي بدن توسط ياخته هايي با منشاء جنين شناختي همسان كنترل شوند. گيرنده هاي هورموني گيرنده هاي هورموني سه نقش مهم و به هم متصل را در عملكرد هورموني ايفاي مي كنند: 1- گيرنده ها تا اندازه اي مختص هورمون هستند. پس از آنجايي كه سامانه عصبي به لحاظ آناتوميكي تكانه هاي عصبي اختصاصي را به گروه هاي پراكنده ياخته هاي مي رساند ، تمامي ياخته ها در معرض هورمونها موجود در گردش خوني قرار دارند. سامانه درون ريز از طريق ايجاد پيوند با گيرنده هاي ويژه اي كه تنها در ياخته هاي معيني وجود دارند مي تواند موجب تظاهر پاسخ هاي اختصاصي زيست شيميايي از ياخته ها در سراسر بدن و همچنين پاسخ هاي اختصاصي اندامي يا بافتي شود. بعنوان مثال جايي كه دو هورمون بطور شيميايي مرتبط هستند ، به هر حال، ممكن است گيرنده يكي با ميل تركيبي كمتري با ديگري پيوند بيابد، اين پديده را سرريزي اختصاصي نامند. 2- تعداد و ميل تركيبي گيرنده ها دامنه پاسخ ياخته هدف را تحت تاثير قرار مي دهد. غالباً افزايش غلظت هورمون درگردش خون منجر به كاهش تعداد گيرنده ها در ياخته هاي هدف مي شود. اين پديده را اصطلاحاً تنظيم فرودي نامند كه هم ناشي از اشغال جايگاههاي گيرنده اي وهم ازدست رفتن جايگاهاي گيرنده اي اشغال نشده است. گاهي افزايش هورمون در گردش خون (مانند پرولاكتين، آنژيوتانسين) شمار گيرنده ها را تحريك مي نمايد. همچنين ممكن است مشاهده نمود كه هورموني تعداد گيرنده هاي هورمونهاي ديگري را تنظيم مي نمايد؛ بعنوان مثال استروژنها تعداد گيرنده هاي اكسي توسين را افزايش مي دهند. اگر چه عموميت كمتري دارد ولي ممكن است كه ميل تركيبي گيرنده نيز تحت تاثير قرار گيرد. مصداق پديده فوق بويژه براي گيرنده هايي است كه مي توانند با چند ملكول هورموني پيوند حاصل نمايند؛ پيوند اولين ملكول برون نماي گيرنده را تغيير داده بطوري كه ميل تركيبي جايگاهاي باقي مانده تغيير مي يابد. كاهش ميل تركيبي بعنوان شراكت منفي معروف است. 3- گيرنده هاي هورموني در ترابرد اطلاعات از هورمون به ياخته هدف ضروري هستند . همچنانكه از قبل نيز معلوم بوده تمامي گيرنده ها پروتئين هايي هستند كه حاوي يك جايگاه يا جايگاه هايي براي پيوند با هورمون مي باشند. عمل پيوند برون نماي گيرنده را تغيير داده ، آغاز گر تغييرات درون ياخته اي يا غشايي معيني است كه پاسخ ياخته را برقرار مي سازد. ضرورت وجودي گيرنده بواسطه اين حقيقت كه يك پادتن براي گيرنده غالباً مي تواند در پيوند با گيرنده همان پاسخ هورموني را برانگيزد ، به اثبات مي رسد. سازوكار اثر گيرنده هاي غشاي پلاسمايي پيوند هورمونهاي محلول در آب با گيرنده هاي غشاي پلاسمايي آنها منجر به توليد يك يا چند پيامبر ثانويه و تغييراتي در خود غشاي مي شود. سپس اين پيامبر هاي ثانويه رخداد هاي درون ياخته اي را كه پاسخهاي ياخته هدف را پي ريزي مي نمايد تنظيم مي كنند. تصوير 2-34:نگاره نشانگر ري از واكنش هاي هورمون-گيرنده. بخوبي تعريف شده ترين و عمومي ترين سامانه پيامبر ثانويه عبارت از آدنوزين منوفسفات حلقوي(cAMP) است. يك پروتئين غشايي تحت نام پروتئين تنظيمي نوكلئوتيد گوانين، توسط مجموعه هورمون-گيرنده به طريقي كه با گوانوزين تري فسفات پيوند مي يابد، تحت تاثير قرار مي گيرد. مجموعه پروتئين-گوانوزين تري فسفات(پروتئين-GTP) حاصله آنزيم آدنيلات سيكلاز را فعال نموده كه آن نيز متعاقباً تشكيل cAMP از آدنوزين تري فسفات(ATP) را كنش ياري مي نمايد. سپس اين نوكلئوتيد حلقوي پروتئين كيناز وابسته به cAMP را فعال مي نمايد. همچنين مثال هايي وجود دارد كه در آن مجموعه گيرنده-هورمون آدنيلات سيكلاز حلقوي را مهار مي نمايد(تصوير 2-34).همچنين معلوم شده ديگر نوكلئوتيد حلقوي ، گوانوزين منوفسفات حلوي، بعنوان يك پيامبر ثانويه عمل مي نمايد. حركت يونهاي كلسيم به درون سيتوسل ياخته يك پاسخ ياخته اي عمومي به تحريك خارجي است. اين كلسيم يا از مايع برون ياخته اي و يا از ذخاير كلسيمي موجود در ميتوكندري ، ميكروزوم يا غشاي پلاسمايي مشتق مي گردد. افزايش كلسيم سيتوسل در پاسخ ياخته اي به تحريك هورموني اهميت زيادي دارد. اگر چه خود يون كلسيم ممكن است آنزيمهاي معيني را فعال نمايد،ولي معمولاً اثرات زيست شناختي كلسيم با واسطه واكنش پروتئينهاي پيوندي كلسيمي چون كالمادولين ميانجگري مي شود. مجموعه كلسيم-كالمادولين موجب فعال شدن آنزيم هاي سوخت و سازي معيني شده ، بر آدنيلات سيكلاز، كوانيلات سيگلاز و فسفودي استراز اثر كرده و در كنترل تراوا پذيري غشايي شركت مي نمايد. فسفوليپاز غشايي و محصولات سوخت و سازي آنها نقش مهمي را در پاسخ ياخته هدف به اتصال هورمون پروتئيني با گيرنده ايفاي مي نمايد. 1-افزايش سياليت غشايي با تغييرات متعاقب در تحرك گيرنده ناشي از روند متيل دارشدن فسفاتيديل اتانول آمين به فسفاتيديل كولين است. 2-پيشساز هاي اسيد آراشيدونيك براي توليد پروستاگلاندين ها و تركيبات مربوطه توليد مي شوند. 3-افزايش تشكيل پلي فسفواينوزيتول كه در درون ياخته عمل نموده تا آنزيم هاي سوخت و سازي معيني را فعال كرده و كلسيم را از ذخاير درون ياخته اي بسيج نمايد. سازوكار تاثرگذاري گيرنده هاي هسته اي هورمون هاي استروئيدي آزادانه از ميان غشاي پلاسمايي عبور گرده و به گيرنده هاي درون ياخته اي متصل مي شوند. تا همين اواخر تصور بر اين بود كه گيرنده ها در سيتوپلاسم قرار گرفته اند؛ ولي به هر حال؛اكنون اعتقاد بر اين است كه اغلب ،اگر همه نه، در هسته حضور دارند. در هر موردي ، مجموعه گيرنده هورمون سپس فعال شده و با ميل تركيبي بالايي به جايگاهاي در هسته پيوند مي يابد . تحقق اين پيوند منجر به تغييراتي در روند رونوشت برداري از ژن مي شود، بطوري كه روند توليد RNA پيامبر ويژه (mRNA) و پروتئين را آغاز مي نمايد. پاسخ RNA پيامبر متفاوت بوده و بسته به استروئيد و اندام هدف مورد نظر ممكن است كاهشي يا افزايشي بوده و دامنه آن نيز مي تواند متوسط تا زياد باشد. در حالي كه به نظر مي آيد اين تغييرات رونويسي مشمول پيوند حاصله با توالي هاي اسيد ريبونوكلئيك تنظيمي باشد ، سازوكار ملكولي واقعي آن ناشناخته است. تغيرات سطوح mRNA تغييري را در سرعت توليد پروتئين هاي مختلف ترجمه شده اعمال مي نمايد. بعنوان مثال ، 1و25-هيدروكسي كوله كلسيفرول روند توليد پروتئين پيوندي كلسيم در سيتوپلاسم ياخته هاي پوششي روده را افزايش داده و گلوكوكورتيكوئيد هاي غده فوق كليوي غلظت آمينوترانسفراز در ياخته هاي كبدي را زياد مي كنند. اثر هورمون هاي استروئيدي معمولاً بصورت افزايشي در سرعت توليد RNA پيامبر است ولي گاهي نيز رونويسي از ژن ويژه اي كاهش مي يابد، اين امر بويژه ممكن است براي اثرات بازخوردي استروئيد ها بر روي هورمونهاي سوگراي مربوطه آنها حائز اهميت باشد. به نظر مي آيد جايگاه هاي پيوندي براي هورمون هاي اسيد آمينه اي يدداري كه توسط غده تيروئيد ترشح مي شوند هسته اي و سيتوپلاسمي باشند، ولي به هر حال، ميل تركيبي گيرنده مورد آخري(سيتوپلاسمي) خيلي پايين بوده و پيوند آنها با هورمونهاي تيروئيدي همگرايي كمتري را با پاسخ ياخته اي نشان مي دهد. سازوكار تاثير گذاري احتمالاً هماني است كه در مورد استروئيدها صادق است، چون هورمون هاي تيروئيدي موجب افزايش سطح الفاگليسرول فسفات دهيدروژناز شده و مي توانند آنزيم هاي معيني را كه پس از برداشت غده تيروئيد كاهش مي يابند باز گردانند. برخي از پروتئين ها توسط هر دوي استروئيد ها و هورمونهاي تيروئيدي تغيير مي يابند، برخي تحت تاثير يكي يا ديگري قرار داشته و برخي نيز نيازمند هردو هستند؛ اين وضعيت آخري ممكن است براي واكنش مجاز مابين گلوكوكورتيكوئيد ها و هورمونهاي تيروئيدي مورد توجه باشد. تنظيم ترشح و فعاليت هورمون شيوه هاي ناهمگون هموال و عصبي در تنظيم ترشح هورمون بكار مي آيند. برخي از هورمون ها در پاسخ به غلظت تركيبات شيميايي يا يونها موجود در مايع برون ياخته اي ترشح مي گردند، برخي ديگر به تحريك عصبي پاسخ داده و معذالك برخي ديگر نيز توسط هورمونهاي برآمده از غده درون ريزديگر كنترل مي شوند. مسير هاي منفرد براي هورمونهاي خاص يا غدد در ادامه مورد بحث قرار خواهند گرفت. حقيقتاً تمامي سامانه هاي كنترلي ، حداقل تا حدي، با واسطه روند بازخوردي تنظيم مي گردند. در روند بازخورد منفي كه عمومي تر است ،پاسخ ياخته هدف پيام علامتي(سيگنال) را مهار مي نمايد. بعنوان مثال، هورمون محرك بخش قشري غده فوق كليوي(ACTH) ترشح كورتيزول را تحريك نموده و افزايش غلظت خوني كورتيزول آزاد ترشح ACTH از هيپوفيز غده اي را بصورت مستقيم يا بواسطه كاهش هورمون آزاد كننده كورتيكوتروپين هيپوتالاموسي مهار مي نمايد. روند بازخورد مثبت عموماً بعنوان فرآيند مهارنشدني در نظر گرفته مي شود كه در آن پاسخ ياخته هدف پيام علامتي تنظيمي را تحريك مي نمايد، بطوري كه متعاقباً پاسخ ياخته هدف بيشتر تحريك مي گردد. ولي به هر حال ، يك مثال خوب از باز خورد مثبت وجود دارد: هورمون جسم زرد ساز برآمده از هيپوفيز غده اي افزايش ترشح استراديول توسط تخمدان را كه احتمالاً از طريق اثر هورمون تنظيم كننده كنادوتروفين هيپوتالاموسي محقق مي گردد، تحريك نموده و ترشح هورمون جسم زرد ساز را افزايش مي دهد. پايان يافتن بازخورد منفي ممكن است از طريق ناتواني ياخته هاي دخيل درامر پاسخ بيشتر به دليل تمام شدن گوهر مايه يا تنزل گيرنده محقق گردد. ديگر نمايه نسبتاً عمومي روند توليد، ترشح و فعاليت هورموني كه ممكن است تدوين كننده يك مرحله تنظيمي باشد وجود پيشسازهاي هورموني است . اين پيشسازها مولكولهايي غير فعال بوده ، معمولاً با وزن ملكولي بالا ، كه پيش از يا در طي روند ترشح (انسولين،پاراتورمون،ACTH)، در طي گردش از طريق ديگر اندامها (آنژيوتانسين نوع دوم، 1و25-دهيدروكسي كوله كلسيفرول)، يا حتي پس از ورود به درون ياخته هدف(تري يدوتيرونين، دهيدروتستوسترون) به شكل فعال تبديل مي شوند. فعاليت يك هورمون به ميزان زيادي با واسطه واكنش آن با يك يا چند هورمون ديگر دخيل در روند تنظيم همان عملكرد يا مرتبط با آن، تحت تاثير قرار مي گيرد.عموماً و بويژه در روند تنظيم هم ايستايي ، دوهورمون را مي توان يافت كه بطور پادهمآوردگرانه عمل مي نمايند. بعنوان مثال افزايش ترشح انسولين منجر به افت غلظت خوني گلوكز(كم قندي خون) مي شود، در حالي كه افزايش ترشح گلوكاكون موجب به اوج رسيدن غلظت خوني گلوكز(بيش قندي خون) خواهد شد. در برخي موارد ترشح دو پادهمآوردگر ممكن است بدنبال همان تحريكات افزايش يابد. جذب اسيد آمينه از روده موجب تحريك هر دو هورمون انسولين و گلوكاكون مي شود؛ اين افزايش القايي-گلوكاكوني غلظت قند خون مانع از يك كم قندي خوني گذراي ناشي از انسولين مي شود.نوع ديگر واكنش زماني ديده مي شود كه دو هورمون با هم عمل كرده، داراي اثر كلي بيشتري در مقايسه با مجموع اثرات تكي آنها مي باشند؛ پديده فوق را هم نيروبخشي نامند. مسموميت كاتاكول آمينها بطور بارزي در حيواني كه تيروكسين گرفته و عوامل وقفه دهنده آدرنالين زاي نوع بتا براي درمان پركاري حاد غده تيروئيد(بيش تيروئيدي) استفاده نموده، افزايش مي يابد. زماني كه هورموني براي اعمال پاسخ توسط هورموني ديگر مورد نياز است اصطلاحاً به آن اثر مجاز كننده گويند. نمونه اين نوع واكنش عبارت است از نيازبه حضور مقادير اندك گلوكوكورتيكوئيد هاي غده فوق كليوي براي اعمال اثرات كالري زاي و ليز ليپيدي كاتاكول آمينها .عموماً در كنترل عملكرد عمومي بدن (مانند، رشد، نمو، توليد مثل، روند سوخت و ساز سوخت ،پاسخ به استرس)عوامل هورموني متعددي كه در مسير هاي متنوعي شركت مي نمايند به منظور هماهنگي كامل پاسخ نهايي بكار مي روند. تشخيص اختلالات درون ريز تعيين و تشخيص اختلالات درون ريز هم بر اساس نشانه هاي فيزيكي كمبود يا مازاد هورموني و هم آزمون هاي آزمايشگاهي مربوط به غلظت هورمون يا غلظت تركيبات تحت تنظيم هورمون مي باشد. به لحاظ تجربي غالباً نشانه هاي فيزيكي بطور معمول مشابه با آن علائمي است كه در حيواناتي كه غده معيني از آنها برداشته شده يا هورمون پاد همآوردگر يا مهار كننده اي دريافت كرده و يا تحت تجويز هورمون برون زاد بوده اند. تاييد آزمايشگاهي تشخيص در آن اختلالي كه ممكن است ناشي از ترشح غير معمول ، تنظيم غير معمول ، نقص گيرنده يا عدم توانايي ياخته هدف در پاسخ باشد ، حائز اهميت است. غلظت هورمون ها در مايعات بدن، تقريباً در همه موارد به شكلي از آزمون رقابتي پروتئين پيوندي اندازه گيري شده اند. در چنين آزمونهايي ميزان اندكي از هورمون نشاندار معلوم با با پروتئين پيوندي و نمونه حاوي هورمون بي نشان واكنش مي يابد. مجموعه پروتئين-هورمون جدا شده و ميزان هورمون نشاندار پيوندي اندازه گيري مي شود. درصد هورمون نشان داري كه پيوند يافته سپس بامنحني استاندارد مقايسه شده (اين منحني از روي مقادير معين هورمون بي نشان تهيه شده) تا غلظت هورمون در نمونه معلوم شود. چون بين هورمون نشان دار و بي نشان براي اتصال به جايگاه پيوندي رقابتي وجود دارد ، درصد هورمون نشانداري كه پيوند يافته با افزايش غلظت هورمون بي نشان كاهش خواهد يافت(تصوير 3-34). تصوير 3-34:تاثير غلظت هورمون بر روي پيوند پروتئيني در آزمون رقابتي پروتئين پيوندي . اساساً پروتئين هاي ترابر خوني در اين آزمون مورد استفاده قرار مي گيرند و پروتئين مختص گيرنده كه خلوص يافته محبوبيت بيشتري دارد ، ولي عمومي ترين پروتئين پيوندي مورد استفاده در اين آزمونها پادتن هورمون مي باشد. اين پادتن ها با تزريق هورمون خالص يا هورمون مركب با يك پروتئين اختصاصي به بدن حيوانات آزمايشي ، توليد مي گردند. همچنين آزمون هاي مشابهي نيز به منظور تخمين تعداد و ميل تركيبي گيرنده ها بكار مي روند. همچنين پادتن هاي هورمون پروتئيني به لحاظ باليني در آن افرادي كه در تحت درمان درازمدت جاي گزين هورموني بوده اند حائز اهميت مي باشند چرا كه بدليل توليد پادتن درون زاد بر عليه هومون هاي مشتق از ديگر گونه ها ممكن است به درمان پاسخ ندهند . چون هورمونها به تغييرات پاسخ داده و يا آغاز گرآن هستند، سرعت ترشح هورمون ها و نتيجتاً غلظت هورموني در جريان خوني نوسان مي نمايد. غلظت هورمونها در دوره هاي زماني به كوتاهي يك يا دو دقيقه مي تواند بطور گسترده اي متنوع باشد. به اين دليل بكار گيري از پيشسازها بويژه كه درآن غده دستكاري گشته و پاسخ ترشحي هورمون اندازه گيري شده سودمند مي باشد. درصورت مشكوك بودن به كمبود ، غلظت هاي هورموني را پس ازتحريكاتي كه ترشح هورمون را افزايش مي دهند بايستي اندازه گيري نمود. تشخيص غيرقطعي بيش فعالي با بكار گيري از يك شيوه مهاري قطعي مي شود. هيپوفيز مغزي و هيپوتالاموس هيپوفيز مغزي (يا غده دريمي ) و هيپوتالاموس (زير نهنج) به لحاظ ريخت شناسي و عملكردي ،ارتباطي نزديك دارند. هيپوتالاموس از طريق هيپوفيز بسياري از غدد درون ريز محيطي مهم را تنظيم نموده و مركز تعداد زيادي از مجموعه مسير هاي كنترل عصبي خود كار مي باشد. ريخت شناسي و نامگان(فهرست اسامي) غده دريمي(پيتويتر) در آغاز دوره روياني از همجوشي دو ستيغ اكتودرمي شكل مي گيرد. برون نيامشي(بيرون زدگي) از تاق ناحيه دهاني رويان (جيب راتكي ) به سمت مغز فرازش يافته و با جيب بيروني كف بطن سوم مغزي مواجه مي شود. اين جيب بيروني هيپوفيز عصبي و ناحيه مشتق شده از بافت پوششي دهان، هيپوفيز غده اي مي شود. هيپوتالاموس و هيپوفيز عصبي هيپوتالاموس بخشي از فراميان مغز(ديانسفالون) بوده كه بطور شكمي نسبت به تالاموس جاي گرفته و كف بطن سوم را مي سازد. معمولاً هيپوتالاموس مشتمل بر كيساماي بينايي، جسم خاكستري ، اجسام پستاني، برجستگي مياني ،جسم قيفي و هيپوفيز عصبي است . دو بخش آخري نيز در تعريف ريخت شناسي غده دريمي منظور شده اند؛ به هر حال چون قيف و هيپوفيز عصبي استطاله هاي شكمي بافت عصبي هيپوتالاموس را مي سازند ، بطور منطقي دراين ساختار گنجانده شده اند. بافت هيپوتالاموسي و هيپوفيز عصبي مشتمل بر بافت همبندي، تنه هاي عصبي بي نيام(فاقد پوشش) و نوروگليال(ياخته هاي دريمي ). بين برجستگي مياني و هيپوفيز عصبي ، تنه هاي عصبي بصورتي مناسب و نسبتاً موازي از يكي به ديگر كشيده شده و اغلب آنها از سرتاسر ساقه عصبي تا انتها در هيپوفيز عصبي قراردارند. در اغلب بخشها تنه هاي عصبي از دو هسته در هيپوتالاموس خارج مي شوند، هسته فوق بصري و موازي شكمي . تركيبات ترشحي درون تنه عصبي در تصاوير ميكروسكوپ الكتروني بصورت اجسام كروي بيشماري (اجسام هيرينگ )، به قطر 100 تا 180 نانومتر با ظاهر نماديني ازغدد ترشحي كه در لوزالمعده يا در ياخته هاي هيپوفيز غده اي ديده مي شوند، مشهود هستند. هيپوفيز غده اي هيپوفيز غده اي در جلوي هيپوفيزعصبي جاي گرفته و به سه بخش تقسيم مي شود: جزء بينابيني ، جزء لفافه اي و جزء دور . جزء بينابيني با لايه اي از ياخته هاي مماس با هيپوفيز عصبي ساخته مي شود و جزء لفافه اي متشكل از يك لايه ياخته هاي محاط بر ساقه عصبي است. ج‍زء دور مشتمل بر تنه هيپوفيز غده اي بوده و متشكل از رشته هاي منشعب ياخته هاي است كه توسط سينوس هايي مجزاي مي شوند. بر اساس روشهاي بافت شناسي قديمي ، ياخته هاي هيپوفيز غده اي بر اساس وجود يا عدم وجود رنگدانه هايي با ميل تركيبي براي رنگهاي معيني به اسيد دوست ، قلياي دوست و رنگ گريز تقسيم مي شوند. شيوه هاي پيشرفته ميكروسكوپ الكتروني و شيمي ايمني ياخته شناسان را در تعيين پنج نوع از ياخته هاي ترشحي در هيپوفيز غده اي توانا مي سازد: ياخته هاي پيكرساز(سوماتوتروپ) :ياخته هايي هستند كه هورمون رشد ترشح مي نمايند. ياخته هاي محرك قشر فوق كليوي(كورتيكوتروپ) : كه ACTH وبتاليپوتروپين (-LPHβ) ترشح مي كنند. ياخته هاي محرك پستاني :كه پرولاكتين و هورمونهاي محرك تيروئيدي ترشح مي كنند، بطوري كه موجب تحريك ترشح هورمونهاي تيروئيدي مي شوند. ياخته هاي محرك اندام هاي جنسي :كه هورمون محرك رشد فوليكولي(FSH) و هورمون جسم زد ساز(LH) را ترشح مي كنند. پاخته هاي رنگ گريز احتمالاً نشانگر ياخته هاي ترشحي هستند كه خالي از رنگدانه شده اند. سامانه باب – هپيپوفيزي خون سرخ رگي از طريق سرخ رگهاي پشتي و شكمي هيپوفيزي وارد غده دريمي(پيتويتر) مي شود، بطور كه به ترتيب مواد مغذي و اكسيژن را به هيپوفيز غده اي و عصبي مي رسانند.سرخ رگ هيپوفيزي پشتي به شبكه مويرگي موجود در برجستگي مياني و ساقه دريمي ختم مي شود. خون سياهرگي كه اين شبكه را زهكشي مي كند در دو سري موازي از سياهرگ هاي نازل بر سطح قدامي ساقه و تخليه شونده در مويرگهاي سينوسي جزء دور هيپوفيز غده اي جمع آوري مي شود.بخش شكمي و مياني جزء دور خون را از عروق باب طويل دريافت مي نمايد. در حالي كه عروق باب كوتاه بيشتر به درون مويرگهاي نواحي پشتي تر و محيطي تر مي ريزند(تصوير 4-34) .اين نحوه توزيع خوني سامانه باب هيپوفيزي را مي سازد، و راهي است كه توسط آن هورمونهاي تنظيم كننده هيپوتالاموسي وارد شده و ترشح هورمونهاي هيپوفيز غده اي را كنترل مي نمايند. هورمون هاي هيپوفيز عصبي فعاليت هورموني هيپوفيز عصبي اولين بار توسط اوليور و شافر در سال 1895 به اثبات رسيد. اين محققين دريافتند كه تزريق درون سياهرگي عصاره تام هيپوفيزي موجب افزايش درازمدت فشار خوني مي شود. به زودي پس از آن نشان داده شد كه اين اثر با جزء عصبي قابل شناسايي است. مطالعات بعدي در كارهاي دوويگنوود و همكارانش به اوج خود رسيد و كه موفق به جدا سازي ، تلخيص و توليد هورمون هاي هيپوفيز عصبي شدند. تصوير 4-34: برخي از اتصالات ممكن عروقي عصبي بين هسته هاي هيپوتالاموسي و غده دريمي. شيمي تركيبات جدا شده از جزء عصبي مواد غير پپتيدي متشكل از يك حلقه 20 كربني شش پپتيدي با دنباله اي سه پپتيدي هستند . چندين تركيب غير پپتيدي كه فعاليت زيستي دارند مورد مطالعه قرار گرفته اند ولي تنها چهار مورد بطور طبيعي وجود دارد: - اكسي توسين(تصوير 5-34) - وازوپرسين آرژنيني - وازوپرسين ليزيني - و وازوتوسين آرژنيني وازوپرسين متفاوت از اكسي توسين مي باشد بطوري كه در آن فنيل آلانين جايگزين ايزولوسين شده و يا آرژنين يا ليزين موقعيت لوسين را اشغال مي نمايد. وازوتوسين آرژنيني آرژنيني در آن موردي كه آرژنين جايگزين لوسين شده تركيبي حد واسط بوده ولي ايزولوسين در اكسي توسين حضور دارد. تصوير 5-34:ترتيب اسيد آمينه اي در ملكول اكسي توسين . ترشح دوهسته در هيپوتالاموس ، فوق بصري و مجاوربطني ،هر دو هورمون وازوپرسين و اكسي توسين را توليد مي نمايند. اين دو هورمون با نوروفيزين ، يك پلي پپتيد 95 اسيد آمينه اي، مركب شده ودر درون ساقه عصبي (آكسون) انتقال يافته تا به هيپوفيز عصبي برسد.به نظر مي رسد كه براي هر هورموني يك نوروفيزين اختصاصي وجود داشته باشد. با تحريك جسم ياخته اي مجموعه مركب فوق تفكيك شده ، هورمون و نوروفيزين آن به درون جريان خون عبوري از هيپوفيز عصبي آزاد مي گردد. پس ساقه عصبي بعنوان ياخته ترابرد هورموني و عصبي عمل مي كند. وازوپرسين اگر محلولي از نمك پرفشار به درون سرخ رگ كاروتيد تزريق گردد، ادراري غليظ و كم حجم توليد مي شود. اگر حيواني باركنش آبي داشته باشد ادراري پرحجم و رقيق توليد مي گردد. اين اثر آخري را مي توان با واسطه تزريق مقادير كمي عصاره هيپوفيز خلفي حذف نمود. ريزه نمودن و عصاره گيري به تشكيل هورمون ضد ادراري منجر مي شود كه اين فعاليت را بروز مي دهد. تحقيقات بيشتر نشان داد كه هورمون ضد ادراري و وازوپرسين يكي هستند. هورمون طبيعي در بيشتر پستانداران وازوپرسين آرژنيني است ولي در خوك اهلي و برخي از گونه هاي مرتبط وازوپرسين ليزيني را بكار مي گيرند. در پرندگان وازوتوسين آرژنيني اثر مدري اعمال مي نمايد. كنترل ترشح وازوپرسين. ترشح وازوپرسين با افزايش فشار اسمزي گردش خون ، كاهش حجم خون ، افت فشار خون و آنژيوتانسين نوع دوم يا افت حاد قند خون ، تحريك مي شود. پركششي گردش خوني در هيپوتالاموس توسط ياخته هاي گيرنده اسمزي حس گرديده در حالي كه كاهش حجم يا فشار خون منجر به ترشح وازوپرسين از طريق اعصاب آوران برآمده از گيرنده هاي كششي كم فشار و پر فشار در سامانه عروقي و بواسطه توليد آنژيوتانسين نوع دوم(بعدا بحث مي شود) مي گردد. در انسان تهوع، ضربه ، درد و تشويش موجب افزايش رهايش وازوپرسين خواهد شد. همچنين دماي محيطي بر ترشح وازوپرسين تاثير گذار مي باشد. مواجه با سرما وازوپرسين پلاسمايي را سركوب نموده ، در حالي كه دماي محيطي گرم اثر مخالف دارد . عملكرد وازوپرسين. اندام هدف براي وازوپرسين كليه مي باشد. هچنانكه پالايه كلافه مويرگي از ميان لوله نزديك مي گذرد، سديم، كلريد و آب همزمان به درون جريان خوني وارد مي شود. پس پالايه هم اسمز مي ماند. در لوله خميده هنله يك سازوكار تقويتي جريان ناهمسو روند بازجذب مقادير زيادي از كلريد سديم در آب مازاد را ممكن مي سازد، و ادراري كه وارد لوله دور مي شود كم كشش(هيپوتونيك) مي باشد. در فقدان وازوپرسين لوله دور مجراي جمع كننده نسبت به آب ناتراوا مي باشند ؛به هر حال در حضور وازوپرسين حدود 85 درصد از آب باز جذب مي گردد. شواهد جديد اين گمان را مطرح مي سازد كه وازوپرسين از طريق AMP حلقوي با گيرنده هاي سطح سروزي پيوند يافته و تراواپذيري آب را درسطح سروزي ياخته هاي كليوي افزايش مي دهد. رخداد خونريزي با كاهش شديد در حجم خون ، تنها حالتي است كه در آن مقادير كافي وازوپرسين آزاد شده تا پاسخ فشارزايي را ايجاد نمايد. در سگها دوز مورد نياز براي اعمال يك اثر فشار زا 10 برابر ميزان مورد نياز براي رسيدن به بيشينه تاثير بر روي كليه است. و بيشتر اينكه وازوتوسين آرژنيني در پرندگان كاهنده فشار مي باشد. اكسي توسين اكسي توسين وظيفه عملياتي خود را بطور كامل بر روي روند توليد مثلي اعمال مي نمايد. لوله گذاري مجراي سر پستانكي در يك گاو و بز شيروار تنها منجر به جمع آوري بخش اندكي از كل ميزان شير موجود در پستان مي شود. در سال 1915گاينس اين فرض را مطرح نمود كه اثر عصاره غده دريمي قدامي بر روي غده پستاني منجر به انقباض حفرك ها و در نتيجه جهش شير مي گردد. در سال 1941 الي و پيترسون درغدد پستاني قطع عصب شده اي كه با خون حاوي عصاره غده دريمي قدامي آغشته بود ، جهش شير را مشاهده نمودند . كنترل ترشح اكسي توسين. افزايش ترشح اكسي توسين از هيپوفيز عصبي پس از عمل مكش و در طي جفت گيري يا زايمان محقق مي شود. اين موارد مثال هاي بسيار خوبي از باز تاب هاي درون ريزي مي باشد. تحريكات وارد شده ، مكش يا تحريكات مهبلي ،كه طبيعت عصبي دارند، به هسته هيپوتالاموسي منتقل شده و موجب افزايش رهايش اكسي توسين از هيپوفير عصبي مي گردند. عملكرد اكسي توسين. جهش شير يا جاري شدن شير رخدادي است ناشي از انقباض ياخته هاي پوششي عضلاني محاط بر حفرك ها كه بواسطه اكسي توسين تحريك مي گردد. عموماً پذيرفته شده است كه اكسي توسين اثر تحريكي بر روي عضلاتي رحمي اعمال مي نمايد ، آماده بودن عضله رحمي براي اين تاثير پذيري تحت غلبه استروژن است؛ اين امر درطي مرحله فوليكولي چرخه فهلي و بخش پاياني آبستني محقق مي شود. طي دوره فوليكولي چرخه ، عمل جفت گيري موجب آزاد شدن اكسي توسين مي گردد، بطوري كه ممكن است به ترابرد اسپرم از طريق افزايش انقباض رحمي كمك نمايد. در آواخر دوره آبستني انقباضات رحمي ناشي از اثر تحريكي اوكسي توسين در روند زايمان مفيد مي باشد. تصور اينكه اكسي توسين در پيشبرد زايمان ايفاي نقش مي كند بواسطه اين شواهد كه كشش دهانه رحمي(سرويكس) رهايش اكسي توسين را القاي نموده و اينكه فعاليت اكسي توسيني خون برخي از پستانداران در طي زايمان بطور اساسي زياد مي گردد، تاييد مي شود. به هر حال رحم ميشها يا ماده سگهاي آبستن به اين هورمون پاسخ نداده مگر اينكه روند زايماني آغاز شود. در مرغ تخمگذار وازوتوسين آرژنيني موجب افزايش فشار درون رحمي شده و ممكن است بطور عملياتي در نحوه استقرار تخم ايفاي نقش نمايد. اكسي توسين برون هيپوفيزي .همچنين علاوه بر ترشح از هيپوفيز عصبي، اكسي توسين توسط ياخته هاي جسم زرد چرخه استروس توليد و ترشح مي گردد. در تعامل با استروژن و پروستاگلاندين اين نوع اكسي توسين ظاهراً در اضمحلال جسم زرد پس از يك چرخه كه در آن آبستني محقق نگشته ايفاي نقش مي نمايد. اين موضوع در فصل 36 مورد بحث قرار خواهد گرفت. هورمون هاي هيپوفيز غده اي هفت هورمون شناخته شده از بخش دورترهيپوفيز غده اي ترشح مي شوند: - FSH - LH - TSH - STH(هورمون محرك رشد پيكري) هورمون رشد - پرولاكتين - ACTH - بتا ليپوتروپين ترشح از بخش بينابيني چندان مشخص نيست. عصاره اين ناحيه حاوي هورمون محرك ملانوسيتي MSH(نوع آلفا و بتا) ، پپتيد حد واسط شبه محرك بخش قشري غده فوق كليوي(CLIP ) بوده كه بطور زيستي در سامانه هاي سنجشي مناسب فعال مي باشد؛ به هر حال روشن نسيت كه آيا اين عوامل از هيپوفيز پستانداران ترشح مي گردد يا نه. تنظيم ترشح هيپوفيز غده اي ورودي آوراني كه برون ده هورموني از هيپوفيز غده اي را تنظيم مي كند هم هورموني و هم عصبي بوده و مشابه هيپوفيز عصبي ، مركز آن در هيپوتالاموس مي باشد.به هر حال روند كنترل هيپوفيز غده اي با واسطه هورمون هاي تنظيمي هيپوتالاموسي ميانجگري مي شوند. هورمون هاي فوق در هسته هيپوتالاموسي توليد شده ، بواسطه روند ترابرد تنه عصبي به برجستگي مياني حمل شده و به درون شبكه مويرگي اصلي آزاد مي شوند؛ اين هورمونها از طريق سياهرگهاي باب هيپوفيزي طويل و كوتاه به هيپوفيز غده اي رسيدهه و ترشح هورمون هاي آن را تحريك يا مهار مي نمايند. ياخته هاي عصبي ترشح كننده هورمون درهيپوتالاموس تحت تاثير ورودي هاي عصبي متعددي بوده و در اغلب مواد نيز تحت تاثير تحريكات هورموني هستند. بسياري از اين هورمون هاي هيپوتالاموسي در سرتاسر مغز و جايگاههايي برون عصبي چون مجراي روده اي معدي و لوزالمعده حضور دارند ، مقوله فوق به اين امر رهنمون است كه هورمونهاي فوق را بايستي هورمونهاي موثربر هيپوفيزي ناميد. هورمون هاي هيپوتالاموسي سه هورمون تنظيم كننده هيپوتالاموسي مشخص گرديده: 1- هورمون آزاد كننده هورمون هاي موثر بر اندامهاي تناسلي(GnRH) يك پپتيد ده تايي بوده با فرمول زير كه ترشح هر دو هورمون FSH و LH را تحريك مي نمايد.شواهدي موجود است كه نشان مي دهند ترشح ناهمسان FSH و LH با واسطه تنوع بسآمدي و دامنه اي نوسانات GnRH محقق مي شود. PGlu-His-Trp-Ser-Tyr-Gly-Leu-Arg-Pro-Gly-NH2 2- هورمون آزاد كننده هورمونهاي موثربرتيروئيد يك پپتيد سه تايي بوده كه ترشح TSH را تحريك مي نمايد. وقتي اين هورمون تزريق مي گردد آزاد شدن پرولاكتين را نيز تحريك مي نمايد، ولي اهميت فيزيولوژيكي اين تاثير ناشناخته است. 3- دوپامين، پيشساز كاتاكول آميني نوراپي نفرين، بعنوان هورمون تنظيم كننده هيپوتالاموسي كه ترشح پرولاكتين را مهار مي نمايد مورد اثبات قرار گرفته . همچنين دوپامين ترشح TSH را مهار مي نمايد. 4- سوماتواستاتين يك پپتيد 14 تايي است كه حاوي پل هاي پيوندي دي سولفيدي بوده و داراي توالي آمينواسيدي زير مي باشد. سوماتواستاتين ترشح STH را مهار مي نمايد. همچنين اين هورمون در لوزالمعده و مجراي روده اي معدي حضور دارد و در اين نواحي اثرات مهاري گسترده اي را اعمال مي نمايد. Ala-Gly-Cys-Lys-Asn-Phe-Phe-Thr-Lys-Thr-Phe-Thr-Ser-Cys 5- هورمون آزاد كننده هورمون رشد، يك پلي پپتيد 44 آمينواسيدي بوده كه ترشح STH را تحريك مي نمايد. 6- هورمون آزاد كننده هورمونهاي موثر بر بخش قشري غده فوق كليوي، يك پلي پپتيد 41 آمينواسيدي بوده كه آزاد شدن تمامي تركيبات پپتيدي از (پيشسازاوپيوملانوكورتين ) را تحريك مي نمايد. پاسخ هيپوفيز غده اي به هورمون آزاد كننده هورمون هاي موثر بر غده فوق كليوي با واسطه وازوپرسين و كاتاكول آمين ها تقويت مي گردد. گزارشهايي مبني بر حضور تركيبات متنوعي كه سبب افزايش رهايش پرولاكتين مي شوند وجود دارد .از ميان اين تركيبات پپتيد رگ جنباي روده اي به خوبي نقش يك هورمون فيزيولوژيك آزاد كننده پرولاكتيني را ايفاي مي نمايد.هردو دسته تركيبات تحريكي و مهاري كه بر MSH(MSH-RF و MSH-IF) تاثير گذار هستند معين شده اند، به نظر مي رسد كه هردوي آنها از مشتقات اكسي توسين هستند. وقتي كه محل ورودي مسير رسانش هيپوفيزي هورمون هاي تنظيم كننده چه با قطع ساقه غده دريمي يا با پيوند نمودن هيپوفيز متوقف مي گردد ترشح تمامي هورمون هاي هيپوفيزغده اي بجز پرولاكتين كه در پستانداران افزايش مي يابد، كاهش نشان مي دهد. در پرندگان به نظر مي رسد كه روند تنظيم اصلي هيپوتالاموس توسط پرولاكتين بصورت تحريكي است. ورودي هورمورال بهترين مثال براي باز خورد نسبتاً غير پيچيده در روند كنترل ترشح وابراني هيپوفيزي را مي توان در ترشحات غده هيپوفيز و بخش قشري غده فوق كليوي يافت. سركوب غده تيروئيد يا قشر غده فوق كليوي بواسطه روشهاي شيميايي يا حذف آن به ترتيب منجر به افزايش برون ده TSH و ACTH مي شود. برعكس تزريق هورمون تيروئيدي يا كورتيزول منجر به كاهش ترشح اين هورمونهاي موثره مي شود. يكي از تظاهرات روند بازخوردي، پديده پرحجمي جبراني است كه با رشد غده تيروئيد در پاسخ به يك كمبود ساده يد نمود مي يابد. در چنين موردي غده توان فرآوري هورمونهاي تيروئيدي را نداشته ، غده دريمي مهار نمي شود و ترشح TSH افزايش مي يابد. در نتيجه غده روند پر حجمي(هيپرتروفي) و فزون دشتاري(هيپرپلازي) را ادامه داده و حالتي كه به آن گواتر مي گويند حاصل مي آيد. اثرات مغاير را مي توان با تزريق حمايتي تيروكسين نشان داد كه منجر به مهار هورمون TSH غده دريمي و تحليل رفتگي غده تيروئيد مي شود. نسبت به هورمون هاي موثربراندام هاي تناسلي (گنادوتروپينها) روند بازخورد چندان روشن و واضح نيست. از مدتها پيش افزايش چشمگير غلظت هورمونهاي موثر بر گنادها پس از عمل اخته اثبات گرديده بود و بخوبي معلوم شده بود كه تزريق هورمون هاي جنسي برون ده هورمونهاي موثر بر گنادها را سركوب مي نمايد. از اين نظر فعال ترين هورمونهاي جنسي استرونها مي باشند . استروژن مي تواند به عنوان يك عامل باز خوردي مثبت و همچنين نوع منفي نيز عمل كند، در طي مرحله پيش هم يوغي از چرخه جفت پذيري ، افزايش پيشرونده در ترشح استروژن بواسطه رشد فوليكولي روند رو به افزايش ترشح GnRH را تحريك نموده و هيپوفيز غده اي را نسبت به اثر GnRH حساس مي نمايد . نتيجه اين رخداد افزايش ناگهاني و شديد ميزان ترشح هورمون جسم زد ساز(LH) بوده كه درمرحله تخمك گذاري به اوج خود مي رسد . ترديد اندكي در خصوص اثر پروژسترون بعنوان يك مهار كننده قدرتمند روند تخمك گذاري طي مراحل زدينگي و بارداري چرخه توليد مثلي وجود دارد. تزريق بيروني پروژسترون روند تخمك گذاري در موش صحرايي ، گوسفند و گاو را مهار مي نمايد. در نر ها عمل اخته منجر به افزايش ترشح هر دو هورمون FSH و LH مي شود ولي تزريق متعاقب تستسترون تنها ترشح LH را پايين مي آورد. مهارگر كه پروتئيني محلول در آب است توسط ياخته هاي سرتولي بيضه ترشح شده و مهار كننده FSH مي باشد. جايگاهي كه در آن هورمون هاي غده هدف به منظور تنظيم ترشح هيپوفيزه غده اي باز خورد مي يابند تا اندازه اي متنوع مي باشد . به نظر مي آيد كه هورمون هاي تيروئيدي به خودي خود اساساً بر روي هيپوفيز غده اي تاثير گذار هستند، هورمون هاي بخش قشري غده فوق كليوي غالباً از طريق هورمونهاي هيپوتالاموسي مهار مي شوند و چنانكه اشاره گرديد، هورمونهاي گنادي اثر خود را در هر دو محل اعمال مي نمايند. همچنين ترشح هورمون رشد(STH) توسط آورانهاي هورموني نيز تنظيم مي شود ولي در اين مورد عوامل بازخوردي هورمونهايي برآمده از غدد هدف درون ريز خاصي نمي باشند . در انسان كم قندي خوني ، روزه داري طولاني، ورزش و افزايش غلظت آمينواسيد هاي خون ترشح STH را تحريك خواهد نمود.ولي به هر حال گزارشهاي مربوط به استفاده از اين محركها براي فراهم سازي ترشح STH در سگها ناسازگار مي باشند. سوماتومدين ها يا هورمونهاي رشد شبيه انسولين ، پپتيد هاي كه توليد آنها وابسته به STH است ترشح STH را در هر دو سطح هيپوتالاموسي و هيپوفيز غده اي مهار مي نمايد. ورودي هاي عصبي هسته هاي هيپوتالاموسي داراي راه هاي ورودي عصبي هستند كه عملكرد هيپوفيز غده اي را تحت تاثير قرار مي دهند. در مورد ACTH آهنگ شبانه روزي و تحريكات بازتاب يافته ازاسترس هاي به حيوان بر بازخورد كورتيزول كه به آن اشاره گرديده فائق مي آيند. به نظرمي رسد كه آهنگ شبانه روزي همگراي با فعاليت حيوان مي باشد؛ در حيواناتي كه طي ساعت روشنايي روز فعال هستند ، آزاد شدن ACTH پيش از بيدار شدن شروع به افزايش نموده و طي ميان روز به اوج خود مي رسد. تنوع روزانه غلظت هاي ACTH و كورتيزول در حيوانات اهلي همانند انسان آشكار نبوده و بواسطه تحريكات استرس زاي چون مقيد كردن، درد ، ترس يا دلهره محو مي گردد. ترشح هورمون رشد نيز تحت تاثير خواب و استرس مي باشد ؛ غلظت هورمون رشد كه همانند ACTH طي ساعات اوليه خواب افزايش مي يابد، بواسطه استرس زياد مي شود. افزايش فعاليت غده تيروئيد كه تواما با تماس سرمايي و كاهش مواجه با دماي بالاي محيطي است وابسته به مسير هيپوتالاموسي هيپوفيزي بوده ولي از طريق آوران هاي عصبي برآمده از مركز حساس به حرارت مغزي ميانجگري مي شود. همچنين محركهاي عصبي دخيل در كنترل روند توليد مثلي به خوبي شناخته شده اند. در حيواناتي چون گربه، خرگوش، شتر و لاما تحريك مهبل در طي هم يوغي منجر به اوج ترشح LH شده كه مقدم بر روند تخمك گذاري است. چرخه هاي فصلي توليد مثل بواسطه مسير هاي عصبي كه طول روز را حس مي كنند آغاز و مختوم مي شوند. واگيزنها از طريق آورانهاي برآمده از نواحي بويايي اثر خود بر روند توليدمثلي را اعمال مي نمايند. ترشح پرولاكتين پس از تحريك سرپستانك ها طي عمل مكش افزايش مي يابد. شيمي هورمون هاي هيپوفيز غده اي بر اسا تشابهات شيميايي هورمون هاي هيپوفيز غده اي را مي توان به سه گروه تقسيم نمود: 1- گليكوپروتئين ها 2- هورمون رشد(STH) و پرولاكتين 3- ACTH،β-LPH و MSH ساختار گليكوپروتئين ها ، FSH، LH و TSH شامل يك پيوند غير كووالان دو تحت واحد مي باشد. تحت واحد آلفا براي سه گليكوپروتئين يكجور بوده و غير فعال است، در حالي كه تحت واحد بتا متفاوت بوده و داراي فعاليت زيستي است. وقتي تحت واحد بتاي تفكيك شده به تنهايي تزريق مي شود فعاليت زيستي ضعيفي را در مقايسه با هورمون سالم نشان مي دهد. تحت واحد آلفاي LH گوسفندي مشتمل بر 96 آسيد آمينه با 5 پيوند دي سولفيدي و2 واحد اوليگوساكاريدي مي باشد. تحت واحد بتا شامل 119 اسيد آمينه ، 6 پيوند دي سولفيدي و 1 واحد اليگوساكاريدي است . هورمون رشد و پرولاكتين پروتئين هايي بزرگ و ساده با وزن ملكولي در حدود 22000 و 190 اسيد آمينه با 1 يا 2 پل دي سولفيدي هستند. در يك گونه حيواني تشابه شيميايي قابل توجهي ميان هورمون رشد و پرولاكتين وجود داشته ولي تفاوتهاي مهمي بين گونه ها ديده مي شود. حيوانات نه تنها به خوبي به هورمون هاي همسان پاسخ مي دهند ولي ممكن است پادتن هايي را نيز بر عليه هورمون رشد يا پرولاكتين ديگر گونه ها توليد نمايند. ياخته هاي سازنده هورمون هاي موثر بر بخش قشري غده فوق كليه(كورتيكوتروپها)واقع در بخش دور هيپوفيز غده اي و ياخته هاي بخش بينابيني پروتئين پيشساز بزرگي را مي سازند كه بطور آنزيمي به چندين هورمون و پپتيد فعال زيستي خرد مي گردد. اين پروتئين پيشساز ،پيش اوپيكورتين (تصوير6-34) در بخش دور به ACTH و β-LPH آبكافت مي شود ، در حالي كه در بخش بينابيني به α-MSH و CLIP تبديل مي گردد. توالي هاي اسيد آمينه اي مخدر هاي درون زاد ، بتا اندروفين ها و مت انكفالين ها را مي توان در β-LPH يافت . تصوير 6-34:نمايه اي از ساختارپيش اوپيكورتين كه توالي هاي آمينو اسيدي ACTH، β-LPH، α-MSH،CLIP، β-MSH و β-اندروفين را نشان مي دهد. توالي مت انكفالين موقعيت هاي 104-108 را اشغال نموده . شماره گذاري تقريباً از مركز ملكول دنبال شده و پروتئين حاوي هورمون به سمت راست كشيده شده در حالي كه پپتيد تكي به سمت چپ مي باشد. نقش آنها در روند توليد مثل پرولاكتين و هورمون هاي موثربرگناد غده دريمي ،FSH و LH ، بطور كامل اثر خود را بر روند توليد مثل اعمال مي كنند. وظيفه پرولاكتين آغاز و تداوم روند شيردهي است، در برخي از پستانداران اين هورمون داراي اثر رشد و ازدياد حجمي بر جسم زرد مي باشد . FSH و LH توليد كامت هاي جنسي و ترشح هورمونهاي گنادي را تنظيم مي نمايند. اثرات اختصاصي اين هورمون ها در فصل 35 تا 38 مورد بحث قرار گرفته است. عملكرد هورمونهاي موثر بر بخش قشري غده فوق كليوي تزريق ACTH به حيواني كه وضعيت عادي دارد يا حيواناتي كه هيپوفيز آنها برداشته شده منجر به افزايش فعاليت بخش قشري غده فوق كليوي مي گردد. ترشح استروئيد هاي بخش قشري غده فوق كليوي به درون سياهرگ فوق كليوي افزايش يافته، چربي ها از ياخته هاي غده حذف شده، غلظت كلسترول فوق كليوي و اسيد اسكوربيك كاهش يافته ، غده فوق كليوي فزون پروري و فزون دشتاري يافته و جريان خون غده فوق كليوي افزايش مي يابد. نارسايي طولاني مدت غده دريمي منجر به كاهش پاسخ دهي بخش قشري غده به ACTH شده و تزريق تكراري ACTH به منظور ايجاد افزايشي در ترشح گلوكوكورتيكوئيد ها ضروري است. اين واقعيت كه فزون پروري و فزون دشتاري پس از تزريق ACTH محدود به نوار تورينه اي و نوار كلافه اي است و اينكه افزايش ترشح استروئيد ها مشمول كورتيزول و كورتيكواسترون است منجر به اين نتيجه گيري مي گردد كه ACTH هيچ گونه اهميتي در كنترل ترشح آلدسترون از نوار گويينه اي ندارد. به هر حال ACTH توليد آلدسترون را تحريك خواهد نمود و دلايلي موجود است مبني بر اينكه ترشح آلدسترون پس از افت شديد خوني يا استرس هاي مشابه شديد توسط ACTH آغاز مي شود. در صورتي كه محتواي سديم جيره غذايي پايين باشد بيشترين اثر تحريكي آن در برون ده آلدستروني با تزريق ACTH محقق خواهد شد. ACTH از طريق آدنيلات سيكلازعمل كرده بطوري كه موجب افزايش تبديل كلسترول به پريگني نولون شده و روند هيدروكسيله شدن شماره -17 پروژسترون را تحريك مي نمايد. محتملاً اثرات ACTH محدود به غده فوق كليوي نيست . تغييرات ذيل زماني مشاهده مي گردد كه ACTH به حيواناتي كه غده فوق كليوي آنها برداشته شده تزريق مي گردد: - بسيج اسيدهاي چرب غير استريفيه و چربي هاي خنثي از مخاذن چربي. - افزايش روند كتون زايي. - افزايش گليكوژن عضلاني. - بروز كم قندي خوني. - كاهش غلظت آمينواسيد هاي پلاسمايي. همچنين ACTH نيمه عمر كورتيزول تزريق شده در حيوان را پس از برداشت غده فوق كليوي طولاني مي كند. اثرات فوق و آنهايي كه توسط هورمون رشد اعمال مي شوند در اثري كه اصطلاحاً تاثير ديابت زاي عصاره خام غده دريمي ناميده مي شود با يكديگر مرتبط مي باشند. عملكرد هورمون محرك تيروئيد زماني كه TSH به حيوانات مورد آزمايش تزريق مي گردد، تغييرات ريخت شناسي و عملياتي در غده تيروئيد ديده مي شود. بلندي بافت پوششي حبابچه اي افزايش يافته و پروتئين هاي حاوي يد(كلوئيد هاي) ذخيره اي كريچه دار(واكوئل دار) شده و تخليه مي گردد. پس از عمل برداشت هيپوفيز ، تمامي نمود هاي عملياتي فيزيولوژي غده تيروئيد ، از جمله تجمع يد، پيوند اندامي يد، تشكيل هورمونهاي تيروئيدي ، و آزاد شدن هورمون هاي تيروئيدي به درون گردش خون، دچار نقصان مي گردد. تزريق TSH موجب وارون شدن اين نقصان مي گردد. علارغم اينكه TSH بر تمامي جنبه هاي توليد و رهايش هورمون تيروئيد تاثير مي گذارد،به نظر مي رسد كه اساسي ترين اثر هورمون تيروئيد بر روند درون گيري كلوئيد و رهايش هورمون باشد. هيچ دليل متقاعد كننده اي مبني بر وجود فعاليت برون تيروئيدي عادي براي TSH در دست نيست. وظيفه هورمون رشد اثرات فراگوهرشي عوامل درون ريز و كناره ريز(تراوش همجوار) متنوعي در روند كنترل رشد ايفاي نقش مي نمايند. از ميان اين عوامل ، هورمون رشد(STH) طي مرحله تولد تا بلوغ نقش اصلي را دارد. در حيواني سالم هورمون هاي غده دريمي با ديگر ترشحات درون ريز و كناره ريز يكي شده تا روند رشد هماهنگي محقق شود. به هر حال پس از برداشت غده هيپوفيز STH قدرتمند ترين عامل در افزايش سرعت رشد تقليل يافته حيواني است كه عملكرد غده فوق كليوي، تيروئيد و گنادها بطور بارزي تخريب گرديده. علاوه بر اين STH تنها هورموني است كه مي تواند رشد زياد و با سرعت غير معمولي را در حيوان سالم تحريك نمايد. اثرات STH بويژه در استخوان ، غضروف، كليه و كبد قابل مشاهده مي باشد. صفحات سر استخواني استخوان هاي طويل نسبت به STH بسيار حساس مي باشند. در واقع بهترين آزمون زيستي براي ارزيابي اثر هورمون رشد شامل اندازه گيري افزايش پهناي صفحه سر استخواني استخوان درشت ني موش صحرايي است و ازدياد فعاليت استخوان سازي را مي توان مشاهده نمود. بيشترين اثر فراگوهرشي هورمون رشد از طريق پپتيد هاي محيطي، يعني سوماتومدين ها اعمال مي شود. دو سوماتومدين اصلي A وB معين گرديده؛ هر دو اين هورمونها داراي ساختاري شبيه به انسولين بوده و گاهي عوامل رشد شبه انسوليني نوع اول و دوم ناميده مي شوند. به نظر مي رسد كه كبد مهمترين منبع توليد سوماتومدين ها باشد. اين پپتيد هاي نسبتاً كوچك (با وزن ملكولي در حدود 7500) در پلاسما با پيوند به پروتئين هاي پلاسمايي بزرگ جريان مي يابند ؛ در جايگاه هايي كه غلظت يون هيدروژن بالا مي باشد تفكيك مي گردند. غلظت سوماتومدين هاي در گردش خوني را مي توان با تزريق استروژن ها و ديگر استروئيد هاي صنعتي معين كاهش داد. اين كاهش بدليل افت اثرباز خورد منفي، در سگهايي كه مدروكسي پروژسترون دريافت كرده اند ممكن است ترشح اضافي STH را موجب شود. علاوه بر اين دو سوماتومدين عوامل رشد محيطي متعددي بازنمود شده اند. اين عوامل عبارتند از عامل رشد عصبي، عامل رشد تخمداني، عامل رشد مشتق از پلاكت، عامل رشد اپيدرمي و عامل رشد فيبروبلاستي. اثرات ياخته اي كمبود هورمون رشد و تزريق آن به سادگي در ياخته هاي كبدي مشاهده مي شود. برداشت غده هيپوفيز موجب كاهش ابعاد ياخته ، RNA هسته و سيتوپلاسم و پروتئين هاي سيتوپلاسمي و هسته اي مي شود. هورمون رشد اين اثرات را وارونه مي سازد. زماني كه هورمون رشد به محيط فراهم آمده از ديافراگم افزوده مي گردد ،اثر فراگوهرشي مستقيم اين هورمون با واسطه افزايش برداشت اسيد آمينه هاي كه داراي برجسب راديوآكتيوهستند مشهود مي گردد. اگردر حيوان عادي كليه برداشته شود كليه ديگر دچار فزون پروري مي شود، اين رخداد در فقدان حضور هورمون رشد محقق نخواهد شد. علاوه بر اين به نظر مي رسد كه هورمون رشد كليه را در الگويي نه كاملاً مرتبط با رشد مورد تاثير قرار مي دهد. برداشت غده هيپوفيز موجب كاهش سرعت پالايش كلافه مويرگي، افت جريان خون كليوي و تقليل ترشح مجرايي مي گردد. اين نواقص با تزريق هورمون رشد و هورمون تيروئيدي اصلاح شده ولي تنها با هورمون تيروئيدي مرتفع نمي گردد. به نظر مي آيد كه روند رشد در سامانه عصبي مركزي همچون رشد تيروئيد، غده فوق كليوي و گنادها نسبتاً مستقل از هورمون رشد باشد. پژوهش هااي بعمل آمده در گاوهاي شيروار وجود يك اثر شيرافزا پس از تزريق هورمون رشد را نشان مي دهد. ارتباط خطي و بسيار معني داري بين لگاريتم دوز هورمون رشد و افزايش توليد شير به اثبات رسيده . اين اثر احتمالاً به جهت رشد غدد پستاني است . قابليت دسترسي يه هورمون رشد صنعتي تجاري گاوي، از طريق فن آوري بازتركيبي DNA ممكن است در فرآيند توليد گاو هاي شيري و گوشتي با اهميت باشد. اثرات فروساختي در عضلات و بافتهاي چربي ، هورمون رشد بصورت يك پادهمآوردگر انسوليني عمل مي نمايد؛ حيواناتي كه دستخوش حذف غده هيپوفيز شده اند كاملاً نسبت به تزريق انسولين حساس هستند. اين پادهمآوردگري اهميت اين ديدگاه محتمل را كه كم قندي خون ترشح هورمون رشد را تحريك مي نمايد افزايش مي دهد . هورمون رشد در حضور كورتيزول توانايي بسيج چربي از بافت چربي را داشته و سطح خوني اجسام كتوني را افزايش مي دهد. اين ويژگي ديابت زايي مشابه با تغييراتي است كه در پرهيز غذايي ديده شده و ممكن است روندي تطابقي براي كاهش اخذ غذا باشد. در سگ و گربه هورمون رشد اضافي منجر به آسيب ديدگي ياخته هاي ترشح كننده انسولين جزايد لوازلمعده شده كه بيشتر از طريق محروميت انسوليني روند كتون زايي را افزايش مي دهد. وظيفه هورمون محرك ملانوسيتي و بتا ليپوتروپين بسياري از گونه هاي خزندگان ، دوزيستان و ماهي ها در پاسخ به تغييرات روشنايي ، دمايي يا رطوبتي تغيير رنگ آشكاري را از خود بروز مي دهند . اين تغيير رنگ ناشي از پراكنش يا تجمع دانه هاي رنگي موجود در مشكينه برها مي باشد . پديده فوق تااندازه اي به جهت ترشح هورموني توسط بخش بينابيني هيپوفيزغده اي است كه اينترمدين يا هورمون محرك ملانوسيتي(MSH ) ناميده مي شود. بسياري از اين مشاهدات حاصل مطالعاتي است كه در آن از بخش بينابيني هيپوفيز غده اي پستانداران استفاده شده ولي هيچگونه وظيفه و عملكردي براي اين هورمون در حيوانات خونگرم به اثبات نرسيده . در بخش بينابيني هيپوفيزغده اي ، α-MSH و β-MSH به ترتيب از ACTH و β-LPH شكسته وجدا مي شوند. همچنين شكافته شدن ACTH به توليد CLIP كه قطعه اي با فعاليت شبيه كروتيكوتروپين است منجر مي گردد (تصوير 6-34) . افزايش غلظت گردش خوني اين قطعه ممكن است مسئول نشانه هاي بيش عملكردي بخش قشري غده فوق كليدي باشد كه در اسب ها داراي تومور هاي بخش بينابيني غده هيپوفيز مشاهده مي گردد. اگر چه نقش فيزيولوژيكي β-LPH هنوز ناشناخته است ،وجود توالي اسيد هاي آمينه بتا اندروفين و مت انكفالين در β-LPH و كشف گيرنده هاي تخديري در سامانه عصبي مركزي اين فرضيه را مطرح مي سازد كه هورمون فوق ممكن است بعنوان يك پيش هورمون براي مخدر هاي دروزاد عمل نمايد. چون ACTH و β-LPH در پاسخ به همان نوع محركها آزاد مي شوند ، ممكن است كه اين مخدر ها به استرس يك پاسخ عصبي بدهند. غده صنوبري اگر چه وجود جسم صنوبري (جسم كاجي مغزي ) از دومين قرن بعد از ميلاد شناخته شده بوده ، وظيفه آن در ابهام باقي مانده است . در قورباغه ، به نظر مي آيد كه غده فوق يك گيرنده نوري باشد، و غدد صنوبري گاو حاوي يك عاملي است كه ياخته هاي رنگدانه دار را در نوزاد قورباغه سفيد مي نمايد. اين عامل پوستي ، ملاتونين جدا و معين گرديده و تنها غده صنوبري آنزيم ضروري براي توليد ملاتونين را دارد. تكامل جنسي دير هنگام توام با غدد سرطاني صنوبري در كودكاني منجر بهبه اين نظريه انجاميده كه غده صنوبري داراي نقش مهاري بر گنادها(اندامهاي تناسلي) است . شواهدي كه اين فرضيه را حمايت مي كنند گردآوري شده است . افزايش وزن تخمداني و كوتاه شدن چرخه جفت پذيري به هنگام رويايي موش هاي صحرايي با نور پيوسته مي تواند با واسطه عمل برداشته غده صنوبري مضاعف گشته و در حالي كه برعكس ، تزريق عصاره غده صنوبري يا ملاتونين منجر به كاهش وزن تخمدانها و طولاني شده چرخه جفت پذيري شود. علاوه بر اين قطع اعصاب سمپاتيك وارده به غده صنوبري با اثر نورگيري مستقيم مقابله مي نمايد. بر اساس اين يافته ها و تجربياتي كه در آن غده صنوبري تحت برنامه هاي زمان بندي مختلفي مورد برسي قرار گرفته ، اين فرض مطرح مي گردد كه نور رسيده به شبكيه موجب تغييري در برون ده سمپاتيكي عقده سري قدامي شده كه متعاقباً توليد و آزاد شدن ملاتونين درغده صنوبري را مهار مي نمايد. پديده فوق نشانگر يك فعاليت آهنگين روزانه در توليد ملاتونين بوده كه كاملاً وابسته به روشنايي محيطي مي باشد . ولي به هر حال ترشح ملاتونين طي تاريكي در هرد و دسته از حيوانات روزفعال و شب فعال محقق مي شود؛ پس غده صنوبري صرفه نظر از الگوي فعاليت يا توليد مثل، اساساً به منظور تقويت اطلاعات تاريكي- روشنايي رسيده به هيپوتالاموس يا هيپوفير غده اي عمل مي نمايد. غده تيروئيد غده تيروئيد درميان غدد درونريز از نظر ترشحات مربوطه ،هورمون هاي تيروئيدي، منحصر به فرد بوده و در ساختار آنها عنصر شيميايي ويژه اي، يد، دارند. وظيفه غده تيروئيد شامل تلغيظ يد و توليد، ذخيره و ترشح هورمونهاي تيروئيدي مي باشد. اگر چه غدد بزاقي و پستان يد را جمع آوري مي نمايد ولي ميزان يد گرآوري شده در مقايسه مقداري كه توسط غده تيروئيد بدام افتاده اهميت ناچيزي دارد . بيش از 90 درصد يد تزريق شده را مي توان منتسب به جذب تيروئيدي و دفع ادراري دانست. ريخت شناسي غده تيروئيد يكي از نخستين غدد درون ريز آشكار شده در افراد درحال رشد نمو است . در انسان ، خوك و خرگوش غده تيروئيد روياني تقريباً در محدوده هاي مياني دوره روياني فعاليت عملياتي خود را شروع مي نمايد. در جوجه عملكرد غده در هفتمين تا نهمين روز جوجه كشي آغاز مي گردد. در اغلب پستانداران غده تيروئيد دقيقاً در بخش دمي حنجره بر روي نخستين يا دومين حلقه نايي قرار داشته و شامل دو قطعه جانبي است كه توسط يك تنگه باريك به يكديگر متصل هستند. در پرندگان تيروئيد متشكل از دو قطعه خوابيده در دوسوي ناي بوده كه در همسطح با ترقوه مي باشند . به لحاظ ريز بيني غده تيروئيد حاوي كيسه هاي كوچك فشرده بيشمار مملو از مايع روشن و چسبناك است . اين كيسه ها يا پيازكها مفروش از بافت پوششي ساده اي بوده كه از سنگ فرشي در غدد غيرفعال تا استوانه اي طويل در غدد فعال تيروئيد متفاوت مي باشند .در تثبيت و رنگ‌ آميزي با هماتوكسيلين و ائوزين، مواد همراه پيازكها بصورت توده غير ياخته اي ، همگن و اسيد دوستي ديده شده كه گاهي حفره دار نيز مي باشند. نمايه هاي ياخته شناسانه گاهي بعنوان معياري براي تعين وضعيت عملياتي غده بكار مي روند. در غدد فعال كلوئيد يك شكل نبوده ، ممكن است تا اندازه اي قليادوست بوده و معمولاً حاوي حبابهاي فراوان است؛ بلندي بافت پوششي مفروش كننده غده افزايش يافته و شمار قطرات ترشحي در ياخته هاي پيازي افزايش مي يابد. ميكروسكوپ الكتروني تعداد بيشماري از كركهاي مويي برآمده از ياخته هاي پيازي به درون مجراي غده را نشان مي دهد. اين ريزكركها موجب افزايش مساحت سطحي پيازكها مي شوند. روند سوخت و ساز يد تله يد يد در سرتا سربدن حيوان وجود داشته ولي درصد بالايي از مقدار كل آن در غده تيروئيد تلغيظ گرديده (تصوير 7-34) علارغم اين حقيقت كه غده فوق تنها 2/0 درصد از وزن بدن را مي سازد. تصوير 7-34: مسير هاي اصلي روند سوخت و ساز يد (ناحيه سايه دار نشانگر تيروگلوبولين مي باشد). يد در بافت حيواني به دو شكل حضور دارد: يديد غير عالي و يد پيوندي عالي . يديد در غلظت بسيار اندكي ، حدود 1 تا2 ميكرو گرم در دسي ليتر سرم خوني ، وجود داشته بجز در سگ كه در آن محتواي سرمي آن 5 تا 10 ميكروگرم در دسي ليتر است. سطح يد پيوندي آلي به ميزان زيادي متنوع بوده و ممكن است به 500 ميلي گرم در 100 گرم از غده تيروئيد خشك شده برسد . بسياري از اشكال يد پيوندي آلي شامل تيروزين تك يده (MIT) ، تيروزين دو يده (DIT) ، تيرونين سه يده (T3)، تيرونين سه يده معكوس (rT3) و تيروكسين (T4) را مي توان يافت (تصوير 8-34). تصوير 8-34:فرمول هاي ساختاري اسيد آمينه هاي يد دار در غده تيروئيد. تجمع يديد در غده تيروئيد تحت عناويني چون، برداشت تيروئيدي (درصدي از يد تزريقي جمع شده در درون غده) و يا نسبت T/S كه نسبت غلظت يديد موجود در تيروئيد به ميزان آن در سرم خون است بيان مي گردد. تجمع تيروئيدي يد بواسطه تزريق يد راديوآكتيو و متعاقباً شمار راديوآكتيويتي بر روي ناحيه تيروئيدي اندازه گيري مي شود. نتايج بدست آمده از اين شيوه اندازه گيري تا اندازه اي متنوع بوده و بستگي به زماني سپري شده از موقع تزريق و دستگاه شمارنده دارد. نسب معمول T/S در حدود 25 بوده و ممكن است در زمان كه غده توسط TSH تحريك شده تا 500 نيز افژزايش يابد . نسبت فوق ممكن است در صورت تزريق تركيبات مهاري تيروئيدي تا 1 نيز كاهش يابد. تزريق قبلي يا مصرف خوراكي تركيبات يددار به ميزان زيادي بر هر مقدار برداشت و نسبت T:S تاثير مي گذارد. راديكالهاي شيمايي معيني ، تيوسيانات، پركلرات يا نيترات روند عملياتي به دام افتادن يديد در غده تيروئيد را نهار مي نمايند. چون اين مهار كننده ها مي توانند بواسطه مقادير بالايي از يديد مهار گردند ، تصور مي شود كه راديگالهاي يادشده به منظور پاره اي از اجزاي سازنده سازوكار به دام اندازي يديد با يديد در رقابت هستند. توليد هورمونهاي تيروئيدي پس از اينكه يديد در غده تيروئيد تجمع يافت در واكنشي كه محتملاً با واسطه يك آنزيم پر اكسيدازي ميانجگري مي شود به شكل يد اكسايش مي يابد.سپس يد به مجراي پيازك تيروئيدي منتقل شده ، جايي كه در آن ملكول هاي تيروزين يد دار شده بر سطح كولوئيد مجرايي قرار گرفته اند . كولوئيد مجرايي متشكل از يك گليكوپروتئين بوده كه تيروگلوبولين ناميده مي شود، بطوري كه اين تركيب داراي وزن ملكولي 66000 است. تيروزين يد دار شده تا MIT و DIT بوجود آيد. جفت و جوري تيروزين و يد به منظور تشكيل تيروزين يد دار ازدو مسير امكان پذير مي باشد – تركيب دو ملكول DIT در جهت تشكيل T4 يا تركيب يك DIT با يك MIT در جهت تشكيل T3 (3و5و 3 تيري يدوتيرونين) يا rT3(3و3و 5 تيري يدوتيرونين) . احتمالا واكنش ها فوق بطور آنزيمي كنترل مي گردند ،امرفوق با واسطه اين حقيقت كه مايع سطحي عاري از ياخته بدست آمده از سانتري فوژ بافت همگن شده تيروئيد نمي تواند روند يددار شدن پروتئين را فراتر از مرحله MIT به پيش ببرد تاييد مي گردد، به نظر مي رسد كه آنزيم دخيل در اين فرآيند پراكسيداز غده تيروئيد باشد. همچنين اتصال آلي يد به تركيباتي كه داراي فعاليت هورمون تيروئيد هستند با واسطه عوامل شيميايي معيني مهار مي گردد. اين موضوع بعد مورد بحث قرار خواهد گرفت. رهايش و ترابري هورمون هاي تيروئيدي ترشح هورمونهاي تيروئيدي بواسطه روند درون خواري كلوئيد مجاور سطح دروني ياخته تيروئيدي آغاز مي شود.سپس قطرات كلوئيدي بلع شده باواسطه آنزيمهاي ليزوزومي متلاشي شده و آمينواسيد هاي يددارشده آزاد مي گردند. دو تا از آمينواسيد هاي يددار، T3 و T4 به درون جريان خوني ترشح مي شوند. دو تيروزين يد دار در درون غده با واسطه آنزيمي كه يد زدا ناميده مي شود يد زدايي مي شوند. اين چرخه كه درون تيروئيدي است ، موجب بازگيري يد از تيروزين مي شود. در سگها دوباره روبي درون تيروئيدي يد از تيروزين هاي يد دار در مقايسه با انسان كمتر تظاهر مي نمايد. از دو تيروزين يدار شده ، تيروكسين در تمامي حيوانات غالباً ديده مي شود ؛ تقريباً 33 درصد از كل يد موجود در غده به شكل T4 بوده و معمولاً كمتر از 10 درصد نيز به شكل T3 مي باشد. اگر يد راديوآكتيو به بدن حيوان تزريق شده و نمونه اي خوني ازنظر ميزان فعاليت يد پس از يك دوره زماني مناسب مورد ارزيابي قرار گيرد ، مي توان ديد كه فعاليت فوق در اغلب بخش ها در پروتئين هاي خوني ماندگار گرديده . تنوع گونه اي قابل توجهي در پروتئين هاي پيوندي اختصاصي و ميل پيوندي به T3 و T4 وجود دارد . در انسان هورمون هاي تيروئيدي ابتداعاًً به گلوبوليني كه گلوبولين پيوندي تيروئيد(TBG) ناميده مي شود متصل شده و بطور ثانويه به آلبومين و جزء پيش آلبومين پيوند مي يابد. پروتئين هاي پيوندي درپلاسماي گوسفند، بز و گاو مشابه مي باشند، گلوبولين هاي متعددي وجود دارند كه به T3 وT4 پيوند مي يابند. در انسان درصد بسيارپاييني از هورمون هاي گردش خوني پيوند نيافته مي باشند(03/0 درصد از T4 و 3/0 درصد از T3). در پلاسماي سك سانان پروتئين هاي پيوندي 100 تا 200 برابر كمتر ميل تركيبي دارند؛ پس با وجود اينكه اغلب هورمونهاي گردش خوني پيوندي هستند ، غلظت هورمونهاي آزاد در سگ فراتر از انسان مي باشد. بخش عمده T3 گردش خوني از يدزدايي T4 توسط آنزيم  5-آيوديناز حاصل مي شود. مهار اين آنزيم بواسطه گرسنگي ، بيماري يا تزريق گلوكوكورتيكوئيد ها يا پروپيل تيول اسيل، يك داروي ضد تيروئيدي،نسبت T4/T3 را افزايش خواهد داد. همچنين T3 پايين گردش خوني را مي توان در پلاسماي جنيني يا بند نافي يافت. در چنين مواردي روند يد زدايي T4 افزايش مي يابد ولي محصول بدست آمده rT3 كه يك تيرونين سه يده غيرفعال زيستي است ، مي باشد. بر عكس ، كاهش نسبتهاي T4/T3 عموماً در كمبود يد وجود دارد؛ به هر حال در اين مورد افزايش T3 ناشي از ترشح ترجيحي T3 غده تيروئيد برخلاف T4 مي باشد. علاوه بر اين در پركاري غده تيروئيد ترشح T3 ممكن است به ميزان بيشتري در مقايسه با T4 انجام شود. توانمندي T3 در درون بدن موجود زنده حدوداً 3 برابر آن T4 مي باشد. اين امر و ميل پيوندي كمتر پروتئين هاي خون به T3 منجر به پيشنهاد اين نظريه مي شود كه T4 يك پيش هورمون مي باشد. به هر حال شواهدي نيز موجود است مبني بر اينكه T4 داراي فعاليت زيستي زاتي بوده و وابسته تبديل به T3 نيست. جدول 3-34 سياهه اي از كل غلظت هاي T4 و نسبت هاي T4/T3 را در پلاسما حيوانات داراي تيروئيد طبيعي چهار گونه از دامهاي اهلي و انسان را نشان مي دهد. بايستي تاكيد نمود كه در تشخيص اختلالات تيروئيدي ، اندازه گيري غلظت T4 يا T3 بايستي با احتياط تفسير شود. بسته به سن، نژاد ، دماي محيط، حالات تغذيه اي و سلامتي موجود زنده تنوع قابل توجهي بصورت گستره وسيعي از مقادير معمول وجود دارد. علاوه بر اين كل اندازه گيري ها غلظت هورمون آزاد را كه اهميت اساسي براي ياخته هدف دارد منعكس نمي نمايد. جدول 3-34: تيروكسين تام و نسبت T4/T3 پلاسمايي در حيوانات اهلي و انسان توزيع و عاقبت هورمونهاي تيروئيدي تيروكسين و تريدوتيرونين را تقريباً در تمامي بافت هاي بدن مي توان يافت. عضلات اسكلتي و كبد منابع فرا تيروئيدي برون عروقي اصلي مي باشند. تبادلات سوخت و سازي بين ياخته اي T3 و T4 عبارتند از: 1) يد زادايي با واسطه  5-ديوديناز و 5-ديوديناز 2) آمين زدايي به تنهايي يا در تركيب با روند اكسايش يا كربوكسيل زدايي 3) و الحاق گلوكورونيد يا سولفات . تمامي اين تبديل و تبادلات در همه بافت ها محقق نمي شود؛ بعنوان مثال عضلات اسكلتي تنها مي توانند روند يد زدايي را انجام دهند، در حالي كه تمامي تبادلات عنوان شده در كبد انجام مي شود. الحاق گلوكورونيد و سولفات را مي توان بعنوان سازوكارهاي سم زدايي در نظر گرفت كه در كبد محقق مي شوند. اين استر ها در صفرا دفع مي شوند. انحلال روده اي متعاقب اين استر ها و باز جذب يديد به درون جريان خون را اصطلاحاً چرخه روده اي كبدي نامند. همچنين با بازيابي در ون تيروئيدي يديد از MIT و DIT اين فرآيند در انسان موثر تر از سگ مي شود. اثرات هورمون هاي تيروئيدي هورمون هاي تيروئيدي حقيقتاً بر هر اندامي از بدن تاثير مي گذارند. اثرات اين هورمونها را مي توان بطور كلي به دو بخش تقسيم نمود: 1) رشد و نمو 2) سوخت و ساز اثرات بر روي روند شد و نمو رشد و تمايز : يكي از اثرات بسيارجالب هورمونهاي تيروئيدي تاثيربر روند دگرديسي لاروهاي دوزيستان مي باشد. اگر تيروكسين به نوزدان قورباغه تزريق شود ، اين موجودات به قورباغه هاي ريز اندام( مينياتوري) تبديل مي شوند، در حالي كه برداشت تيروئيد آنها به ايجاد نوزدا بزگ قورباغه منجر مي گردد. علارغم اينكه القاي روند دگرديسي محدود به دوزيستان بوده ، هورمونهاي تيروئيدي موجب تغييرات بلوغي در ديگر مهره دارن مي شوند. در پرندگان جوان و پستانداران حذف غده تيروئيد متعاقب با كندي يا توقف روند رشد بوده و تزريق تيروكسين با اين اثرمقابله مي نمايد. اگر هورمون رشد به حيواناتي كه عمل برداشت غده تيروئيدي داشته اند داده شود سرعت رشد به ميزان زيادي از طريق تحريك غضروف سر استخواني افزايش يافته ولي تمايز كمتري انجام مي شود. به هر حال اگر تيروكسين به حيواني داده شود كه در سنين آغازين غده دريمي آن برداشته شده روند تمايز و استخواني شدن سر استخوان بدون هيچ گونه اثر قابل ملاحظه اي در طول آن تسريع مي گردد. اگر چه تاثير هورمون تيروئيد اساساً بر روند تمايزي اعمال مي گردد ،بايستي مجدداً تاكيد نمود كه بيشينه سرعت رشد حيوان پس از برداشت غده هيپوفيز با تزريق هر دو هورمون رشد و تيروكسين در مقايسه با تزريق تنها هورمون رشد محقق مي شود. رونرشد و جوانه زدن دندان نيز در تحت كنترل هورمون هاي تيروئيدي است، همچنين شاخ گوسفند و گوزن نيز در تحت اين كنترل واقع مي باشند. كم كاري غده تيروئيد به شدت جوانه زدن دندان هاي هميشگي را به تاخير مي اندازد. پر ها، پوست و موها : برداشت غده تيروئيد معمولاً روند تولك رفتن (ريزش پرها) را مهار مي نمايد، در حالي كه تزريق تيروكسين آن را بهبود مي بخشد. به نظر مي رسد كه اين عملكرد تا آنجايي كه به آن مربوط مي شود، در اتصال با هورمون هاي جنسي عملياتي مي گردد. روند بازسازي پر ها پس از تولك رفتن مجدداً با واسطه تيروكسين در تلفيق با هورمون هاي استروئيدي تحريك مي شود. ممكن است كه دو هورمون بصورت زنجيره اي عمل نموده بطوري كه يكي موجب مي شود تا ياخته هاي زايگر پذيراي اثر گذاري هورمون ديگري گردند(اثر مجاز كننده ). مثال ديگر از همكاري بين استروئيد هاي جنسي و تيروئيد را در خروس مي توان ديد بطوري كه برداشت غده تيروئيد منجر به تغييرات استحاله اي در تاج شده و با تزريق تستواسترون ترميم نمي گردد. در پستانداران هم پوست و هم مو تحت تاثير تغييرات تيروئيدي هستند. پس از برداشت غده تيروئيد، گاو و گوسفند داراي موهاي نازكتري شده و موهاي منفرد ضخيم و سخت مي شوند. به نظر مي رسد كه نمو عادي پيازهاي مولد پشم گوسفند فراتر از آنچه براي رشد لازم است نياز به تيروكسين دارد؛ پس كمبود تيروئيدي در بره هاي در حال رشد و نمو ممكن است كيفيت كرك هاي پشم بالغ را به شدت تخريب نمايد. در انسان و سگ ادم زير جلدي مواد غني از موكوپلي ساكاريد مسبب حالتي بنام ميگزودم بوده كه در افراد مبتلا به كم كاري غده تيروئيد ديده مي شود. همچنين ميگزودم و طاسي در گوساله ها و خوكچه هايي كه از مادران دچار كمبود يد متولد شده اند ديده مي شود. توليد مثل: ارتباط ميان تيروئيد و اندام هاي تناسلي(گنادها) در هر دو جنس نر و ماده تمايلي ويژه مي باشد. نارسايي توليد مثلي غالباً اصلي ترين نشانه كمبود بوده و تولد تعداد زياد نوزادان مرده يا ضعيف در نواحي گواتري (خاك هاي دچار كمبود يد) براي سالها قابل توجه بوده است . سقط جنين، مرده زايي و نوزادان زنده متولد شده اي كه ضعيف هستند اصلي ترين نتيجه كم كاري غده تيروئيدي است . كمبود هاي كم شدت منجر به تاخيردر بلوغ، جفت پذيري هاي نامنظم و عدم فهلي در ماده ها مي شود. ولي به هر حال گزراش هايي وجود دارد مبني بر اينكه مادهاي چار كم كاري غده تيروئيد درصورت تغذيه در زمان مناسب تخمك گذاري داشته و بارور مي شوند. در نر ها برداشت غده تيروئيد منجر به كاهش رشد بيضه ها، روند اسپم زايي ناقص و ميل جنسي اندك مي شود. در قوچها كاهش فصلي در كيفيت مني همراه با كم كاري غده تيروئيد محقق مي گردد. يك غده مولد كمكي كه به نظر مي رسد به تاثير هورمونهاي تيروئيدي حساس است غدد پستاني مي باشد. تصور مي شود كه تيروكسين يك عامل شيرزاي قدرتمند بوده و تركيبات مقلد تيروئيد به منظور افزايش توليدشير مورد استفاده قرار مي گيرند. كازئين يددار شده مصنوعي (معادل با 5/0 درصد تيروكسين بلوري) كه روزانه به ميزان 1 تا 5/1 گرم در ازاي هر 45 كيلوگرم از وزن بدن براي مصرف خوراكي در گاو داده مي شود، منجر به افزايش توليد شير از 10 تا 30 درصد مي شود. براي رسيدن به اين هدف افزودن تركيبات فعال تيروئيدي بايستي همراه با افزايش تقريباً 20درصدي در اخذ روزانه انرژي باشند. علارغم اين دريافت اضافي ، كاهش وزن بدن به هنگام تغذيه با پروتئين تيروئيدي قابل توجه است. گاوهاي كنترلي كه داراي جيره غذايي با 125درصد TDN (مواد مغذي قابل جذب تام) هستند به سطحي از توليد شيري هم تراز با آنچه كه توسط پروتئين تيروئيدي قابل حصول است مي رسند. نقطه ضعف استفاده از پروتئين تيروئيدي در تلاش براي افزايش توليد شير افزايش حساسيت اين حيوانات به دماي بالاي محيطي است؛ مواردي از تهي سازي حرارتي در چنين حالاتي گزارش گرديده . سامانه عصبي:سامانه عصبي بويژه توسط تغيير شديد در عملكرد غده تيروئيد تحت تاثير قرار مي گيرد. كم كاري غده تيروئيد در حيوانات پيش زايماني منجر به بروز نقص در اتصالات ساقه اي- قشري مغز ، نقص انشعاب پذيري استطاله هاي آكسوني، تاخير در ميلين دار شدن، كاهش آنزيم هاي سامانه اعصاب مركزي، باقي ماندن نوار دانه دار نارس بيروني مخچه و كاهش وزن مغزي مي شود.نشان داده شده كه هورمون هاي تيروئيدي در توليد عوامل رشد عصبي موثر مي باشند؛ اين موضوع برخي از تغييراتي را كه ناشي از كم كاري پيش زايماني غده تيروئيد است ، توضيح مي دهد. اثرات سوخت و سازي حرارت زايي و افزايش مصرف اكسيژن به خوبي شناخته شدن ترين عملكرد هورمون هاي تيروئيدي در پستانداران توانايي آنها در افزايش سرعت مصرف اكسيژن است. تاثيرفوق و افزايش فعاليت تيروئيدي متعاقب افت دماي محيطي اين نظريه را كه مي گويد، هورمونهاي تيروئيدي در تنظيم دماي بدن بواسطه افزايش توليد حرارت دروني دخيل هستند را تقويت مي نمايد. مصرف اكسيژن در بافتهاي حيواناتي كه غده تيروئيد آنها برداشته شده پايين بوده ولي در آنهايي كه داراي غده تيروئيد مي باشند بالا است. تحريك سرعت روند سوخت و سازتوسط هورمونهاي تيروئيدي را مي توان به ميزان زيادي بواسطه افزايش توليد ATPase سديم-پتاسيم توجيه نمود. افزايش مصرف اكسيژن بطور تنگاتنگي همگراي با افزايش روند ترابرد سديم بوده و مهار ATPase سديم-پتاسيم توسط اوبائين اين پاسخ هورمون تيروئيدي را ملغي مي نمايد.در نتيجه افزايش آبكافت ATP ، روند سوخت و ساز اكسايشي درون ميتوكندري افزايش مي يابد،همچنين شواهدي دردست است كه تاييد مي نمايد هورمونهاي تيروئيدي اثري مستقيم بر ميتوكندري دارند. اثر كالري زايي عموماً با تعداد گيرنده هاي هسته اي T3 همگراي بوده ولي در مغز كه چنين گيرنده هايي نيز حضور دارند اثر حرارت زايي ديده نمي شود. شبكيه و بيضه ها نيز نسبت به هورمونهاي تيروئيدي بدون پاسخ هستند. عضله و عصب عملكرد اعصاب در تمامي سطوح تحت تاثير تيروئيد مي باشد. تزريق تيروكسين موجب افزايش خود بخودي فعاليت الكتريكي در مغز ، كاهش آستانه تحريك پذيري تا حد يك تحريك متنوع ، كاهش زمان بازگشت و افزايش رنجش پذيري عصبي عضلاني مي گردد. هر دو حالت كم كاري و پركاري غده تيروئيد با اغتشاش در بافت عضلاني مشخص مي گردند. در پركاري غده تيروئيد وجود تعادل منفي نيتروژني و حضوركراتين در ادرار فرض روند سوخت و سازي سريع پروتئين عضلاني و اختلال توليد كراتينين از كراتين را مطرح مي سازد. انرژي حيواني كه دچار پركاري غده تيروئيد است نمايان تر از حالت طبيعي بوده و اين حيوانات دوبرابر مقدار معمول به اكسيژن و مواد مغذي نياز دارد تا كار عضلاني معيني را تكميل نمايد. كاهش كشمندي عضلاني از مشخصات فعاليت پايين تيروئيد است . واكنش با تركيبات كاتاكول آميني ارتباط بسيار مهمي ميان هورمونهاي تيروئيدي و كاتاكول آمينها ،اپينفرين و نور اپينفرين، وجود دارد. اثرتجزيه چربي ناشي از اپينفرين بطور بارزي توسط تزريق هورمون هاي تيروئيدي تقويت شده و حيوانات دچار مسموميت تيروئيدي قادر به تحمل دوز عادي ايپينفرين نمي باشند . ايجاد انسداد(وقفه) در اعصاب آدرنالين خواه اثر حرارت زايي هورمونهاي تيروئيدي را مهار نموده و پروپرانولول كه يك عامل مسدود كننده آدرناليني نوع بتا است ، در درمان پركاري غده تيروئيد بكار مي رود. واكنش كاتاكول آميني- تيروئيدي را به قسمي مي توان با مهار هورمون تيروئيدي منوآمينواكسيدازي و افزايش تعداد گيرنده هاي آدرنالين خواه نوع بتاي تحريك شده توسط T3 و T4 توجيه نمود. اثر بر آنزيم هاي سوخت و سازي هورمونهاي تيروئيدي آنزيم هاي كليدي معني را تحريك يا فعال مي سازند . علاوه بر ATPase سديمي- پتاسيمي ، تقريباً به آن اشاره شد، اين آنزيم ها عبارتند از فسفاتاز آلفاگليسرول، هگزوكيناز، آنزيم ماليك(يك دكربوكسيلاز) ، آنزيم شكننده سيتريك، دي فسفوگليسرات موتاز و سيتوكرم b و c . در پرندگان دچار كم كاري غده تيروئيد تصور مي شود كه مهار روند اكسايش تري متيل آمين مسئول بوجود آمدن تخم هاي لكه دار است.همچنين تبديل كاروتن به ويتامين A مستلزم ترشح كافي تيروئيدي است . اين نظريه مطرح است كه هورمونهاي تيروئيدي مسيرهاي فروگوهرش (فروكافت) را تحريك و مسيرهاي فراگوهرش (فراساخت) را مهار مي نمايند . اين هورمونها روند تجزيه كبدي نشاسته را تحريك كرده، فرآيندهاي گلوكززايي و نوزايش گلوكزي را افزايش داده، روند تجزيه چربي را زياد كرده و حساسيت به اثرات مخالف اثر تجزيه كنندگي چربي توسط انسولين را كاهش مي دهد. علاوه بر اين به نظر مي رسد كه T3 و T4 ترشح هورمون رشد را تحريك نموده و شواهدي نيز در دست است كه نشان مي دهد تجزيه چربي توسط گلوكاگون در حيواناتي كه دچار كم كاري غده تيروئيد هستند كاهش مي يابد. تزريق تيروكسين در مقاير بالا براي يك دوره زماني ثابت روند فروگوهرش پروتئين را تسهيل نموده و منجر به يك تعادل منفي نيتروژني توام با ادرار زياد مي گردد. چون اين بيش ادراري توام با افزايش پتاسيم ادراري است ، محتمل است كه رخدادي ثانويه نسبت به فروكافت پروتئين باشد. در كم كاري غده تيروئيد ، ميگزودم انفرادي، تزريق تيروكسين منجر به افزايش روند توليد پروتئين و بيش ادراري بارزي مي شود، اين رخداد به ظاهر ناشي از بسيج مايع ميگزادم برون ياخته اي است. سازوكار عمل دردسترس ترين نشانگرعملكرد غده تيروئيد كه بيشتر مورد مطالعه قرار گرفته اثر هورمون هاي تيروئيدي بر ميزان مصرف اكسيژن بافتي است. براي سالهاي تصور بر اين بود كه هورمونهاي تيروئيدي اثر خود را بواسطه جدايش روند هاي اكسايشي و فسفورگذاري اعمال مي نمايد. تورم ميتوكندري پس از افزودن تيروكسين محتملاً ارتباطات فضايي دروني ميتوكندري را تغيير داده و مانع از تحقق روند فسفور گذاري مي گردد. به هر حال اين اثر جدايشي تنها با واسطه غلظت هاي بالاي هورمون هاي تيروئيدي در محيط آزمايشي يا پس از تزريق دوز هاي سمي به حيوان (1 تا 2 درصد پودرتيروئيد در جيره غذايي) حاصل مي شود؛ عدم جدايش فوق ، ازدست رفتن كنترل تنفسي ، يا تورم ميتوكندريايي زماني ايجاد مي شود كه افزايش روند سوخت وسازي با مقادير اندكي از هورمونها القاي گردد. چنانكه قبلاً نيز به آن اشاره شد شواهدي از اثر مستقيم هورمونهاي تيروئيدي بر ميتوكندري وجود دارد. اكنون تصور بر اين است كه اثرات كالري زايي هورمون ناشي از افزايش روند رونوشت برداري هسته اي mRNA رمزدار براي ATPase سديمي-پتاسيمي است. تركيبات پاد تيروئيدي تورم تيروئيد،معروف به گواتر، مي تواند همراه با كم كاري غده تيروئيد ، تيروئيد طبيعي يا پركاري غده تيروئيد باشد(تصوير 9-34). تصوير 9-34:سازوكار ايجاد گواتر گواتر ساده ناشي از كمبود يد،كه نوع عمده گواتر در حيوانات مزرعه است،حقيقتاً با استفاده از نمك يددار حذف گرديده .ولي به هر حال مواد خوراكي معيني حاوي تركيباتي هستند كه موجب مهار فعاليت تيروئيدي مي شوند. گياهان چليپايي (كلم، كلم برگ ،شلغم روغني، تخم شلغم) حاوي تركيبي است بنام پيش گويترين كه در مجراي روده اي معدي به تركيب پاد تيروئيدي قويي بنام گويترين تبديل مي گردد (تصوير10-34). تصوير 10-34: ساختمان شيميايي دو عامل پاد تيروئيدي عموماً مورد مصرف(متي مازول و پروپيل تيوراسيل ) و مهمترين گواتر زاي طبيعي (گويترين). علاوه بر اين بسياري از گياهان فوق حاوي تركيبات گواترزايي چون تيوسيانين نيز هستند. در بخشي از مناطق جهان (مانند؛ استراليا و فنلاند) گواترزاهاي گياهي در گواتر حيوانات با اهميت بوده و همچنين به جهت ترشح درون شيري با توجه به گواتر انساني كه در مناطق فوق بومي است مورد توجه مي باشد. يقيناً خوردن مواد گواترزا موجب افزايش نيازمندي هاي يد مي شود. چون تيوسيانات و ديگر راديكالهاي شيميايي در روند بدام افتادن يد توسط غده تيروئيد تداخل مي نمايند (تصوير 7-34)، اثر گواترزايي اين راديكالها را مي تواند با واسطه تغذيه با يد اضافي پوشش داد. به هر حال غلبه بر اثر گوترين و تركيبان مربوطه دشوارتر مي باشد ، چرا كه اين تركيبات باروند پيوند آلي يد تداخل داشته ولي با روند بدام افتادن آن تداخلي ندارند. يك نتيجه مهم برسي هاي بعمل آمده بر روي فعاليت هاي پاد تيروئيدي در گياهان توليد يك سري داروهاي پاد تيروئيدي قوي با ارزشي در درمان پركاري غده تيروئيد است. تركيباتي كه فعاليت پاد تيروئيدي قوي را اعمال مي نمايند تيوكارباميدهاا هستند(تصوير 10-34). اين تركيبات تيوره و تيوراسيل همگي تبديل يديد به يد را كه پيوند آلي ملكول يد با تيروزين است و تبديل T4 به T3 را مهار مي كنند. ديگر داروهاي پادتيروئيدي عبارتند از سولفاناميد ها ، آمينوساليسيليك اسيد –P ، آمفنون، فنيل بوتازون و كلروپرومازين . اختلال تيروئيدي اختلال در عملكرد غده تيروئيد ندرتاً در گوسفند، گاو و خوك ديده مي شودو كاهي يك كمبود شديد يد يا مصرف خوراكي مقدار زيادي از علوفه گواترزا در طي دوره آبستني منجر به توليد نوزادان مرده ا ضعيفي مش يود ولي بيماري تيروئيدي در بالغين بندرت تشخيص داده مي شود.كمان مي رود كه كم كار تحت باليني تيروئيدي چون عاملي در كاهش ميل جنسي دام نر و جفت پذيري هاي خاموش گاو ماده عمل مي نمايند. در اسب نوبافتي غده تيروئيد نسبتاً در حيوانات مسن تر عمومميت داشته ولي معمولاً همراه با نشانه هاي باليني نيست . بر اساس تظاهر فصلي ، وقوع نژادي و نشانه هاي باليني ، لنگش مزمن در اسب هايي كه در مراتع با علوفه آبدار چرا مي نمايند در ارتباط با كم كاري غده تيروئيدي بوده و تزريق عصاره تيروئيدي در چنين مواردي توصيه مي شود. نشانه هاي باليني كم كاري و پركاري غده تيروئيد در سگ در جدول 4-34 ارائه گرديده. كم كاري غده تيروئيد در اين گونه ها رخدادي غير عمومي نبوده ولي ندرتاً ناشي از كمبود يد مي باشد. اگر چه عامل آن شناخته شده نيست ، ولي پادتن هاي مخالف تيروگلوبوليني گردش خوني را مي توان يافت . به نظر مي رسد كه پركاري غده تيروئيد ناشي از عملكرد غدد سرطاني تيروئيدي باشند، نشانه هاي باليني معمولاً بطور نسبي خفيف مي باشند. جدول 4-34: نشانه هاي باليني اختلالات تيروئيدي در سگ . پركاري غده تيروئيد عمومي ترين اختلال درون ريز در گربه هاي مسن مي باشد. نشانه هاي باليني شبيه به آنهايي است كه در سگ تظاهر مي نمايد و شامل بيش فعالي، كاهش وزن، تشنگي و مصرف زياد آب و پرتپندگي قلبي است. كم كاري غده تيروئيد در اين گونه عموميت چنداني نداشته و به سختي قابل تشخيص مي باشد. يكي از اصلي ترين عواقب سوخت و سازي اختلال تيروئيدي افزايش سطح كلسترول در سرم مي باشد. يافته فوق توسط درمانگران بعنوان نشانگري گمان برانگيز بر وجود كم كاري در غده تيروئيد بكار رفته ؛ ولي به هر حال توليد كلسترول در مواردي كه ميزان تيروكسين بالا مي باشد افزايش نشان داده و در كمبود تيروكسين نيز كاهش مي يابد. اين مشاهدات متناقض را به كاهش ترشح صفراوي كلسترول در حيوانات كه كم كاري غده تيروئيد دارند نسبت داده بطوريكه موجب افزايش كلسترول خون علارغم كاهش توليد آن مي شود. چاقي و كم كاري غده تيروئيد كل محتواي چربي بدن گاهي در حيواناتي كه داراي اختلال بارزي در فعاليت غده تيروئيد هستند كاهش مي يابد و شواهد اندكي در تاييد فرايافت چاقي تيروئيد در دست مي باشد. در واقع كاهش وزن در حيوانات فربه همراه با كاهش سطح پلاسمايي T3 بوده در حالي كه پرخوري T3 را افزايش مي دهد. ارتباط تيروئيد با جاي گيري چربي در بحث توليدات دامي براي يافتن شيوه اي كه كيفيت گوشت را بهبود بخشيده و كارآيي افزايش وزن را افزايش دهد همواره مورد توجه بوده است. كاآزمايي هاي تغذيه اي پس از برداشت نسبي غده تيروئيد يا تزريق عوامل مهاري تيروئيدي منجر به پيشرفت كاملي در جهت توجيه اين شيوه تجربي نشده . هورمونهاي ملازم با روند سوخت و ساز كلسيمي و اسكلتي حركت كلسيم در درون و بيرون اسكلت بدني و نگاهداري غلظت كلسيم در سطح مناسبي در مايع درون و برون ياخته اي براي تحقق بسياري از وظايف بدن حياتي است . تنظيم غلظت كلسيم و باز سازي پوياي اسكلتي در حيطه مسئوليت سه هورمون مي باشد: - هورمون پاراتيروئيد(پاراتورمون يا PTH نيز ناميده مي شود) از غده پاراتيروئيد. - كلسيتونين(CT) از ياخته هاي مجاور كيسه اي موجود در غده تيروئيد. - و 1و25-دي هيدروكسي كوله كلسيفرول(1,25-DHCC) كه مشتقي از ويتامين D مي باشد. غده پاراتيروئيد غدد پاراتيروئيد اولين بار بطور كامل در سال 1880 توسط ساندستروم مورد توصيف قرار گرفته و در سال 1891 گلي اثبات نمود كه برداشت كامل تيروئيد در صورتي كه غده پاراتيروئيد باقي بماند كشنده نيست . در سال 1909 مك كالوم و وگتلين بواسطه فرونشاندن نشانه هاي برداشت غده تيروئيد و پاراتيروئيد با تزريق نمك هاي كلسيمي غده پاراتيروئيد را با سوخت و ساز كلسيم مرتبط دانستند. ريخت شناسي در حيوانات اهلي غدد پاراتيروئيد شامل يك يا دو جفت اندام لوبيايي شكل واقع در غده تيروئيد يا نزديك آن مي باشد. در سگ ها ، گربه ها و نشخواركنندگان زوجهاي دمي غده درست درون غده تيروئيد در سطح مياني آن واقع شده و در اسب اين زوج غده ها در نزديكي محل دو شاخه شده تنه كاروتيد جاي گرفته اند .در اسب و نشخواركنندگان زوجهاي راسي غده در بخش قدامي غده تيروئيد جاي گرفته و در سگ و گربه آنها را مي توان در پل راسي جانبي غده تيروئيد يافت . خوك داراي يك زوج از غدد پاراتيروئيد بوده كه درست در بخش قدامي تيروئيد واقع مي باشند. به لحاظ ريزبيني ياخته هاي پوششي غده پاراتيروئيدبه انواع متفاوتي تقسيم مي شوند. به هر حال عموماً در غالب گونه ها دو نوع ياخته وجود دارد ؛ ياخته هاي اصلي و ياخته هاي اسيد دوست .به نظر مي رسد كه ديگر انواع ياخته ها تظاهري از درجات متفاوت فعاليت ترشحي ياخته هاي اصلي باشند.ظاهراً ياخته هاي اصلي منبع پاراتورمون و پروتئين هاي ترشحي غده پاراتيروئيد مي باشند. وظيفه ياخته هاي اسيد دوست ناشناخته است. شيمي هورمون غده پاراتيروئيد PTH يك پلي پپتيد زنجيره اي مستقيم ساده متشكل از 84 اسيدآمينه بوده و وزن ملكولي آن 9500 مي باشد. اين هورمون اساساً توسط ريبوزوم هاي ياخته هاي اصلي بصورت پيشساز 115 اسيد آمينه اي توليد مي شود كه پيشسازاوليه PTH ناميده مي شود. تفكيك پروتئوليتيكي 25 اسيد آمينه انتهايي سمت NH2- اين پيشسازاوليه هورموني را به پيشPTH كه از طريق شبكه اندو پلاسميك به دستگاه كلژي منتقل مي گردد تبديل مي نمايد، در دستگاه كلژي اين پيش PTH بصورت تجزيه آنزيمي با حذف هگزا پپتيد انتهايي سمت NH2- به PTH تبديل مي گردد . PTH فعال ممكن است مستقيماً يا بصورت فشرده در درون دانه هاي ترشحي ترشح گردد.همچنين دانه هاي ترشحي حاوي يك پروتئين بزرگ، پروتئين ترشحي پاراتيروئيد مشابه با نوروفيزين مترشحه توسط جزء عصبي است كه درآن هماهنگ با PTH ترشح مي گردد. تنظيم فعاليت ترشحي پاراتيروئيد غدد پاراتيروئيد همراه با جزاير لوزالمعدي نمونه اي از فرآيند كنترلي مستقيم فعاليت درون ريزي با واسطه اجزاي خوني ويژه اي مي باشد. جيره هاي غذايي كم كلسيم منجر به فزون پروري و فزون دشتاري غدد پاراتيروئيد شده و مشروب شدن غده پاراتيروئيد با خون عاري از كلسيم منجر به ظهور PTH در برون شار غده اي مي شود. از طرفي ديگر بيش كلسيمي خوني ترشح PTH را مهار مي نمايد. اگر چه كلسيم يونيزه شده اصلي ترين عامل تنظيمي است ، ترشح PTH بواسطه سطوح پايين منيزيم و تخليه عصبي سمپاتيكي يا اپينفرين نيز تحريك مي گردد. اثر هورمون پاراتيروئيد بر روي استخوان اگر قطعه اي از استخوان به فوريت در مجاورت غده پاراتيروئيد قرار گيرد، بخشي از استخوان كه پشت غده بوده پس از چندين هفته حل شده و بخشي كه دور از غده بوده تكثير مي يابد. بافتهاي ديگر بدن چنين تاثيري را ندارند . اگر حيواني در طي مرحله رشد سريع تحت تزريق كلسيم راديوآكتيو قرار گرفته و پس از آنكه كلسيم در استخوان جايگزين شد PTH دريافت نمايد، راديوآكتيوتيه قابل توجهي را در خون نشان خواهد داد. اين تجربه به روشني نشان مي دهد كه PTH توان بسيج كلسيم از استخوان را دارد. افزايش پرولين و هيدروكسي پرولين در خون پس از درمان با PTH اين گمان را مطرح مي سازد كه PTH بر ماده زمينه اي استخوان و همچنين مواد معدني اثر مي نمايد. تغييرات بافت شناختي آزمايشگاهي كه در روند رشد استخواني در كشت بافتي مجاور بافت پاراتيروئيدي ايجاد مي شود عبارتند از : 1) ناپديد شدن ياخته هاي استخوان ساز(استئوبلاست) نمادين . 2) شكل گيري ياخته هاي استخوانخوار(استئوكلاست) چند هسته اي. 3) حل شدن قالب استخواني 4) تكثير بافت همبندي بر كناره اي از استخوان كه در مقابل بافت پاراتيروئيدي قرار گرفته . تغييرات فوق مشابه آنهايي است كه در درون بدن موجود زنده در كيسه فيبري استخوان ملتهب كه غالباً ناشي از ادم عملكردي پاراتيروئيد است مشاهده مي شوند. اعمال اثر PTH بر روي استخوان به دو مرحله تقسيم مي شود. يكي از اين مراحل كه تجزيه استخواني توسط ياخته هاي استخواني است در درون سامانه هاورس انجام شده و اساساً در ارتباط با هم ايستايي مواد معدني است؛ كلسيم آزاد شده بواسطه اين فرآيند از طريق ريز جريانك هاي استخواني به سطح ضريع درون استخواني و سپس به مايع برون ياخته و گردش خوني منتقل مي شود.در اين فرآيند كه به سرعت انجام مي شود ، PTH فعاليت تنفسي ياخته هاي استخواني را تحريك نموده و كلسيم بدون اينكه دگر شكلي شديدي در استخوان بوجود آيد به درون مايعات بدن آزاد مي شود. مرحله ديگر هضم استخواني توسط ياخته هاي استخوان خوار فرآيندي است كه روند دگر شكلي استخوان را كامل نموده و مقدم بر هم ايستايي اسكلتي است.PTH تبديل ياخته هاي اجدادي استخواني(احتمالاً بيگانه خوار ها) را به ياخته هاي استخوان خوار تحريك نموده ، فعاليت استخوان خواري را تثبيت كرده و فعاليت استخوانسازي را مهار مي نمايد. فرآيند فوق نسبتاً پاسخ آهسته داشته و به نظر مي آيد كه اين اثر PTH وابسته به افزايش موضعي يون كلسيم باشد كه با واسطه ليزاستخواني توسط ياخته هاي استخوان خوار حاصل مي شود(براي جزئيات به فصل 30 رجوع شود). به نظر مي رسد هر دوي سامانه هاي AMP حلقوي و پيامبر كلسيمي در اثرPTH بر ياخته هاي استخواني نقش عملياتي دارند. فرض بر اين است كه اثر استخوان خواري PTH از طريق يك عامل تراوشي همجوار استخوانساز ميانجگري مي شود؛ ياخته هاي استخوان ساز گيرنده هاي مختص PTH داشته و PTH تشكيل AMP حلقوي در ياخته هاس استخوانساز را خيلي بيشتر از ياخته هاي استخوانخوار تحريك مي كنند. روند هضم توسط ياخته هاي استخوانخوار يك فرآيند پيچيده اي است كه مشمول تك هسته اي ها ، پروستاگلاندين ها وعامل فعال كننده ياخته هاي استخواني حاصل از لنفوسيتها فعال شده و همچنين PTH ،كلسيم و 1,25-DHCC است (تصوير 11-34). تصوير 11-34: نموداري از روند تجزيه استخواني توسط ياخته هاي استخوان خوار و ياخته هاي استخواني . نيم دايره هاي سطح استخوان نشانگر ياخته هاي استخوان ساز بوده كه در حال دور شدن از ناحيه در حال هضم مي باشند . اثر هورمون پاراتيروئيد بر روي كليه تزريق PTH منجر به افزايش دفع فسفات مي شود بطوري كه ممكن است به سطحي در حدود 20 برابر ميزان دفع معمول آن برسد. چون كلسيم يونيزه و فسفات حوجود در خون و مايع برون ياخته اي با الگويي دو جانبه عمل مي نمايند (Ca×PO4=ضريب ثابت) افزايش دفع ادراري فسفات غلظت كلسيم را افزايش مي دهد. همچنين PTH احتباس كليوي كلسيم را افزايش مي دهد.PTH بازجذب فسفات از طريق گيرنده هاي موجود در لوله هاي خميده نزديك كليوي را مهار نموده و دفع ادراري فسفات همراه با افزايش دفع سديم و بي كربنات مي شود. افزايش جذب كلسيمي با تحريك PTH در طول لوله هاي خميده دور و جمع كننده محقق مي گردد. علاوه بر اين PTH اصلي ترين عاملي است كه 1-هيدروكسيلاز را تحريك نموده تا با تاثير بر كليه تبديل 25-هيدروكسي كوله كلسيفرول به 1و25-دهيدروكسي كوله كلسيفرول عمل نمايد. ديگر اثرات اگر PTH پس از برداشت غده پاراتيروئيد به موش صحرايي تزريق شده و يك حلقه روده اي جدا گردد ، افزايش ترابرد كلسيم از حلقه قابل نمايش خواهد. همچنين كاهش جذب كلسيم از لوله تايري –ولاي جاي گذاري شده در سگهايي كه تحت عمل برداشت غده پاراتيروئيد قرا گرفته اند نيز مشاهده مي شود. (لوله تايري- ولا برون گذاري هر دو انتهاي يك قطعه روده اي با حفظ اتصال روده بندي بوده و پايانه هاي بريده شده روده اتصال دهان به دهان مي يابند).با تزريق عصاره پاراتيروئيدي مي توان جذب را به حالت معمولي باز گردانيد؛ ولي به هر حال تحريك روند باز جذب توسط PTH در حيوانات مبتلا به كمبود ويتامين D ديده نمي شود. زماني كه موش هاي صحرايي شيروار تحت تزريق PTH قرار مي گيرند ، غلظت كلسيم در شير كاهش يافته ونشان داده شده كه هنوز PTH ترشح پرولاكتين را تحريك مي نمايد. چون اين اثر آخري در موارد تزريق عمومي و نه پس از تزريق درون بطني ديده مي شود ، ممكن است ناشي از افزايش سطوح گردش خوني كلسيم باشد. كلسيتونين تزريق محلول هاي پر كلسيم به غدد تيروئيد/پاراتيروئيد در سگها منجر به افت سطح كلسيم عمومي بدن حيوان شده كه بيشتر و سريع تر از آن است كه بتوان آن را به مهار ساده ترشح PTH نسبت داد. اگر تجربه مشابهي در بز انجام شود بطوري كه پاراتيروئيد بيروني بدون مشاركت تيروئيد تحت تزريق قرا گيرد كلسيم عمومي بدن به همان ميزان كاهش نمي يابد. اين برسي ها و ديگر موارد منتهي به كشف كلسيتونين شدند، هورموني با منشاء تيروئيدي كه با PTH در كنترل دو جانبه غلظت كلسيم خوني عمل مي كند . منشاء و شيمي كلسيتونين(CT) در پستانداران CT توسط ياخته هاي مجاور كيسه اي يا C كه در بافت بينابيني ميان كيسه هاي غده تيروئيدي واقع هستند ترشح مي گردد. اين ياخته ها نمايه اي از غده آبششي قديمي كه طي رشد و نمو جنيني در غده تيروئيد ادغام گرديده مي باشند. در ماهي ، دوزيستان، خزندگان و پرندگان كه در آنها غده تيروئيد و غده آبششي قديمي جدا هستند، نمي توان CT را از تيروئيد بدست آورد، در حالي كه بافت آبششي قديمي 100برابر محتواي هم وزن غده تيروئيد خوك حاوي هورمون است. ياخته هاي تراونده CT از ياخته هاي ستيغ عصبي كه به درون جيب هاي حلقي جنيني مهاجرت و در آن ادغام شده اند مشتق مي گردند. CT يك پپتيد 32 اسيد آمينه اي با يك پل دي سولفيدي بوده و وزن ملكولي آن 3000 مي باشد. در حالي كه تنوع گونه اي قابل توجهي وجود دارد، انتهاي NH2 كه حاوي پل 1-7 دي سولفيد مي باشد در آن گونه هايي كه مشخص شده مشابه است. تنظيم و عملكرد كلسيتونين افزايش كلسيم خون و به ميزان كمتري افزايش سطح منيزيم خون برون ده كلسيتونين را تحريك نموده و تغييرات مخالف آن در غلظت اين يونها ترشح كلسيتونين را مهار مي نمايد. علاوه بر اين نشان داده شده هورمونهاي روده اي معدي (كاسترين يا كوله سيستوكنين) كه با حضور غذا در معده و روده تحريك مي گردند محرك ترشح CT مي باشند. متعاقباً CT ترشح گاسترين را مهار مي نمايد. مسير تنظيمي CT-گاسترين ممكن است در ذخيره كلسيم پس از يك غذاي غني از كلسيم، بويژه در حيوانات آبستن ، شيروار يا تحت مكش حائز اهميت باشد. اصلي ترين نقش CT مهار روند هضمي استخوان توسط ياخته هاي استخوان خوار از طريق سركوب فعاليت استخوان خواري و ممانعت از تشكيل ياخته هاي استخواني است. چون هضم استخواني تقريباً همواره بر روند تشكيل استخوان فائق ست ، لذا منجر به كاهش عمومي در روند بازسازي استخواني مي شود. همچنين CT روند تجزيه استخوان توسط ياخته هاي استخواني را مهار مي نمايد. برخلاف پادهماوردگري CT-PTH بر استخوان تاثير CT بر باز جذب فسفات كليوي مشابه PTH مي باشد. به هر حال ، CT نه تنها روند باز جذب فسفات را مهار نموده بلكه روند دفع ادراري كلسيم را نيز افزايش مي دهد، در حالي كه PTH احتباس كلسيمي را تحريك مي نمايد. نظر به اينكه براي رسيدن به اثرات كليوي CT بايستي مقادير بالايي از آن مورد استفاده واقع شود لذا اثرات كليوي CT به لحاظ اهميت فيزيولوژيكي مورد ترديد مي باشد. نقش CT در روند هيدروكسيل گذاري 25-هيدروكسي كوله كلسيفرول و جذب روده اي كلسيم به ميزان كمي معين شده . در هر دو مورد ، مهار توسط CT گزارش گرديده ولي ممكن است غير مستقيم باشد. 1و25-دهيدروكسي كوله كلسيفرول سالها است كه معلوم شده تامين كافي ويتامين D به منظور عادي بودن ساختمان استخواني و عملكرد آن امري ضروري است. ويتامين D ممكن است در جيره غذايي بصورت ارگسترول (D2) يا كوله كلسيفرول پرتوديده خورده شده يا ممكن است در لايه رويه پوستي از 7-دهيدروكلسترول توليد شود. توليد رويه پوستي(اپيدرمي) از طريق تابش سريع ماوراي بنفشي بر پيش ويتامين D و تبديل وابسته به دمايي پيش ويتامين D به ويتامين D محقق مي گردد. واكنش آخري بسيار به كندي صورت گرفته (50% تبديل در 24 ساعت در دماي بدن) و رهايش پايداري را به درون گردش خوني سبب مي شود. تشكيل 1و25-دي هيدروكسي كوله كلسيفرول اكنون به خوبي معلوم شده براي اينكه ويتامين D بتواند در بدن حيوان به شكل فعال زيستي تبديل گردد بايستي تحت فرآيند هيدروكسيل گذاري قرار گيرد. ويتامين D پس از جذب يا توليد در جريان خون با پيوند به گلوبولين خوني ويژه اي حمل مي گردد. اولين قدم در روند فعال سازي مشتمل بر هيدروسيل گذاري شماره 25 در كبد است(به تصوير 23-30 رجوع گردد). اين مشتق هيدروكسيلي اوليه فعاليت زيستي ضعيفي داشته ولي ميل پيوندي بالايي با گلوبولين دارد . دومين هيدروكسيل گذاري در كليه انجام شده و بسته به نياز كلسيمي مي تواند در يكي از دو موقعيت محقق شود. فعاليت هيدروكسيل گذاري شماره 1 در كليه 1و25 دي هيدروكسي كوله كلسيفرول (1,25-DHCC)را توليد نموده كه قوي ترين و به لحاظ فيزيولوژيكي موثرترين محصول سوخت و سازي است. اين مرحله آنزيمي با واسطه PTH، غلظت پايين كلسيم سرمي، پرولاكتين و استروژنها تحريك شده و توسط غلظت بالاي كلسيم سرمي ، غلظت بالاي فسفات سرمي و احتمالاً CT مهار مي گردد. از عواملي كه روند هيدروكسيل گذاري شماره 1 را تحريك مي كنند به نظر مي رسد كه PTH از همه مهمتر باشد. ارتباطي دوسويه ميان 1,25-DHCC و هيدروكسيلاز كليوي وجود دارد. 1,25-DHCC توليد 1-هيدروكسيلاز را مهار نموده و توليد 24-هيدروكسيلاز را تحريك مي نمايد. زماني كه تشكيل 1,25-DHCC سركوب مي شود ، 24,25-DHCC توليد مي گردد. در حيواناتي كه سطح كلسيم خوني معمولي است مشتق دي هيدروكسيلي آخري درمقايسه با 1,25-DHCC با غلظت هاي بالاتري مشاهده مي شود. عملكرد 1و25 دي هيدروكسي كوله كلسيفرول اصلي ترين عملكرد1,25-DHCC تحريك روند جذب كليسم از طريق افزايش پروتئين هاي پيوندي كلسيم و ATPase-كلسيم در درون ياخته هاي مفروش كننده روده مي باشد. اين هورمون همچنين جذب فسفات را نيز تحريك مي نمايد. علاوه بر اثرات آن بر روند جذب ، 1,25-DHCC براي رشد و معدني سازي غضروف و براي بازجذب استخواني توسط ياخته هاي استخوان خوار و تجزيه استخواني توسط ياخته هاي استخواني مورد نياز مي باشد. واكنشي مجازكننده بين 1,25-DHCC و PTH وجود دارد كه در آن مقادير اندكي از 1,25-DHCC براي فعاليت PTH مورد نياز مي باشد ؛ به هر حال غلظت هاي بالايي از 1,25-DHCC مي تواند روند بازجذب استخوان توسط ياخته هاي استخوان خوار را بدون واكنش با PTH تحريك نمايد. شواهدي در دست است مبني بر اينكه 1,25-DHCC بر غده پاراتيروئيد اثر گذاشته تا ترشح PTH را مهار نمايد. ديگر مشتق هيدروكسيلي ،24,25-DHCC داراي فعاليت زيستي ضعيفي مي باشد. اينكه 1,25-DHCC داراي اثر مستقيم بر تشكيل استخوان و روند معدني شدن مي باشد مورد توافق نيست؛ برخي از بررسي ها اين گمان را مطرح مي سازند كه محصول سوخت و سازي ويتامين D بغير از1,25-DHCC يا 24,25-DHCC نيز دخيل مي باشند . تصوير 12-34 اثرات PTH ،CT و 1,25-DHCC بر هم ايستايي كلسيم را خلاصه نموده. تصوير 12-34: هورمون پاراتيروئيد(PTH)،كلسيتونين(CT) 1و25دي هيدروكسي كوله كلسيفرول[1.25(OH)2D3] و هم ايستايي كلسيمي. خطوط تيره ممتد نشانگر تحرك و خطوط بريده نشان دهنده مهار مي باشند. اختلالات هورموني موثر بر روند هم ايستايي كلسيم كاهش كلسيم خون در سگ ها طي 24 ساعت متعاقب انهدام كامل غدد پاراتيروئيد اختلال شديد عصبي عضلاني كه گاهي منجر به مرگ مي گردد بوجود محقق مي شود. گرفتگي هاي عضلاني غير ارادي و انقباضات دوره اي گروه هاي بزرگي ازعضلات، آنچه كه تشنج عضلاني(كزاز) ناميده مي شود وجود دارد. اين نشانه ها را مي توان با تزريق كلسيم فرونشاند وكاهش شديد يون كلسيم در مايعات بدن منجر به نشانگان مشابهي مي شود.كاهش شديد كلسيم خون ناشي از كمبود PTH رخدادي نادر در حيوانات مزرعه مي باشد. عمومي ترين كاهش حاد كلسيم خوني در گاو و سگ هاي ماده در زمان زايمان يا نزديك به آن ديده مي شود. اين رخداد احتمالاً ناشي از تقاضاي يكباره ذخاير كلسيمي بواسطه شير واري است. اين حالت در نتيجه كاهش ترشح PTH حاصل نشده و نمي توان آن را به افزايش ناگهاني ترشح CT نسبت داد. به هر حال شواهد در دست است مبني بر اينكه ممكن است در رخداد فوق گيرنده هاي تحريك ناپذير يا بي پاسخ PTH ايفاي نقش نمايند. علاوه بر اين ممكن است كه تغذيه با جيره هاي غني از كلسيم در طي مر حله آبستني منجربه كندي پاسخ دهي پاراتيروئيد گردد؛ پس بايستي در گاو به منظور پيشگيري از وقوع چنين رخدادي جيره هاي غذايي كم كلسيم درطي 2 هفته آخر آبستني بكار رود. در حيوانات مزرعه كاهش مزمن كلسيم خوني غالباً ناشي از عوامل تغذيه اي (كمبود كلسيم، كمبود ويتامين D، جذب فسفات اضافي) يا بيماري كليوي مي باشد. در چنين حالاتي كاهش كلسيم خون ندرتاً شدت لازم براي ايجاد تشنج عضلاني را دارد ولي پر كاري غده پاراتيروئيدي ناشي از آن منجر به تخليه معدني اسكلتي مي شود(مانند نشانگان فك لاستيكي در سگها) يا بازجذب اضافي استخوان(فيبروز كيسه اي استخوان ملتهب با منشاء كليوي ) . پركاري ثانويه غده پاراتيروئيد با منشاء غذايي معمولاً در گوشت خواران در نتيجه جيره غذايي تماماً گوشتي ايجاد مي شود. در اسب ها اين حالت ناشي از جيره غذايي است كه غني از فسفات نسبت به كلسيم است. بيماري كليوي بدليل افزايش دفع ادراري كلسيم ، احتباس فسفات يا عدم تشكيل 1,25-DHCC موجب كاهش كلسيم خون مي شود. افزايش كلسيم خون پركاري اوليه غده پاراتيروئيد همراه با تومورعملياتي خوش خيم غده پاراتيروئيد بوده كه در آن PTH علارغم بالا بودن كلسيم خون در مقادير زيادي ترشح مي شود. نشانه هايي كه همراه با اين حالت وجودارد عبارتند از ، سنگ كليوي،باز جذب اضافي استخوان، درد هاي مفصلي و استخواني، سستي، بي اشتهايي و بيش ادراري . گاهي PTH يا پپتيد شبيه PTH در مقادير زيادي از يك تومور كه منشاء غده پاراتيروئيدي ندارد ترشح مي گردد؛ اين پديده را پركار كاذب پاراتيروئيدي نامند. نارسايي عملكردي كلسيتونين شاهدي بر وجود يك نشانگان باليني ناشي از كاهش ترشح CT وجود ندارد ولي افزايش ترشح آن از سرطان بخش مغزي تيروئيد در گاوهاي نر و انسان مشاهده شده. در اين نشانگان ، نشانه هاي باليني اندك مي باشد؛ بيش معدني شدن استخواني قابل توجه بوده ولي سطح كلسيم و فسفات معمولاً كمتر از حد معمول مي باشد. ترشحات درون ريز لوزالمعده در سال 1788كاولي ديابت را با پانكراس در ارتباط دانسته در سال 1869 لانگرهانس جزايري از بافت ويژه غده اي را كه در ميان خوشك هاي لوزالمعدي پراكنده بود توصيف نمود. 12 سال بعد ون مهرينگ و مينكوسكي نشان دادند كه برداشت لوزلمعده در سگ متعاقب است با دفع قند در ادرار . سرانجام در سال 1921بنتينگ و بست توانستند انسولين را از جزاير لوزالمعدي جدا نمايند. از آن زمان به بعد اهميت ترشحات درون ريز لوزالمعده در كنترل روند سوخت و ساز بدن به خوبي به اثبات رسيد. چهار تنظيم كننده هورموني اصلي در ياخته هاي جزاير لوزالمعدي يافته مي شود: - انسولين - گلوكاگون - سوماتواستاتين - و پلي پپتيد لوزالمعدي ريخت شناسي لوزالمعده اندامي V شكلي است كه در طول دوازدهه جاي گرفته. اين اندام عمدتاً متشكل از خوشك هاي لوزالمعدي بوده كه آنزيم هاي لوزالمعدي را ترشح مي نمايد ،آنزيم هاي فوق در روند هضم حائز اهميت مي باشند. آنزيم هاي فوق بخش برون ريز لوزالمعده را تشكيل داده و از طريق سامانه مجراي لوزالمعدي به درون مجراي روده اي آزاد مي شوند. در سرتاسر لوزالمعده جزايركوچكي از ياخته هايي كه به لحاظ ساختاري متمايز از خوشك ها هستند پراكنده مي باشند. بافت جزيره اي بصورت رشته هاي نامنظم منشعبي از ياخته ها در ميان شبكه غني مويرگي مرتب گرديده . چهار نوع ياخته اصلي در اين جزاير قابل تشخيص است: - ياخته هاي نوع آلفاي مولد گلوكاگون - ياخته هاي نوع بتاي مولد انسولين - ياخته هاي نوع دلتاي مولد سوماتواستاتين - و ياخته هاي نوع F كه در انها پلي پپتيد لوزالمعدي وجود دارد. اگر چه ترشحات درون ريز ياخته هاي جزايره ، بافتهاي هدف در سراسر بدن را تحت تاثير قرار مي دهد ولي مهم ايست كه توجه نمود، جريان خون سياهرگي برون ريز لوزالمعدي پيش از رسيدن به گردش خوني اصلي از ميان كبد مي گذرد . پس بدليل افزايش غلظت هورمون هاي لوزالمعدي عبوري از كبد، اندام فوق اصلي ترين اندام هدف خواهد بود. شيمي تعين ساختار واقعي انسولين توسط سانگر و همكاران وي در سال 1955 بعنوان مرزنماي زيست شيمي پروتئين است . ساختار شيميايي انسولين گاو در شكل 13-34 به تصوير كشيده شده . تصوير 13-34: توالي اسيد آمينه اي انسولين گاو نر( نقطه فلش گذاري شده موقعيت شماره 9 از زنجيره را معين مي كند). ملكول انسولين حاوي دو زنجيره اسيد آمينه است كه توسط دو پل دي سولفيدي به يگديگر متصل و داري يك پل دي سولفيد سوم ديگر نيز در زنجيره A مي باشد. اين زنجيره ها متشكل از51 اسيدآمينه بوده و وزن ملكولي آن در حدود 5700 مي باشد. ملكول انسولين ابتداعاً بصورت يك زنجيره واحد توليد شده كه به آن انسولين پيش پرداز گويند. حذف يك تك پپتيد 23 اسيد آمينه اي از انتهاي كربوكسيلي (C) و تشكيل پل هاي زوج سولفيدي منجر به پيدايش پيشساز انسولين مي گردد. تا اينكه نزديك به زمان ترشح حذف يك پپتيد 31 اسيد آمينه اي (پپتيد C) پيش از ترشح منجر به توليد مولكول دوزنجيره اي انسولين مي شود. پپتيد C در دانه هاي ترشحي توام با انسولين وجود داشته و بطور همزمان ترشح مي شود؛ ارزيابي غلظت آن به منظور سنجش توليد انسولين درون زاد در بيماراني كه تحت در مان با انسولين هستند مورد مصرف دارد. انسولين بدست آمده از گاو نر، گوسفند، اسب، خوك ، سگ و نهنگ تنها در موقعيت هاي 8، 9 و 10 زنجيره A متفاوت مي باشد ولي تفاوتهاي زيادي در ديگر حيوانات وجود دارد. براي مثال ، انسولين موش صحرايي در چهار نقطه از زنجيره A و در سه نقطه از زنجيره B با مورد گاوي آن متفاوت مي باشد. انسولين بدست آمده از يك گونه در هنگام تزريق به ديگري بطور مختصري اثر پادگني دارد؛ گاهي افراد مبتلا به ديابت بايستي به هنگام بي اثر شدن انسولين گاوي بايستي از انسولين خوكي استفاده نمايند. گلوكاگون يك پلي پپتيد زنجيره اي مستقيم با وزن ملكولي در حدود 3500 و 29 اسيد آمينه اي مي باشد.مشابه با انسولين و PTH ، گلوكاگون اساساً بصورت ملكول بزرگي ساخته شده و پيش از ترشح به شكل فعال خرد مي گردد. ساختار شيميايي سوماتواستاتين قبلاً توصيف شده . پلي پپتيد لوزالمعدي يك پپتيد خطي با 36 اسيد آمينه مي باشد. عملكرد انسولين در بافت هاي حساس به انسولين بجز كبد ، اثر اصلي انسولين بر روي روند سوخت و سازي كربوهيدراتها ازآن جهت است كه اجازه عبور گلوكز بطورعرضي از غشاي ياخته را فراهم مي نمايد. ياخته هاي عضلاني و چربي وابسته به روند انتشار تسهيل شده گلوكز براي ورود به درون آنها بوده و در موارد نبود انسولين نسبت به گلوكز ناتراوا مي باشند. در كبد كه عبور گلوكز بطور آزادانه صورت مي گيرد ، انسولين برداشت گلوز را با واسطه افزايش فعاليت آنزيم هايي كه مسئول روند گليكوژن زايي و ليپيد زايي بوده و مهار آنهايي كه روند تجزيه گليكوژن را تسهيل مي نمايند، تحريك مي كند. انسولين اثرات مهم معادلي بر روند سوخت و ساز چربي و پروتئين دارد. انسولين روند ترابرد اغلب اسيد هاي آمينه بدرون عضلات را افزايش مي دهد، روند توليد پروتئين را تحريك مي نمايد، و روند فروگوهرش(فرو ساخت) پروتئيني را مهار مي سازد. در بافت چربي انسولين روند ساخت ليپاز ليپوپروتئيني را القاي نموده، ليپاز درون ياخته اي را مهار كرده و روند استريفيه شدن اسيد هاي چرب را افزايش مي دهد. علاوه بر اين انسولين توليد كبدي اسيد هاي چرب را تحريك مي نمايد. پس انسولين هورموني است كه روند فرا گوهرش(فرا ساخت) را به پيش برده و اصلي ترين عامل تنظيم كننده جاي گيري مواد مغذي است ؛ انسولين اصطلاحاً به هورمون وضعيت سيري معروف مي باشد. همچنين انسولين بواسطه تحريك ورود پتاسيم به درون ياخته هاي عضلاني و چربي بدن را در مقابل افزايش پتاسيم خون(هيپركالمي) محافظت مي نمايد. اثرات ويژه انسولين در جدول 5-34 بطور خلاصه ارائه گرديده . جدول 5-34:اثرات اصلي انسولين تنوع قابل توجهي در پاسخ بافتهاي مختلف به انسولين وجود دارد. مغز ، كليه ،روده و گويچه هاي سرخ در مقايسه با كبد، عضلات، بافت چربي و گويچه هاي سرخ پاسخ اندكي به انسولين از خود نشان مي دهند. اثرات كمبود انسولين در كمبود انسولين توانايي بافت هاي محيطي براي استفاده از گلوكز چه براي روند اكسايش ،در مورد كبد و عضله، يا براي توليد گليكوژن به ميزان زيادي مختل مي گردد. اين امراز جهت افزايش روندهاي تجزيه گليكوژني و توليد گلوكزي منجر به افزايش گلوكز خوني شده و نتيجتاً قند در ادرار دفع مي شود. چون دفع گلوكز از طريق ادرار ضرورتاً مشمول اتلاف آب و الكتروليتها است ، بيش ادراري ، كم آب شدن بدن و تلغيظ خوني را در پي خواهد شد. كم آبي بارز ، تلغيظ خوني و كاهش حجم خون در گردش ، منجر به شوك شده و گاهي نيز بدليل كاهش بارز جريان خون كليوي متعاقب است با قطع ادرار. در سگي كه لوزالمعده آن برداشته شده غلظت قند خون از ميزان معمول آن 80 تا 120 ميلي گرم در دسي ليتر به 300 تا 500 ميلي گرم در دسي ليتر افزايش يافته ، قند در ادرار ظاهر شده و تكرر ادراري ايجاد گشته و حيوان دچار كم آبي شده سپس به اغما رفته و در طي چند روز تلف مي شود. كمبود انسولين اثر بارزي بر روند سوخت و ساز چرب دارد. چربي در يك حيوان عادي بعنوان وسيله اي براي ذخيره انرژي غذايي بكار مي رود؛ كبد و بافت چربي هيدروكربورها را به منظور ذخيره سازي به چربي تبديل مي كنند. در حيوانات محروم از انسولين مصرف گلوكز كاهش يافته و حيوان در راستاي فراهم سازي انرژي براي عملكرد ياخته اي به سمت بسيج چربي از جايگاه هاي ذخيره اي رانده مي شود . بافت چربي فروگوهرش يافته و اسيد هاي چرب حاصله ابتداعاً در كبد تحت روند اكسايش قرار گرفته تا استيل كوآنزيم A دو كربنه ايجاد شود. استيل كوآنزيم A(CoA) تجمع يافته به استواستات يا اسيد بتا هيدروكسي بوتيريك تبديل مي شود. اين تركيبات با استون اجسام كتوني را تشكيل مي دهند. پيدايش كتون در خون و ادرار موجب تخليه قليايي بدن شده و منجر به اسيدوز گشته و در اتلاف سديم از ادرار كه به تشديد كم آبي مي انجامند ايفاي نقش مي نمايد. كاهش بكارگيري گلوكز ناشي از كمبود انسولين منجر به افزايش بارز در روند توليد گلوكز شده كه بايستي متعاقباً مشمول در افزايش روند فروگوهرش پروتئين گردد. افزايش فروگوهرش پروتئين بيشتر با واسطه كم آبي درون ياخته اي تشديد شده و توام با افزايش پتاسيم خوني و دفع ادراري آن است. همچنين به نظر مي رسد انسولين تشكيل آنزيم هاي ضروري براي روند توليد گلوكز را سركوب مي نمايد، پس كمبود اين هورمون مستقيماً در افزايش روند توليد گلوكز ايفاي نقش مي نمايد. همچنين نبود انسولين منجر به نقايص آنزيمي متنوعي (مانند، گلوكوكيناز ، پيرووات دهيدروژناز واستيل كوآنزيم A كربوكسيلاز كبدي) مي شود. پي آمد سوخت و سازي فقدان انسولين در تصوير 14-34 خلاصه گرديده. در بسياري ازحيوانات گوشت خوار و علفخوار برداشت لوزالمعده يا تزريق سموم موثر بر ياخته هاي نوع بتا (آلوكسان ) حالت نسبتاً ملايمي را القاي مي نمايد كه به سادگي با مقادير اندكي از انسولين قابل كنترل است. برداشت لوزالمعده سبب القاي بيش قندي در خون(هايپركلايسمي) و ادرار قندي(گلوكوزاوري) در پرندگان گوشت خوار مي شود ولي در بسياري ازگونه هاي پرندگان علفخوار، بويژه اردك، اين برداشت متعاقب است با بيش قندي خوني . اختلاف فوق را به غالب بودن ياخته هاي نوع آلفا در لوزالمعده اردك ، نسبت مي دهند. تصوير 14-34:پي آمد هاي سوخت و سازي و فيزيولوژيكي برداشت غده لوزالمعده . سازوكار اثرگذاري انسولين مصرف گلوكز توسط ياخته مشمول انتشار گلوكز از مويرگها به سمت سطح ياخته ، عبور گلوكز از ميان غشاي ياخته و فسفور گيري درون ياخته اي گلوكز مي باشد. اگر چه غلظت گلوكز برون ياخته اي در مقايسه با غلظت آن در درون ياخته بالا مي باشد ، به نظر مي رسد كه سامانه ترابرد غشايي متمايز از يك انتشار ساده بوده و احتمالاً مشمول يك سامانه ناقل غشايي مي باشد. اكنون اين توافق عمومي وجود دارد مبني بر اينكه در عضله و چربي سامانه ترابرد غشايي وجود داشته و از انسولين تاثير مي پذيرد . گمان بر اين است كه يك سد گلوكزي در ياخته هاي عضلاني بواسطه بكار گيري مستمرانرژي تثبيت مي گردد؛ تصور بر اين است كه انسولين در تداخل با اين سد مي باشد. نظريه فوق بواسطه اين واقعيت حمايت مي گردد كه قطع اكسيژن رساني(خفگي) و سموم سوخت و سازي متعددي ورود گلوكز از مايع برون ياخته اي به درون ياخته را افزايش مي دهند. آنزيم هاي دخيل در واكنش هاي سوخت و سازي متنوع انسولين در ياخته كه در مقادير كاملاً زيادي وجود دارند مقادير زيادي از گلوكز را تحت تاثير قرار مي دهند. محتمل است كه سامانه ترابرد غشايي محدوديت سرعتي داشته و اثر انسولين بر اين جايگاه بيش از هر اثري از آن بر روي روند فسفورگيري حائز اهميت مي باشد. به هر حال دركبد غشاي پلاسمايي به سادگي نسبت به گلوكز تراوا بوده و انسولين اثرات خود را بر روند فسفورگيري اعمال مي نمايد . اصلي ترين قدم در روند سوخت و سازو فسفورگيري گلوكز با واسطه آنزيمها هگزوكيناز و گلوكوكيناز تكميل مي گردد. اولي در عضلات و چربي همانند كبد حضور داشته ،وابستگي هورموني نداشته و در غلظت هاي فيزيولوژيكي گلوكز خوني اشباع شده است. گلوكوكينار كه تنها در كبد حضور دارد توسط انسولين القاي شده و تنها در غلظت 180 ميلي گرم در دسي ليتر نيمه اشباع مي باشد. همچنين انسولين روند سوخت و ساز گلوكز و توليد گليكوژن را با واسطه تسهيل روند فسفرگيري فركتوز -6-فسفات و مهار هر دو روند تجزيه گليكوژن و توليد گلوكز تحريك مي نمايد. وظيفه گلوكاگون تزريق گلوكاكون به درون عروق باب كبدي در مقايسه با تزريق عمومي اثرات موثرتري را اعمال نموده و با تزريق عمومي ،اثر گلوكاگون درصورت انسداد عروق باب كبدي واقعاً بي تاثير مي شود. كبد مشروب شده مجزاي به ميزان زيادي نسبت به اثر تجزيه گليكوژني گلوكاكون حساس مي باشد. همچنين افزودن گلوكاگون به مايع مشروب كننده منجر به افزايش روند فروگوهرش پروتئين مي شود . گلوكاگون آدنيل سيگلاز موجود در ياخته هاي كبدي را فعال مي كند، بطوري كه فسفوريلاز را تحريك كرده و منجر به افزايش روند شكست گليكوژن مي شود. همچنين گلوكاگون روند توليد گلوكز را افزايش داده ، سرعت روند سوخت و سازي را بالا برده و روند توليد چربي كبدي را مهار مي نمايد. تصور مي شود كه افزايش سرعت سوخت و سازي ناشي از افزايش روند آمين زدايي كبدي از اسيد هاي آمينه باشد. مهار روند توليد چربي منجر به افزايش روند اكسايش اسيدهاي چرب و توليد كتون مي شود. بيشترين اثر گلوكاگون تحريك ترشح انسولين و سوماتواستاتين مي باشد. غالب بودن گلوكاگون در لوزالمعده برخي از گونه هاي پرندگان بيانگر اين مطلب است كه هورمون فوق ممكن است به لحاظ فيزيولوژيكي اهميت بيشتري در اين دسته از مهرداران در مقايسه با پستانداران داشته باشد؛ ولي به هر حال اين حيوانات همانند غالب حيوانات وابسته به انسولين كمابيش وابسته به گلوكاگون نيستند. وظيفه سوماتواستاتين و پلي پپتيد لوزالمعدي سوماتواستاتين يك عامل تنظمي هومورال بي مانندي است كه در سامانه عصبي مركزي، لوزالمعده و ياخته هاي مفروش كننده مجراي روده اي معدي وجود دارد. سوماتواستاتين همچون يك هورمون هيپوتالاموسي ترشح هورمون رشد را مهار نموده و محتملاً بر هورمون محرك تيروئيد(TSH) نيز چنين اثري دارد. اين عامل در شبكيه و ماده ژلاتيني طناب نخاعي وجود داشته و ممكن است بعنوان يك واسطه عصبي يا تلفيق كننده در نواحي فوق عمل نمايد. سوماتواستاتين لوزالمعدي توسط ياخته هاي نوع دلتاي جزاير لانگر هانس ترشح شده و تصور مي شود كه از طريق انتقال همجوار يا احتمالاً بواسطه گذر از ميان اتصالات مستحكم بر ياخته هاي نوع آلفا و بتاي مجاور اثر مي گذارد. سوماتواستاتين ترشح هر دو هورمون انسولين و گلوكاگون را مهار مي نمايد. سوماتو استاتيني كه توسط ياخته هاي نوع D(دلتا) معدي به درون مجراي روده اي معدي تراوش مي گردند ، ترشح گاسترين، سكرتين و كوله سيستوكنين ، ترشح برون ريز لوزالمعدي ، ترشح اسيد معدي ، حركات روده اي معدي و جذب گلوكز را مهار مي نمايد. پس اين تركيب به نظر مي رسد كه عامل مهاري عمومي باشد ، بطوري كه درون شار مواد مغذي به درون گردش خون را كند نموده و اثرات سوخت و سازي انسولين ، گلوكاگون و هورمون رشد را ملايم مي نمايد. ترشح پپلي پپتيد لوزالمعدي با واسطه خوردن پروتئين يا بواسطه تمرين يا روزه داري تحريك گشته و توسط سوماتواستاتين مهار مي گردد. پلي پپتيد لوزالمعدي از لوزالمعده جداگشته و در خون قابل اندازه گيري است ولي هيچ نوع عملكرد معيني براي آن به اثبات نرسيده . كنترل انسولين و گلوكاگون از نقطه نظر مسير هاي متعدد و متنوع مصرف گلوكز و شمار عوامل هومورالي كه بر روند سوخت و سازي گلوكز موثر مي باشند ، ميزان تنوع غلظت خون عمومي گلوكز بطور بارزي اندك مي باشد. در ميان اندام هاي درون ريزي كه بر غلظت گلوكز تاثير گذارند ، ترشحات درون ريز لوزالمعده به همان ميزاني كه ترشح آن مستقيماً توسط سطح گلوكز خوني كنترل مي شود اهميتي اساسي دارد. تجربيات گردش خون متقاطع به منظور نشان دادن اين كنترل مورد استفاده قرار گرفته. اگر سياهرگهاي لوزالمعدي از يك حيوان دچار افت قند خوني تقاطع گردش خوني با حيوان ديگر داشته باشد، حيوان عادي، گلوكز خون حيوان گيرنده اين پيوند متقاطع افزايش خواهد يافت. برعكس درصورتي كه دهنده گلوكز دريافت كرده باشد، قند خون گيرنده كاهش خواهد يافت . اين مشاهدات به ترتيب منسوب به افزايش ترشح گلوكاگون يا انسولين توسط دهنده در پاسخ به تغييرات غلظت گلوكز خون مي باشد. از محرك هاي مختلفي كه ترشح انسولين را تحريك مي نمايند ، گلوكز از همه مهمتر مي باشد . به نظر مي رسد كه روند سوخت و سازي در ياخته هاي بتا تحريكاتي را توليد مي نمايد كه در اين خصوص برخي از محصولات نهايي سوخت و ساز گلوكز مسئول هستند، مهار كننده هاي سوخت و سازي چون 2-داوكسي گلوكز يا مانوهپتولوز ترشح انسولين را مهار مي نمايند. اعتقاد بر اين است كه افزايش كلسيم درون ياخته اي آخرين گام شليكي در رهايش انسولين از ياخته هاي جزايري باشد. سركوب ترشح انسولين در گاوها و خوك هاي دچار افت كلسيم خون ديده مي شود. نشان داده شده كه ديگر عوامل به غير از بيش قندي خوني ترشح انسولين را افزايش مي دهند. مصرف خوراكي پروتئين يا تزريق درون سياهرگي اسيد هاي آمينه حتي وقتي كه عوامل مهار كننده ترشح تحريكي گلوكز داده شده باشند(اپي نفرين، بنزيتيازيد) ترشح انسولين را تحريك مي نمايد. در گوسفند ، گونه اي كه در آن اسيد هاي چرب زنجيره كوتاه بعنوان منبع انرژي حائز اهميت هستند، اسيد بوتيريك و پروپيونيك موجب رهايش انسولين شده و اسيد هاي چرب زنجيره بلند رهايش انسولين در سگ را تحريك مي نمايند. يك اثر تحريكي مهم بر ترشح انسولين باواسطه هورمونهاي روده اي معدي ، گاسترين، سكرتين،CCK و غيره اعمال مي گردد. چنين هورمونهايي بواسطه بلع غذا تحريك شده ، موجب رهايش انسولين پيش از جذب گلوكز يا اسيد هاي آمينه مي شوند- يك كنترل پيشگرا . همچنين ترشح انسولين با واسطه گلوكاگون لوزالمعدي يا گلوكاگوني كه توسط ياخته هاي روده اي (گلوكاگون روده اي) ترشح مي گردد، تحريك مي شود. سرانجام اينكه ممكن است سامانه اعصاب مركزي كنترلي را بر ترشح انسولين اعمال نمايد. رشته هاي استيل كولين زا در پيرامون ياخته هاي جزيره اي ديده شده واثرتحريكي عصب واگ بر ترشح انسولين به اثبات رسيده است . برعكس واسطه هاي عصبي آدرنالين زا، اپي نفرين و نوراپي نفرين ، رهايش انسولين با تحريك گلوكزي را مهار مي نمايند. اين نوع تنظيم توسط سامانه عصبي خودكار بويژه در رخداد كاهش انسولين خون كه همراه با بيش قندي خوني ناشي ازورزش يا القاي شده توسط استرس است بازتاب مي يابد. ترشح گلوكاگون بواسطه افت قند خون ، جذب يا تزريق اسيد آمينه ، گاسترين، CCK و تمرين يا استرس تحريك مي گردد. گلوكاگون توسط گلوكز، اسيد هاي چرب آزاد، سكرتين، انسولين و سوماتواستاتين مهار مي شود. افزايش ترشح گلوكاگون پس از بلع پروتئين مانع از كاهش قند خون مي شود كه اين امر ممكن است ناشي از تحريك همزمان ترشح انسولين باشد. ترشح گلوكاگون در طي اولين مرحله از دوره روزه داري به اوج رسيده و پس از آن پايين مي آيد؛ پس در حالي كه بدن خود را با مصرف اسيد هاي چرب و كتون ها بعنوان منابع عمده انرژي سازگار مي نمايد، روند گلوكز زايي به پيش مي رود. رهايش سوماتواستاتين لوزالمعدي با واسطه هر تحريك عملي كه ترشح انسولين را افزايش مي دهد بيشتر مي شود. غده فوق كليوي به استثناي ترشحات غده دريمي ، ترشحات غده فوق كليوي داراي اثرات متعددي درمقايسه با ديگر غدد درون ريز هستند. در پستانداران غدد فوق كليوي به لحاظ جنين شناختي ، ريخت شناسي و عملياتي به دواندام مجزاي تقسيم مي شوند: - بخش قشري غده فوق كليوي(كورتكس) - و بخش مغزي غده فوق كليوي(مدولا) هورمون هاي قشري استروئيدي بوده و فعاليت اصلي آنها بر روي روند سوخت سازي كربوهيدراتها و الكتروليت ها صورت مي گيرد، در حالي كه هورمونهاي مترشحه از بخش مغزي آمينهايي با اثرات مشابه با واسطه هاي عصبي سمپاتيكي پس عقده اي مي باشند. به نظر مي رسد كه هر دو بخش از غده در روند سازگاري حيوان با تاثيرات نامساعد محيطي حائز اهميت مي باشند. ريخت شناسي غده در پرندگان و پستانداران غدد فوق كليوي متشكل از دو اندام بيضي شكل، كوچك ومتقارني است كه در قطب هاي قدامي كليه ها قرار گرفته اند. فاصله اين غدد از كليه و نزديكي آنها به سياهرگ ميانخالي خلفي از گونه اي به گونه اي ديگر واز غده سمت راستي به سمت چپي متفاوت مي باشد. در برش مقطعي ، غده فوق كليوي پستانداران بصورت مجزايي به يك بافت قشري بيروني محيط بر يك بخش دروني مغزي تظاهر مي نمايد. در پرندگان بافت مغزي در ميان بافت قشري پخش گرديده (تصوير زير). CT= لايه قشري غده؛ C=كپسول غده؛ M= مغذ غده؛SS=سينوسوئيد بخش مغزي غده فوق كليوي در سال 1865 هنله مشاهده نمود كه به هنگام قرار دادن بافت مغزي غده فوق كليوي در معرض بيكرومات پتاسيم رنگ قهوه اي ايجاد مي شود. اين واكنش سبب شد تا ياخته هاي حاوي كاتاكول آمينها به نام ياخته هاي كرومافين معروف شوند. مرورنقادانه بر اين واكنش و واكنش هاي مشابه (رنگ سبز با كلريد آهن سه، رنگ آبي با فريسيانيد آهن سه ،سياهي با تترواكسيد اسميوم) نتوانست اين اعتماد به اختصاصي بودن شيوه هاي رنگ آميزي فوق براي كاتاكول آمينها را مورد تاييد قرار دهد. بافت مغزي غده فوق كليه نسبتاً همگن بوده حاوي دانه هاي ترشحي است و غالباً بصورت قطعه اي مرتب مي گردد. دو نوع ياخته مغزي متفاوت در آن قابل تميز مي باشد : - ياخته هاي ترشح كننده اپينفرين - و ياخته هاي ترشح كننده نوراپينفرين در گاو ياخته هاي اپينفريني در بخش بيروني مغز متمركز شده اند. اين بخش از غده فوق كليوي از ستيغ عصبي نشات گرفته و ياخته هاي كرومافين از تنده هاي عصبي منشاء مي گيرند. به اين دليل و به جهت تعصيب بخش مغزي از اعصاب سمپاتيكي پيش عقده اي ، ياخته هاي بخش مغزي غده چون ياخته هاي عصبي سمپاتيكي پس عقده اي تعديل شده در نظر گرفته مي شوند. بخش قشري غده فوق كليوي بخش قشري غده فوق كليوي از بافت پوششي كاواكي(سلومي) مشتق مي گردد. پس اين بخش از غده به لحاظ جنين شناختي همراه با ديگر غدد درون ريزمولد استروئيد مهم اندامهاي تناسلي مي باشد. بخش قشري غده فوق كليوي پستانداران نوعاً به سه لايه (نوار) تقسيم مي شود: - نوار تورينه اي - نوار كلافه اي - نوار گويينه اي دروني ترين لايه يعني نوارتورينه اي در مجاورت بخش مغزي غده فوق كليوي قرار گرفته و مشتمل بر ياخته هاي تصادفاً مرتب شده اي است كه داراي سيتوپلاسم لكه اي متراكم و درصد بالايي از هسته هاي پيكنوزه مي باشند. لايه مياني يعني نوار كلافه اي داراي ياخته هاي است كه بصورت ستوني مرتب شده اند و در بيروني ترين لايه يعني نوار گويينه اي حلقه يا ترتيب چرخ گونه اي وجود دارد كه موجب تظاهري خوشه مانند گويينه شكل مي شود. ظاهر بافت شناسي ياخته هاي بخش قشري غده فوق كليوي در دو نوار بيروني بسته به مرحله فعاليت غده بدليل تخليه مواد معيني در طي روند ترشح متفاوت مي باشد. ياخته هاي غده غير فعال واكوئل دار بوده و بدليل حضور مقادير زيادي ليپيد داراي ظاهري كف آلود هستند. فزايش فعاليت ترشحي منجر به تخليه ليپيد ، كلسترول و اسيد اسكوربيك شده كه باعث متراكم ترشدن ياخته مي گردد. نوار بندي بخش قشري غده فوق كليوي در ميان گونه ها حيواني تا اندازه اي متفاوت است. در گاو و گوسفند ، نوار كلافه اي به بخش دروني و بيروني تقسيم شده و يك لايه بينابيني ميان نوار كلافه اي و نوار گويينه اي قابل تميز مي باشد. در موشها و خرگوش هاي جوان يك نوار قشري دروني مشتمل بر ياخته هاي پويا با هسته هاي ريز كيسه مانند وجود دارد. اين لايه نوار x نام داشته ودر زمان بلوغ موش نر يا در طي اولين آبستني در موش ماده با نوار تورينه اي جايگزين مي گردد. پس از برداشت غده دريمي نوار كلافه اي تحت روند استحاله اي قرار گرفته ، در حالي كه نوار گويينه اي عملاً بدون تغيير باقي مي ماند. علاوه بر اين شواهد قابل توجهي موجود است كه نشان مي دهد تزريق ACTH منجر به تخليه بارز تري در نوار كلافه اي مي شود. ساختمان شيميايي و روند سوخت و سازي هورمون هاي بخش مغزي غده فوق كليوي هورمونهاي بخش مغزي غده فوق كليوي مشتمل بر دو آمين مشتق از تيروزين بوده كه تنها در بود يا نبود يك گروه متيل انتهايي اختلاف دارند(تصوير 15-34). تصوير 15-34: توليد زيستي و روند سوخت و سازي كاتاكول آمين ها. اسيد آمينه تيروزين به دي هيدرواوكسي فنيل آلانين (DOPA) تبديل شده كه سپس توسط يك دكربوكسيلاز به دوپامين تبديل مي شود. بتا هيدروكسيل گذاري دوپامين منجر به تشكيل نور اپي نفرين شده و متيل گذاري نهايي نوراپي نفريم سبب توليد اپي نفرين مي شود. اگر چه اپي نفرين در سامانه عصبي مركزي وجود دارد ، بخش مغزي غده فوق كليوي اصلي ترين منبع اين هورمون به شمار مي رود. نور اپي نفرين هم توسط بخش مغزي غده فوق كليوي و هم توسط ياخته هاي عصبي سمپاتيكي پس عقده اي ترشح مي گردد. نسبت اپي نفرين به نور اپي نفريني كه توسط بخش مغزي غده فوق كليوي ترشح مي شود بطور قابل توجهي در ميان گونه ها و بسته به سن آنها متفاوت مي باشد(جدول شماره 6-34). اپي نفرين معمولاً در ترشح از غدد فوق كليوي پستانداران بالغ بر نور اپي نفرين غالب بوده و در خرگوش و خوكچه هندي نور اپي نفرين كمترين جزء را شامل مي شود. در مقابل برون ده بخش مغزي غده فوق كليوي نهنگ و جوجه ها در حدود 80 درصد نور اپي نفرين است . به نظر مي رسد كه محتواي بافت فوق كليوي جنيني غالباً در تمامي گونه ها نور اپي نفرين باشد. بخش مغزي غده فوق كليوي خرگوش در بدو تولد حدوداً حاوي 70 درصد اپي نفريني در مقايسه با 2 درصد غلظت آن در بافت بالغين است. جدول 6-34:كاتلكول آمينهاي موجود در غده فوق كليوي گونه هاي مختلف پستانداران بالغ . گمانه زني هاي قابل توجه و بدون توافقي در مورد رهايش افتراقي دو آمين فوق در پاسخ به نيازمندي هاي فيزيولوژيكي مختلف وجود دارد. نسبت اپي نفرين به نور اپي نفرين موجود در محتواي ترشحي بخش مغزي غده فوق كليوي سگ سانان بواسطه هرنوع محرك متنوعي متفاوت نمي باشد، ولي رهايش افتراقي در انسان ، گربه، خرگوش و موش صحرايي مشاهده شده است . گلوكوكورتيكوئيد هاي بخش قشري غده فوق كليوي تبديل نور اپي نفرين به اپي نفرين را بواسطه القاي آنزيم فنيل اتانول آمين –N-متيل ترانسفراز تحريك مي نمايند. خرد شدن آنزيمي هورمون هاي بخش مغزي غده فوق كليوي از طريق متيل گذاري- O توسط آنزيم كاتاكول-O- متيل ترانسفراز و آمين زدايي اكسايشي از طريق منوآمينواكسيداز محقق مي گردد(تصوير 15-34). پس از تزريق اپي نفرين نشاندار ، 45 درصد از فعاليت راديوآكتيوي در ادرار مر بوط به 3-متوكسي،4-هيدروكسي ماندليك اسيد بوده در حالي كه 34 درصد بطور آزاد يا كونژوكه شده با متانفرين مي باشد.متانفرين و نور متانفرين در ادرار چه بصورت آزاد وچه بصورت سولفاته يا گلوكورونيده ظاهر مي شوند . غيرفعال شدن كاتاكول آمين ها چنانكه با نيم عمر اپينفرين نشان داده شده سريع مي باشد، بطوري كه بين 20 تا 40 ثانيه تخمين زده شده . عملكرد و كنترل بخش مغزي غده فوق كليوي هورمونهاي ياخته هاي كرومافين براي تداوم حيات ضروري نيستند، چرا كه با حذف بخش مغزي غده فوق كليوي تغيير فيزيولوژيكي بارزي پديدار نمي شود. اين امر تا اندازه اي ناشي از واقعيت زير مي باشد كه سامانه اعصاب سمپاتيكي پس از اين عمل سالم مانده و عملكرد بخش مغزي غده فوق كليوي ظاهراً به ميزان زيادي اين سامانه را تقويت مي نمايد. به لحاظ تاريخچه اي دو نظريه مغاير با هم در خصوص عملكرد بخش مغزي غده فوق كليوي مطرح مي باشند. نخستين فرضيه ، نظريه ناگهاني است كه توسط كانن در سال 1932 مطرح گرديده و بطور عمومي از آن بعنوان فرضيه جنگ يا گريز ياد مي شود. طرف داران ديدگاه مخالف اين گونه مطرح مي كنند كه ياخته هاي هدف در وضعيتي از عدم پاسخ دهي به اپي نفرين و يا نور اپي نفرين تثبيت گرديده اند. اين نظريه تحت عنوان نظريه كشمندي معروف مي باشد. همچون غالب مواردي كه اينگونه اختلاف نظرهايي وجود دارد اين نگرش ادراكي افزايش مي يابد كه هر دو ديدگاه ممكن است درست باشند. به نظر مي رسد كه ترشح بخش مغزي غده فوق كليوي فرآيندي پيوسته بوده كه در طي يك وضعيت ناگهاني به ميزان چشمگيري افزايش مي يابد . گيرنده هاي آدرنالين خواه اثرات ناهمسان و مشابه اپي نفرين و نور اپي نفرين را به ميزان زيادي مي توان با فرضيه دو نوع گيرنده آدر نالين خواه توجيه نمود. گيرنده هاي نوع آلفا، به استثناي آنهايي كه در عضلات صاف روده اي هستند، تحريكي بوده در حالي كه گيرنده هاي نوع بتا ، به استثناي آنهايي كه در عضله قلب هستند، مهاري مي باشند. اپي نفرين و نور اپي نفرين با هر دو نوع از گيرنده ها واكنش يافته ولي اثر آلفايي نوراپينفرين قوي تر از آن اپي نفرين مي باشد، در حالي كه اپي نفرين اثر بتايي قوي تري دارد. تاثيرات ويژه مقادير اندك تا متوسط اپي نفرين مقاومت كلي گردش خون محيطي را بدليل بسط عروق خوني در عضلات اسكلتي كاهش مي دهد(گيرنده هاي مهاري بتا) ؛ به هر حال اپي نفرين عروق خوني پوست، كبدي،روده بندي و رحمي را منقبض مي كند. پس هورمون فوق جريان خون را به نواحي توزيع مي نمايد كه براي جنگ يا گريز مهم مي باشند. از طرفي ديگر نوراپي نفرين مقاومت محيطي را افزايش داده وبه استثناي عروق تاجي يك بسط عروقي دهنده عمومي است.اين كاتاكول آمينها سرعت روند قطبش زدايي را تسهيل نموده و روند ترابري در عضلات قلبي و رشته هاي هادي قلب را افزايش مي دهند،سرعت و نيروي انقباضي را افزايش داده و شل شدن عضلات قلبي را تسريع مي نمايد؛ پس سرعت تپندگي قلبي (اثر تقويت سرعتي ) ونيروي انقباضي(اثر تقويت قدرتي ) افزايش مي يابند. تركيب اثرات قلبي واثرات عروقي محيطي منجر به اختلافي در اثر آنها بر روي فشار خوني مي شود؛اپي نفرين موجب افزايش فشار خون تنجشي(سيستولي) و كاهش فشار خون فراخشي(دياستولي)با اثر اندكي بر روي ميانگين فشار خوني مي شود، در حالي كه نوراپي نفرين فشار خون ميانگين، تنجشي و فراخشي را افزايش مي دهد. هر دو آمين فوق موجب اتساع نايژه اي شده و سرعت و عمق تنفس را افزايش مي دهند. اكسيژن رساني مناسب بافتي بيشتر با واسطه انقباض طحالي ناشي ازالقاي اپي نفريني كه غلظت گويچه هاي سرخ محيطي را افزايش مي دهد، تضمين مي شود. عضلات مژكي چشم، ماهيچه بندي نايژكي ، عضله مري عضله ديواره معده و عضله فشارنده مثانه با واسطه كاتاكول آمينها از طريق گيرنده هاي نوع بتا شل مي شوند، در حالي كه عضلات صاف شعاعي عنبيه چشم ، باب المعده، دريچه هاي حلقوي روده و عضلات سه گوش و دريچه حلقوي مثانه از طريق گيرنده هاي آلفا منقبض مي شوند. عضلات صاف روده اي نيز مهارشده ولي ظاهراً داراي هر دو نوع گيرنده آلفا و بتا هستند. مواردي ازتنوع گونه اي در پاسخ مثانه وجود داشته و همچنين تنوع گونه اي در حالت توليد مثلي با تاثير كاتاكول آمينها بر روي اندامهاي توليد مثلي تظاهر مي نمايد.در گربه غير آبستن اپي نفرين عموماً حركات رحمي را مهار نموده ولي در گربه آبستن تزريق آن متعاقب است با انقباض. در خرگوش اپي نفرين موجب انقباض رحمي مي شود، در حالي كه در سگ رحم در آغاز منقبض و سپس شل مي شود. كاتاكول آمينها اثرات سوخت و سازي بارزي دارند : افزايش قند خون، افزايش كالري زايي ، تجزيه ليپيدي، افزايش لاكتات خون و افزايش پتاسيم سرمي . افزايش قند خون ناشي از ازدياد روند تجزيه گليكوژن كبدي بوده در حالي كه افزايش لاكتات خون پي آمد روند تجزيه گليكوژن عضلاني است . اثر كالري زايي كاتاكول آمينها احتمالاً ناشي از قبض عروقي در پوست ، افزايش روند سوخت و ساز عضلاني و افزايش روند اكسايش اسيد لاكتيك در كبد است. افزايش فعاليت سامانه اعصاب سمپاتيكي و بخش مغزي غده فوق كليوي ممكن است مهمترين تحريك فيزيولوژيكي براي بسيج اسيد هاي چرب از بافت چربي بوده و رهايش متعاقب آنها به درون جريان خوني باشد. در تجربياتي كه طي آن واكنش به يك محرك اندازه گيري مي شد، به نظر مي رسد كه ترابرد اطلاعات به درون و بيرون سامانه عصبي مركزي توسط كاتاكول آمين ها تسهيل مي گردد. اين سوال كه اهميت مسير هاي آدرنالين زا در سامانه عصبي مركزي چيست بسيار قبل توجه بوده ، بويژه كه به نظر مي رسد چنين مسير هايي در ترشح هورمونهاي تنظيم كننده هيپوتالاموسي حائز اهميت مي باشند. كنترل چنانكه قبلاً نيز بدان اشاره شده ، سامانه اعصاب سمپاتيكي و بخش مغزي غده فوق كليوي به منظور افزايش فعاليتهايي كه توسط آنها حيوان در يك حالت تهديد و خطر قرار گيرد، تحريك مي شوند. به هر حال به نظر مي رسد كه يك سازوكار بازخوردي از طريق افزايش فشار خون و اثرات آن بر سينوس كاروتيد و مركز رگ جنبان به منظور محدود كردن بيشينه سرعت ترشح اين هورمونها، اعمال مي گردد. در گربه ، يك بيشينه سرعت ترشحي به ميزان 10 ميكروگرم در دقيقه قابل مشاهده است ؛ اين ميزان مطابق است با مقدار 02/0 ميلي ليتر از يك محلول يك در هزار اپي نفرين. اثر تجزيه گليكوژني اپي نفرين مفهوم پيام رساني ثانويه اثر هورموني اساساً با مطالعات بعمل آمده برروي اثر اپي نفرين بر روند تجزيه گليكوژن مطرح گرديده. اپي نفرين از طريق گيرنده هاي آدرنالين خواه نوع بتا عمل نموده، آدنيل سيكلاز را فعال كرده، منجر به افزايش cAMP درون ياخته اي مي شود. cAMP آنزيم فسفوريلازكيناز را فعال نموده ، سپس اين آنزيم فسفوريلاز غير فعال را به فسفوريلاز فعال تبديل نموده كه متعاقباً اين شكل فعال شده روند خرد شده گليكوژن را كنش ياري(كاتاليز) مي نمايد. همچنين كاتاكول آمينها روند تجزيه كليكوژن را از طريق گيرنده هاي آدرنالين خواه نوع آلفا بواسطه پيش برد تزايد ميزان كلسيم درون ياخته اي ،افزايش مي دهند. شيمي هورمونهاي بخش قشري غده فوق كليوي شمار بسيار زيادي از استروئيدهاي فعال و غير فعال زيستي را مي توان از بافت قشري غده فوق كليوي جدا نمود؛ ولي به هر حال اغلب اين تركيبات اشكال حد واسط يا محصول سوخت و سازي بوده تا اينكه هورمون واقعي باشند . هورمون هاي بخش قشري غده فوق كليوي مشتقاتي از هسته پرگنان 21 كربني بوده و ترشحات خالص داراي پيوند دوگانه اي مابين كربن شماره 4 و 5 است. عموماً 7 نوع هورمون مربوط به بخش قشري غده فوق كليوي شناخته شده كه تنها در سه موقعيت ساختماني متفاوت هستند:كربن شماره 11، كربن شماره 13 و كربن شماره 17 . (اين تركيبات كورتيكوئيدي در جدول 7-34 ارائه شده اند). جدول 7-34:استروئيد هاي طبيعي بخش قشري غده فوق كليوي ساختار و رابطه آن با عملكرد شش مورد از هورمونهاي فوق را مي توان بعنوان كورتيكواسترونهاي تغيير شكل يافته تلقي نمود (4-پرگنن-11B، 21-ديول-3،20-ديون). هورمون هفتم ، آلدسترون ، ازنظر گروه متيل ناموزون كربن شماره 13 جاي گزين شده با يك آلدئيد منحصر بفرد مي باشد؛ اين گروه آلدئيدي در تعادل با يك ساختار حلقه اي نيمه استال بين كربن شماره 11 وكربن شماره 13 مي باشد(تصوير16-34). بزودي پس از اينكه ساختمان شيميايي كورتيكواستروئيدها شناخته شد، معلوم گرديد كه كورتيكوئيدهايي با يك گروه هيدروكسيل يا كتون برروي كربن شماره 11 صرف نظر از سوخت و ساز كربوهيدراتي فعاليت فيزيولوژيكي بيشتري در مقايسه با كورتيكوئيد هاي بدون جايگزين در اين موقعيت دارند؛ مثال هايي از چنين استروئيد هايي عبارتند از كورتيزول ، كورتيزون و 11-دهيدروكورتيكواسترون كه بنام گلوكوكورتيكوئيدها معروف مي باشند. استروئيد هاي بخش قشري غده فوق كليوي بدون جايگزين در كربن شماره 11 اثر بيشتري بر روند سوخت و سازي الكتروليتها در مقايسه با گلوكوكورتيكوئيد ها داشته و تحت عنوان مينرالوكورتيكوئيدها (كورتيكوئيدهاي معدني) معروف هستند؛11-ِداُكسي كورتيكواسترون و17-هيدروكسي-11- ِداُكسي كورتيكواسترون مثالهايي از اين دسته تركيبات مي باشند. آلدسترون كه قويترين كورتيكوئيد معدني است مستثني از اين قاعده مي باشد. فعاليت گلوكوكورتيكوئيدي هورمون هاي 11-هيدروكسي و 11-كربونيل بواسطه 17-هيدروكسيلاسيون بيشتر افزايش مي يابد.در اغلب حيوانات كورتيزول اصلي ترين گلوكوكورتيكوئيد ترشح شده بوده و آلدسترون اصلي ترين كورتيكوئيد معدني است. توليد ، ترابرد خوني و سوخت و ساز توليد زيستي استروئيد هاي بخش قشري غده فوق كليوي فرايندي است كه مشمول مراحل بسياري مي باشد(نمونه اختصاري در تصوير 16-34 ارائه گرديده) .اگر چه كلسترول محتملاً گوهر مايه پايه براي توليد استروئيد در غده فوق كليوي است ، توليد كلسترول از اجزاي استيل دو كربنه محقق گشته و ممكن است در وضعيت هاي نيازمندي بالاي ظرفيت ترشحي غده فوق كليوي حائز اهميت باشد. در تحريك غده فوق كليوي با ACTH ، كلسترول بخش قشري غده فوق كليوي و اسيد اسكوربيك موجود در نوار كلافه اي به سرعت تخليه شده و غلظت استروئيد سياهرگي غده افزايش مي يابد. در حالي كه تخليه كلسترول بخش قشري غده فوق كليوي هدف آشكاري دارد، تخليه اسيد اسكوربيك به خوبي شناخته نشده. ACTH روند توليد استروئيد در بخش قشري غده فوق كليوي را از طريق فعال نمودن فسفوريلاز به پيش برده و تبديل كلسترول به پرگننولون و 17-هيدروكسيلاسيون حائز اهميت مي باشد. هورمونهاي غده فوق كليوي بصورت آزاد در گردش خوني ترشح شده ولي ترابرد آنها در خون بصورت پيوند با پروتئين هاي پلاسمايي محقق مي گردد. تصوير 16-34:روند توليد زيستي استروئيد هاي بخش قشري غده فوق كليوي . شماره هاي داخل دايره نشانگر جايگاه هاي مهم تبديل هاي آنزيمي است ؛ فلش توخالي نشانگر جايگاه اثر ACTH مي باشد. حدوداً 90 تا 97 درصد كورتيزول خون بصورت پيوندي است ، در حالي كه حدوداً 60 درصد آلدسترون خون پيوندي مي باشد. همچنين ميل پيوندي براي آلدسترون خيلي كمتر از كورتيزول مي باشد. هورمون هاي استروئيدي اساساً در كبد، كليه و اندامهاي هدف فروگوهرش يافته و غيرفعال مي شوند.كبد بدليل توانايي به خوبي تكامل يافته اش در ايجاد سولفاتها با واسطه استريفيه كردن وگلوكورونيدها با واسطه ايجاد گونژوگه از همه مهتر مي باشد؛ اين تركيبات حاصله از نظر زيستي غير فعال بوده و قابليت انحلال در آب آنها روند حذف آنها در صفرا و ادرار را تسهيل مي نمايد. در انسان 60 تا 70 درصد از محصولات سوخت و سازي بصورت گلوكرونيدها در ادرار ظاهر مي شوند. در سگ اصلي ترين محصولات سوخت و سازي كورتيزول عبارتند از كورتول، 3-اپي آلوكورتول و كورتولون ، كه تمامي آنها داراي يك زنجيره جانبي تري هيدروكسي هستند؛تركيبات 20-كتوني،دي هيدروكسي، تتراهيدروكورتيزول و تتراهيدروكورتيزون در مقادير كمي دفع مي شوند. در حدود 10 درصد از محصولات سوخت و سازي تركيباتي 19 كربه هستند تا 21 كربنه .تنها در حدود 1 درصد از كورتيزول ترشح شده بصورت رها مي شود. عملكرد و كنترل آلدسترون يكي از چشمگيرترين تغييرات فيزيولوژيكي مشهود پس از حذف هر دو غده فوق كليوي در پستانداران و پرندگان دفع ادراري بارز سديم است. تغييرات آب و املاح(الكتروليتي) در خون پس از برداشت جراحي غده فوق كليه عبارت است از كاهش سطوح خوني سديم ، كلر و بيكربنات و افزايش غلظت پتاسيم خون. تداوم دفع سديم و مايعات بدن منجر به كم آبي ، افت فشار، كاهش جريان خون كليوي و افزايش سطوح نيتروژن غير پروتئيني و فسفات خون مي شود. در بسياري از گونه ها مي توان مرگ حيوان را با مصرف جيره هاي غني از نمك متوقف يا به تاخير انداخت. در نارسايي هاي غده فوق كليوي ، تزريق آلدسترون و ديگر كورتيكوئيد هاي معدني احتباس سديمي را افزايش داده و افزايش ميزان پتاسيم خوني(بيش پتاسيمي خوني) را كاهش مي دهد. اثر ويژه گلوكوكورتيكوئيد هاي معدني كليه اصلي ترين جايگاه احتباس سديم پس از آزاد شدن آدسترون در درون گردش خوني است.دراين اندام تظاهر اثر آلدسترون بر روند بازجذب فعال سديم و ترشح پتاسيم در لوله هاي جمع كننده سطح قشري كليه و روند ترشحي يون هيدروژن در مجاري جمع كننده بخش مغزي كليه مي باشد. همچنين آدسترون داراي اثر مجازگري بر پاسخ مجاري جمع كننده كليوي به وازوپرسين(هورمون رگ فشار) است.آلدسترون عموماً همانند ديگر استروئيد ها بواسطه افزايش mRNA درون ياخته اي و توليد پروتئين عمل مي نمايد. هنوز معلوم نشده كه آيا پروتئين هاي – القايي آلدستروني افزاينده تراواپذيري ياخته اي ، فعاليت تلمبه سديمي وابسته به انرژي را زياد مي كنند ، يا اينكه بطور ساده از طريق اكسايش گوهر مايه اي اين انرژي را فراهم مي سازند. اثر دفع ادراري پتاسيم ناشي از آلدسترون تقريباً وقتي كه دريافت خوراكي سديم افزايش مي يابد ، ظاهر نمي شود. اگر چه آلدسترون مي تواند اثرشبه گلوكوكورتيكوئيدي داشته باشد ، غلظت آن در خون(08/0 ميكروگرم در دسي ليتر كل خون انسان) نشانگر اين است كه هورمون فوق در مقادير بسيار ناچيزي ترشح شده تا در اين جنبه از عملكرد قشري غده فوق كليوي ايفاي نقش نمايد. اگر چه اثر كورتيكوئيدي معدني آنها در مقايسه با اثر مشابه آلدستروني بسيار كم است ، مقادير نسبتاً زيادي از كورتيزول و يا كورتيكواسترون كه به درون جريان خوني ترشح شده اند بعنوان عاملي در احتباس سديم و دفع پتاسيم عمل مي نمايند. فعاليت كورتيكوئيدي معدني مازاد ، اينكه ناشي از غدد سرطاني ترشح كننده آلدسترون، درمان زياد با كورتيكوئيد ها يا نقص آنزيمي منجر به تجمع ِداُكسي كورتيزول باشد، منتهي به افزايش غلظت سديمي پلاسما ، افت غلظت پتاسمي پلاسما ، آلكالوز توام با افت كلر خون و ازدياد حجم مايع برون ياخته اي مي شود. به هر حال وقتي كه ازدياد حجم مايع برون ياخته اي به نقطه اي معين مي رسد، پديده گريز محقق گشته و دفع سديم افزايش مي يابد ؛ پس ادم چهره عمومي از مازاد بودن آلدسترون نمي باشد. اين پديده گريز ممكن است ناشي از تحريك مستقيم يا غير مستقيم يك هورمون قلبي باشد كه به آن عامل دهليزي دفع ادراري سديم(ANF) گويند. همچنين كورتيكوئيد هاي معدني احتباس سديمي در بافت هاي بيرون كليوي ، مخاط روده اي را افزايش داده و تبادل سديمي مابين مايع برون ياخته اي و ميان ياخته اي را زياد مي كنند. كنترل ترشح آلدسترون در حال حاضر شواهد موجود ترجيحاً با سه مسير كنترلي در در روند ترشح آلدسترون توافق دارند . 1- در سال 1960 معلوم گرديد كه كليه ها منبع يك عامل محرك آلدستروني قوي بوده و حذف كليه ها در يك سگ پس از برداشت غده دريمي متعاقب با 50 درصد افت در سرعت ترشح آلدسترون خواهد بود. علاوه بر اين خونريزي شديد كه محركي قوي براي توليد آلدسترون است ،نمي تواند در سگهايي كه تحت عمل برداشت نفروني و غده دريمي بوده اند ترشح اين هورمون را افزايش دهد . پس از آن زمان بررسي هاي تفكيك جزء به جزء عصاره كليوي نشان داده تنها جزئي كه فعاليت محرك آلدستروني دارد حاوي رنين مي باشد. علاوه بر اين تزريق درون سياهرگي رنين يا آنژيوتانسين نوع دوم ترشح آلدسترون را تحريك مي نمايد. كاهش حجم مايع برون ياخته اي يا حجم خوني منجر به كاهش شرب كليوي و آزاد شدن رنين از دستگاه مجاور كلافه اي مي شود. رنين آنزيمي است كه بر روي يك گلوبين گردش خوني، آنژيوتانسينوژن يا گوهر مايه كليوي تاثير گذاشته تا آنژيوتانسين نوع اول تشكيل گردد، كه تركيب فوق نيزاساساً در ريه ها با واسطه آنزيمي مبدل به ميزان بيشتري شكافته شده و تبديل به آنپيوتانسين نوع دوم مي گردد. آنژيوتانسين نوع دوم ترشح آلدسترون را تحريك مي نمايد. 2- براي مدتي معلوم شده بود كه برداشت غده دريمي سرعت ترشح آلدسترون را كاهش داده و ACTH مي تواند مانع از اثر سركوب گر برداشت غده فوق بر بيش آلدستروني ثانويه شود. بعبارتي ديگر بيشينه ترشح آلدسترون در سگهايي با سطوح پايين ACTH و برون ده اندك گلوكوكورتيئكوئيد ها مشاهده مي شد. از يافته فوق چنين استنباط مي گردد كه در برخي موارد استرس شديد ACTH ترشح آلدسترون را آغاز كرده ، در حالي كه در موارد ديگري چون خون ريزي هاي شديد ACTH ترشحي را كه توسط آنژيوتانسين نوع دوم آغاز شده افزايش مي دهد. 3- افزايش اندك در ميزان غلظت يون پتاسيم پلاسمايي (1 ميلي اكي والان در ليتر) افزايش ترشح آلدسترون بدون ازدياد آنژيوتانسين را تحريك خواهد نمود.بطور مشابه نيز كاهش غلظت يون سديم خون ترشح آلدسترون را تحريك خواهد نمود، ولي دامنه تغيير ضرورتاً بيشتر مي باشد. نشان داده شده كه گيرنده هاي آنژيوتانسين در نوار گويينه اي زماني كه غلظت يون سديم خون كاهش يافته ميل تركيبي بالايي دارند. افزايش پتاسيم يا آنژيوتانسين روند ترشح آلدسترون را با افزايش تبديل كلسترول به پرگننولون و تبديل كورتيكواسترون به آلدسترون تحريك مي نمايد. عملكرد گلوكوكورتيكوئيد ها پي آمدهاي سوخت و سازي فقدان كامل فعاليت قشري غده فوق كليوي با فاصله تظاهرنموده وتقريباً هر ارگان ، سامانه و بافتي از بدن را شامل مي شوند. زماني كه كورتيكوئيد معدني ِداُكسي كورتيكواسترون براي استفاده تجربي فراهم باشد،علارغم اينكه هورمون فوق مي تواند بسياري از تغييرات را بازگرداند، معلوم مي شود كه بسياري از نقايص سوخت و سازي تداوم حضور دارند. در تمامي گونه هاي كه در آنها حذف كامل بخش قشري غده فوق كليوي اجراي شده (سگ، انسان، موش صحرايي، گوسفند، گاو ، خوك و اسب)، نتايج اين عمل شامل ضعف و سستي، به سرعت خسته شدن، افت فشار،، عدم تحمل بارز به روزه داري ، پاسخ شديد به انسولين و كاهش توانايي در تحمل استرس ها . اگر چه تميز ميان اثرات ناشي از كمبود كورتيكوئيد هاي معدني و اثرات ناشي از كمبود گلوكوكورتيكوئيدها دشوار مي باشد، درمان جايگزين در حيوانات تحت برداشت غده فوق كليوي به روشني نشان مي دهد كه بروز نقصي در عملكرد گلوكوكورتيكوئيدها نتايج جدي و گسترده اي در روند سوخت و سازي بدن دارد. بعنوان مثال پس از برداشت غده فوق كليوي حيوان ناتواني چشمگيري را نسبت به دفع آبي كه به ميزان زيادي اخذ شده از خود نشان مي دهد، و اين نقص حتي پس از تزريق كورتيكوئيد معدني ، ِداُكسي كورتيكواسترون وجود خواهد داشت. از طرفي ديگر كورتيزول اين نقص درروند سوخت و ساز آب را اصلاح خواهد نمود ، اگر كورتيزول در مقادير به اندازه كافي بالايي تزريق شود توانايي لازم براي حفظ نمك بدن در جهت ثبات حياتي حيوان پس از برداشت غده فوق كليوي را خواهد داشت. اثر بر روند سوخت و ساز هيدراتهاي كربن اثرات اصلي گلوكوكورتيكوئيد ها بر روند سوخت و سازي هيدرات هاي كربن عبارت است از افزايش روند گلوكز زايي و پادهمآوردگري محيطي با اثرات انسولين.بطور نمادين افت قند خون و تخليه گليكوژن كبدي متعاقب برداشت غده فوق كليوي با تزريق گلوكوكورتيكوئيد قوي چون كورتيزول اصلاح مي شود. حتي در اين مورد گلوكوكورتيكوئيد ها در حيوان تحت استرس كارآيي اصلي را دارند؛ هورمون هاي فوق براي گلوكززايي در حيواناتي كه نارسايي انسوليني داشته يا در حيوانات داراي محروميت غذايي ولي نه براي گلوكززايي پايه در حالت سيري موردنياز مي باشند. كورتيزول اثري مجاز گر را اعمال مي نمايد كه در آن گلوكاگون و اپي نفرين به منظور اعمال اثرات گلوكززايي و تجزيه گليكوژني خود نيازمند كورتيزول هستند. گلوكوكورتيكوئيدها بواسطه مهار روند برداشت و سوخت و ساز گلوكز در بافتهاي محيطي اثر مهمي را بر روند سوخت و سازي هيدرات هاي كربن بويژه در عضلات و ياخته هاي چربي اعمال مي نمايند كه اصطلاحاً به آن اثرات پاد انسوليني گويند. حيواني كه كمبود گلوكوكورتيكوئيدي دارد نسبت به انسولين بسيار حساس مي باشد. به هر حال نسبت به گليكوژن كبدي اثرات كورتيزول و انسولين مشابه مي باشند؛ كورتيزول روند ازدياد جايگزيني گليكوژن كبدي را با واسطه مهار شكل گيري فسفوريلاز غيرفعال و بر انگيختن روند توليد گليكوژن تحريك مي نمايد. اين اثر بعنوان پاسخي در برابر استرس بوده و به منظور محافظت در برابر محروميت هاي غذايي درازمدت طراحي شده است. بدليل بروز هماوردگري انسوليني با واسطه مقادير زيادي از اين تركيب ، مقدار بيش از حد آن بصورت مزمن مي تواند منجر به نشانگان سوخت و سازي بنام ديابت استروئيدي گردد. اين احتمال وجود دارد كه مسموميت آبستني در گوسفند يك نشانگان شبه ديابتي ناشي از بيش فعالي بخش قشري غده فوق كليوي باشد كه همبست با فقر غذايي شديد شده . در اين بيماري تنها بصورتي بالقوه يك بيش قندي خوني ديابتي نمادين وجود دارد؛ ميش در نتيجه نيازمندي بالاي گلوكزي دچار بيش قندي خوني مي شود. اثر بر روند سوخت و ساز چربي تزريق مزمن هورمون هاي گلوكوكورتيكوئيدي منجر به افزايش ليپيد و كلسترول خون شده و چربي هاي بدن را بصورت مركزگراي بازتوزيع مي نمايد. ليپيدها تجزيه شده و اسيد هاي چرب آزاد پلاسما افزايش مي يابد. معلوم نيست كه چرا چربي در برخي نواحي(پاها) اتلاف گشته و در برخي ديگر(سر و تنه) كسب مي گردد. اثر بر روند سوخت و ساز پروتئين گلوكوكورتيكوئيد ها روند توليد پروتئين ها را مهار نموده و فرآيند خرد شدن پروتئين و RNA در عضلات ، پوست، بافت چربي ، بافت لنفاوي و بافت همبندي را تحريك مي نمايد ولي از اين جنبه اثر اندكي بر بافت مغز و قلب داشته و عملاً روند توليد پروتئين در كبد را تحريك مي نمايد. علاوه بر اين اثر فوق نقش محافظتي دارد؛ بكار گيري گوهر مايه هاي گلوكز از بافتهايي كه به فوريت ضرورتي نداشته و صرفه جويي بافتهايي كه حياتي تر هستند . مصرف كورتيزول بصورت مزمن ودر ميزان بالا منجر به كاهش پروتئين عضلاني و فيبري شدن بافت عضلاني مي شود؛ پس از برداشت غده فوق كليوي حيوان از ضعف شديد عضلاني كه تنها مي توان آن را با تزريق يك گلوكوكورتيكوئيد مرتفع نمود، رنج خواهد برد. اثر بسيج پروتئيني يا اثر فروگوهرشي كورتيزول در اثر آن بر سوخت و ساز استخواني كاملاً مشهود مي باشد. وقتي ميزان گلوكوكورتيكوئيدها در حدي مازاد قرار مي گيرد نمو غضروفي كاهش يافته ، رشد متوقف شده و روند تشكيل استخوان جديد مهار مي شود. همچنين يك اثر مستقيمي وجود دارد كه در آن كورتيزول ترشح هورمون رشد از هيپوفيز غده اي را مهار مي نمايد. اثر بر روي بافت هاي لنفاوي گلوكوكورتيكوئيدها موجب تجزيه بافت هاي لنفاوي و كاهش لنفوسيتها و ائوزينوفيل هاي گردش خوني مي شوند. پس از تزريق ACTH يا كورتيزول ، ميزان لنفوسيتها و ائوزينوفيل هاي خون ممكن است تا ميزان 45 تا 50درصد با ACTH و تا 90 درصد با كورتيزول افت داشته باشد. در انسان ، سگ، اسب و خوك اين كاهش در حدود 4 ساعت به اوج مي رسد؛ به هر حال در گاو بيشترين ميزان كاهش مابين 8 تا 10 ساعت پس از تزريق ديده مي شود. نقش فيزيولوژيكي اين فرآيند ناشناخته مي باشد. اثر بر دفع آب بدن چنانكه قبلاً نيز به آن اشاره شد هورمون هاي گلوكوكورتيكوئيدي ميزان دفع آب از ادرار را افزايش مي دهند. اگر چه گلوكوكورتيكوئيد ها ترشح وازوپرسين را مهار نموده و به نظر مي رسد با اثرات وازوپرسين بر روي قلوه چه هاي (نفرونها) انتهايي كليه پادهمآوردگري دارند، محتملاً افزايش دفع آب ناشي از توانايي آنها در افزايش سرعت پالايش كلافه اي است. اگر چه كورتيزول و ديگر گلوكوكورتيكوئيد ها داراي فعاليت حفظ سديمي قابل توجهي هستند، اثر مدري فوق الذكر ممكن است عملاً پس از تزريق گلوكوكورتيكوئيدها منجر به اتلاف سديمي شود. علاوه بر اين گلوكوكورتيكوئيد ها ممكن است ترشح عامل دهليزي دفع ادراي سديم (ANF) را تحريك نمايند. اثر بر روي روند هاي التهابي و ايمني از تمامي راههايي متفاوتي كه در آنها گلوكوكورتيكوئيد ها در تجربيات باليني مورد استفاده واقع مي شوند ، كاربرد اين تركيبات بيشتر براي مهار روند هاي التهابي است. وقتي كه بافتي دچار جراحت مي گردد ، پاسخ التهابي نماديني كه عبارت از خروج مايعات درون عروقي به داخل فضاي بافتي، نشت گويچه هاي سفيد خوني ، پرخوني و توليد بافت همبندي است پديدار مي شوند. پس از تزريق كورتيزول يا ديگر گلوكوكورتيكوئيد ها ، از پرخوني كاسته شده، پاسخ ياخته اي نزول كرده ، نشت اكسودا كم شده و تشكيل فيبروبلاستها مهار مي گردد. بسياري از اثرات ضد التهابي موضعي كورتيزول ممكن است به جهت تثبيت غشايي ليزوزومي باشد كه مانع از آزاد شدن تركيبات تجزيه كننده پروتئيني و ديگر آنزيم ها مي شود. در تمامي مراحل فعاليت گلوكوكورتيكوئيدي ، تفكيك اثرات فيزيولوژيك از پاسخ هاي مربوط به تزريق برون زاد ميزان زيادي از تركيبات فوق ، امري است دشوار. بعنوان مثال تزريق معقولانه مقادير معمول كورتيزول سطح پادتن هاي گردش خوني را كاهش نمي دهد ، در حالي كه مقادير بالا گاهي توليد و آزاد شدن پادتن ها را كاهش مي دهد. در آغاز درمان با كورتيزول ممكن است كه ميزان پادتن هاي گردش خوني در نتيجه تجزيه شدن ياخته هاي پلاسماي تثبيت شده و لنفوسيتها افزايش يابد. افزايش سطح كورتيزول درطي استرس ممكن است در ممانعت از پاسخ هاي خود ايمني به پادگن هاي كه پس از تخريب رهايش يافته اند ،كمك نمايد. همچنين ممكن است كه واكنش ضد التهابي گلوكوكورتيكوئيدها توانمندي تركيبات فوق براي كاستن از يك پاسخ آلرژي به شمار رود، چون اين هورمون ها با اثرات هيستاميني تداخلي نداشته ولي مانع ا رهايش هيستامين مي شوند. همچنين گلوكوكورتيكوئيد ها اثر فسفوريلاز A2 را كه يك آنزيم غشاي پلاسمايي است مهار مي كنند، آنزيمي كه تبديل اسيد آراشيدونيك به عوامل التهابي چون پروستاگلاندين ها ، ترومبوگزانها ، لوكوترين ها و ديگر تركيبات آيكوزانوئيد را آغاز مي نمايد. فوائد باليني اثرات معيني از گلوكوكورتيكوئيد ها منجر به توليد گسترده مقادير زيادي از استروئيدهايي گرديده كه در آنها تغييرات ساختاري متنوعي در ملكول داده شده تا اينكه اثرات فيزيولوژيكي معيني افزايش يافته درحالي كه ديگر اثرات تقليل يابد. بعنوان مثال يكي از عمومي ترين عوامل ضد التهابي ، دگزامتازون، 25برابر كورتيزول قدرت ضد التهابي داشته و اثر اندكي برحفظ سديم دارد. جدول 8-34 توانمندي هاي چندين نوع از استروئيد هاي طبيعي و صنعتي را مورد مقاسيه قرار مي دهد. جدول 8-34:توانمندي نسبي كورتيكوئيد هاي طبيعي و صنعتي غده فوق كليوي اثر بر سامانه عصبي در نارسايي غده فوق كليوي ، نوارالكتريكي مغزي تخليه الكتريكي آهسته سامانه عصبي مركزي را آشكار نموده در حالي كه تزريق كورتيزول آستانه تحريك الكتريكي مغز را پايين مي آورد. برخي از استروئيد ها كه در مقادير بالايي تجويز مي شوند ، چون داروهاي هوشبري عمل مي نمايد. همچنين نارسايي غده فوق كليوي منجر به افزايش حساسيت گيرنده هاي چشايي و بويايي مي شود. در انسان تزريق تركيبات گلوكوكورتيكوئيدي عموماً احساسي يك خوشي (سرخوشي) را بوجود مي آورد، ولي بيماران مبتلا به پركاري بخش قشري غده فوق كليوي معمولاً افسرده هستند. يكي از مهمترين و كمتر شناخته شده ترين عملكرد هاي كورتيزول بعنوان يك اثر مجازگر معروف مي باشد. بسياري از ياخته ها كه به گستره اي از محركها پاسخگو هستند در صورتي به اثر فوق پاسخ مي دهند كه در معرض غلظت پايه معيني از استروئيد هاي بخش قشري غده فوق كليوي قرار گرفته باشند. اين اثر مجازگر را مي توان بواسطه عدم پاسخ شريانچه ها به اثر فشارزاي نوراپي نفرين در حيواناتي كه عمل برداشت غده فوق كليوي داشته اند نشان داده. همچنين تحقق اثر كالريزاي گلوكاگون و كاتاكول آمينها نياز به حضور گلوكوكورتيكوئيد ها دارد. چنانكه قبلاً نيز اشاره شده بود تبديل نوراپينفرين به اپي نفرين در بخش مغزي غده فوق كليوي وابسته به گلوكوكورتيكوئيد ها است . اثرات گلوكوكورتيكوديد ها بر روند جذب روده اي معدي در حيواناتي كه تحت عمل برداشت غده فوق كليوي بوده اند جذب گلوكز و كلسيم از مجراي روده اي معدي كاهش نشان مي دهد. پس آزمون تحمل گلوكز خوراكي به سادگي در حيوانات مبتلا به نارسايي غده فوق كليوي مي تواند برداشت اشتباه داشته باشد. ممكن است كه كورتيكوئيد هاي قشري غده فوق كليوي ارزش همساني در روند ترابرد عرضي گلوكز از ديگر غشاهايي چون جفت داشته باشد. مقوله فوق توجيهي است بر اين تجربه كه غلظت گلوكز خون ميش هاي آبستني كه دچار محروميت غذايي بوده وعمل برداشت غده فوق كليوي نيز داشته اند به همان سرعتي كه در ميش هاي آبستن كنترل محروم از غذا ديده مي شود افت نمي نمايد .همچنين گلوكوكورتيكوئيد ها روند جذب چربي را افزايش داده و ترشح اسيد و پپسين معدي را تحريك مي نمايند. پس اين گمان مطرح است كه در انسان استرس هاي مداوم در ايجاد زخم هاي پپتيك ايفاي نقش مي نمايند. اثر كورتيزول جنيني اهميت هيپوتالاموس و غده دريمي جنيني در آغاز نمودن روند زايمان براي سالها مورد گمان بود. اكنون معين شده كه در بسياري از گونه ها كورتيزول برآمده از بخش قشري غده فوق كليوي جنين بر روي جفت اثر گذاشته تا ترشح پروژسترون كاهش و ترشح استروژن افزايش يابد. كاهش غلظت پروژسترون و افزايش غلظت استروژن روند توليد و رهايش پروستاگلاندين F2α (PG F2α)را به پيشبرده و انقباضات رحمي تحريك مي گردد. تزريق كورتيزول يا يك استروئيد بسيار قوي چون دگزامتازون در انتهاي مرحله آبستني غالباً روند زايمان را القاي مي كند. به نظر مي رسد كه افزايش كورتيزول جنيني در آماده سازي جنين براي حضور در محيط بيرون رحمي حائز اهميت باشد. افزايش كورتيزول قبل تولد، موجب توليد سورفاكتانت ريوي، آنزيم هاي كبدي، آنزيم هاي گوارشي و پروتئين رويه جلدي مي شود. كنترل ترشح گلوكوكورتيكوئيد ها ترشح گلوكوكورتيكوئيد ها غده فوق كليوي از نوار كلافه اي بخش قشري غده فوق كليوي توسط ACTH كنترل مي شود. در فقدان حضور ACTH توليد گلوكوكورتيكوئيد ها تا سطح خيلي پاييني افت نموده و بخش قشري غده فوق كليوي دچار روند تحليل مي گردد. همچنين تحليل رفتگي غده فوق كليوي ناشي از ادامه تزريق برون زاد گلوكوكورتيكوئيد ها بوده چون كه ترشح ACTH بواسطه افزايش غلظت كورتيزول مهار مي گردد. پس از اين رو ACTH و گلوكوكورتيكوئيد هاي غده فوق كليوي بطور دو جانبه با سازوكار بازخوردي منفي به يكديگر مرتبط مي باشند. بايستي تاكيد نمود كه در اشتراك با ديگر اثرات كورتيزول اين سطح كورتيزول آزاد است كه ACTH را مهار مي نمايد. تغييرات غلظت پلاسمايي پروتئين هاي پيوندي- كورتيكوئيدي ممكن است غلظت تام كورتيزول خوني را بدون تغيير غلظت آزاد يا موثرآن تحت تاثير قرار دهد. محرك هاي بسياري مي توانند آزاد شدن ACTH از بخش قدامي غده دريمي را حتي زماني كه سطوح پلاسمايي كورتيزول بالا رفته باشد ، برانگيزند. در اين دسته انواع بسياري از عوامل زيان آور يا محركي قرار دارند كه نيازمند سازگاري موجود با خطر بالقوه مورد مواجه اند . حيواناتي كه در معرض استرس نيستند تنوع روزانه معيني در آزاد شدن ACTH و غلظت كورتيكوئيدي خون وجود دارد. اين چرخه روزانه در ارتباط با الگوي فعاليت گونه ها است، در موش بيشينه ترشح كورتيكوئيدي طي شب زماني كه حيوان فعال است انجام مي شود ، در حالي كه در گونه هاي فعال درطول ساعات روز بيشينه ترشح در آغاز روز صورت مي گيرد. بخش قشري غده فوق كليوي و فرآيند سازگاري يكي از نتايج بسيار چشمگير برداشت غده فوق كليوي ناتوان شدن حيوان براي مقاومت در برابر شرايط نامساعدي است كه لازمه آن يكپارچگي مجدد روند سوخت و ساز دروني موجود براي دفاع در برابر ضايعه است. در سال 1936 سيليه اولين سري طولاني مشاهدات بعمل آمده بر روي پاسخ كليشه اي جاندار بخ انواع محرك هاي مضر را منتشر نمود. سيليه اين پاسخ را نشانگان سازگاري عمومي ناميده و آن را به سه مرحله تقسيم نمود: - واكنش هشدار - مرحله مقاومت - مرحله تهي سازي بر اساس اين فرضيه محرك مضر يا استرس زا اثرات مخرب غير اختصاصي همچنين اختصاصي بر جاندار داشته و موجود به روش هاي غير اختصاصي همچنين اختصاصي پاسخ مي دهد. اگر چه سامانه عصبي ، كليه و بسياري از غدد درون ريز در پاسخ هاي متنوع بدن كه اصطلاحاً غير اختصاصي ناميده مي شود دخيل هستند ، بخش قشري غده فوق كليوي است كه نقش هدايتي در اين روند سازگاري بدن را تعيين مي نمايد. تا اندازه اين نقش بخش قشري غده فوق كليوي در روند سازگاري فوق يك بسط وتقويتي را نشان مي دهد كه كانون آن را پاسخ جنگ يا گريز بخش مغزي غده فوق كليوي ناميده. بعنوان مثال نياز جاندار براي گلوكز از طريق روند هاي تجزيه گليكوژن و گلوكززايي ناشي از افزايش ترشح اپينفرين برآورده مي شود، در حاليكه در همان زمان گلوكوكورتيكوئيد ها اين فرآيند ها را زياد كرده ، روند توليد گليكوژن كبدي را به پيش برده و گوهر مايه هاي گليكوژن زاي برآمده از بافتهاي محيطي را بكار مي گيرند. اين فرضيه پژوهش هاي قابل توجهي را تحريك نمود و به ميزان قابل توجهي تا 1946 دگرگون گرديد و در آن زمان براي اولين بار با جزئيات مربوطه مشخص گرديد. اثر مجازگر هورمون هاي كورتيكوئيدي در روند سازگاري توسط اينگل در سال 1957 به اثبات رسيد، اين فرد پاسخ سه مرحله اي را در موش هاي صحرايي مشاهده نمود كه پس از برداشت غده فوق كليوي با كورتيكواستروئيد هاي برون زاد تامين مي گرديدند. در حالي كه شواهد متقني مبني براهميت بخش قشري غده فوق كليوي در سازگاري جاندار با محركهاي مضر وجود دارد، فرآيند سازگاري روندي پيچيده با جنبه هاي بسيار و الگوهاي پاسخي متنوع ناشي از تركيب هاي مختلف واكنش هاي عمومي و پاسخ هاي اختصاصي است.تصوير 17-34 برخي از واكنش هايي را كه در پاسخ به افت فشار ناشي از خون ريزي ايجاد مي شود نمودار ساخته است. نمونه هاي بسياري از سازگاري درحيوان مشمول مداخله غده فوق كليوي است كه مورد برسي و توصيف قرار گرفته. جوجه هاي اهلي كه در معرض ازدحام هستند دچار فزون پروري غده فوق كليوي شده و افزايش وزن غده فوق كليوي پستانداران وحشي به نظر مي رسد كه معيار اندازه گيري واقعي ازدياد جمعيت باشد. اين گمان مطرح است كه غدد فوق كليوي بيش فعال ممكن است بازتاب بخشي از سازوكاري باشد كه روند توليد مثل را محدود نموده و به تاخير مي اندازد.نشان داده شده كه گلوكوكورتيكوئيدها آزاد شدن LH در هر دو جنس نر و ماده را مهار نموده و توانايي استروئيد هاي جنسي را در سركوب ترشح گنادوتروپين از طريق بازخورد منفي افزايش مي دهند.اثر آخري ممكن است توانايي گلوكوكورتيكوئيد ها در به تاخير انداختن شروع بلوغ جنسي را توجيه نمايد. تصوير 17-34:پاسخ درون ريزي به خون ريزي نارسايي بخش قشري غده فوق كليوي هر دو حالت پركاري و كم كاري بخش قشري غده فوق كليوي در حيوانات اهلي ديده مي شود ، و نارسايي بخش قشري غده يكي از عمومي ترين اختلالات درون ريزي است كه در سگها تشخيص داده مي شود. نشانه هاي اين نارسايي قشري غده فوق كليوي در گونه هاي زير در جدول 9-34 ارائه گرديده. جدول 9-34: نشانه هاي نارسايي بخش قشري غده فوق كليوي در سگ كم كاري بخش قشري غده فوق كليوي از نظر شدت به ميزان زيادي متفاوت مي باشد؛ اغلب اين حالت ممكن است زماني تشخيص داده شود كه يك حيوان بطور معمول نمي تواند به يك وضعيت پراسترس پاسخ دهد. بيماري عموماً ناشي از نارسايي اوليه بخش قشري غده فوق كليوي بوده تا نارسايي بخش غده اي هيپوفيز. بعبارتي ديگر پركاري بخش قشري غده فوق كليوي در سگ يا اسب ممكن است بدليل عملكرد سرطاني جزء دور يا جزء بينابيني غده دريمي باشد. در برخي موارد چون انسان ، به نظر مي رسد جزء دور نسبت به بازخورد كورتيزول غير حساس مي باشد.غده هاي سرطاني عملياتي خودكار در بخش قشري غده فوق كليوي ندرتاً ايجاد مي شوند. تشخيص آزمايشگاهي بدكاري بخش قشري غده فوق كليوي تنها بر مبناي ارزيابي كورتيزول پلاسمايي نيست. غلظت پلاسمايي كورتيزول بطور گسترده اي متنوع بوده و اين تنوع ممكن است در يك مدت زمان كوتاهي ايجاد شود. هر گونه استرسي (انتقال، دست كاري، حضور جسم خارجي ، اخذ نمونه خوني و موارد ديگر) بطور بارزي غلظت كورتيزول را افزايش مي دهد. علاوه بر اين ، اگرچه در خصوص وقوع و دامنه تغييرات روزانه در حيوانات اهلي تا اندازه اي عدم يقين وجود دارد، افزايشي پنج برابري در غلظت كورتيزول براي نمونه هاي دم صبحي در مقابل آنهايي كه بعد از ظهر اخذ شده اند گزارش شده گرديده. آزمون هاي اضطرابي ، چون تحريك با ACTH يا سركوب با دگزامتازون در تعيين اختلال و جايگاه آن خيلي مفيد هستند. هر زمان كه استروئيد هاي بخش قشري غده فوق كليوي در مقادير نسبتاً زياد و با دوره هاي زماني گسترده تر تزريق گردند ، بخش قشري غده فوق كليوي بيمار به اثرتحريكي ACTH برونزاد بي پاسخ شده و غده دريمي پاسخي كند به تحريكات استرسي مي دهد. اگر درمان كورتيكوئيدي به ناگاه كنار گذارده شود كم كاري بوجود آمده در بخش قشري غده فوق كليوي مي تواند پي آمد هاي خطرناكي داشته باشد. به منظور از اجتناب از اين حالت مي توان استروئيد ها را يك روز در ميان تزريق نمود بطوري كه غده دريمي پيوسته سركوب نشده و بخش قشري غده فوق كليوي تا اندازه اي ترشح دروني داشته باشد. بارزترين روند سوخت و ساز پروتئيني كه طي درمانهايي كورتيكواستروئيدي با ميزان بالا و بطور درازمدت محقق مي شود، ممكن است منجر به تاخير در روند ترميم زخم ، تحليل استخواني، ضعف عضلاني و كاهش پاسخ پادتني شود. علاوه بر اين بايستي به هنگام تزريق مقادير زيادي از كورتيكواستروئيد ها به حيواناتي كه عفونت هاي موضعي دارند هوشيار بود ، اثرات ضد التهابي استروئيد ها ممكن است منجر به انتشار عمومي عفونت گردد. استروئيد هاي جنسي بخش قشري غده فوق كليوي در حيوانات معمولي بخش قشري غده فوق كليوي مقادير اندكي از استروئيد هاي نرزاد و فحل كننده ر ترشح مي نمايد. سهم اين تركيبات استروئيدي ،حتي به ميزان كم،در عملكرد عادي معلوم نيست، ولي به هر حال ، غدد فوق كليوي سرطاني معيني در مقادير زيادي استروئيد هاي جنسي را توليد نموده و موجب بروز نشانه هاي باليني مي شوند. عضلاني سازي ناشي از فزون دشتاري بخش قشري غده فوق كليوي در مينك هاي ماده گزارش شده و گمان مي رود كه هورمونهاي نرينه مازاد غده فوق كليوي گاهي مسئول بروز عدم فحلي در گاو باشند. كمبود آنزيم هاي هيدروكسيله كننده در روند توليد كورتيزول ضرورتاً اثر بازخورد منفي بر روي ACTH را حذف نموده و منجر به بيش تحريكي بخش قشري غده فوق كليوي مي شود. در نتيجه مسير هاي توليد زيستي به سمت توليد استروئيد هاي حد واسط و جنسي سمت و سومي گيرند. اين چنين كمبود هاي آنزيمي معمولاً در نوزادان ديده شده و با نشانه هاي هورمن نرزاد اضافي مشخص شده و گاهي نيز با احتباس سديمي ناشي از داكسي كورتيكواسترون تظاهر مي كنند. اگر وقفه آنزيمي شديد بوده و در ابتداي مسير توليد زيستي محقق شده باشد منجر به مرگ مي گردد . كمبود هاي آنزيمي از اين نوع در حيوانات اهلي گزارش نشده است. پروستاگلاندين ها در سال 1934 وان اولر متوجه شد كه مايع مني حاوي موادي محلول در چربي بوده كه فشار خون سرخ رگي را پايين آورده و عضلات روده اي و صاف را تحريك مي نمايد. با نظربه منشا غده پروستاتي اين تركيبات،آنهارا(PGS) غده پروستاتي (پروستاگلاندين) نام داد؛ كارهاي بعدي نشان داد كه منشاء اين تركيبات كيسه هاي مني مي باشد . در سال 1960 برگستروم مواده فعال آن را جدا و خالص نموده و در اواخر سال 1970 توليد زيستي پروستاگلاندين ها ،ترمبوگزانها و لوكوترين ها از اسيد آراشيدونيك مورد توصيف قرار گرفت. لوكوترين ها از طريق اثر آنزيم 5- ليپواكسيژناز بر روي اسيد آراشيدونيك توليد شده و اساساً مشمول در فرآيند هاي التهابي مي باشند. ترمبوگزانها و پروستاگلاندينها از اثر سيكلواكسيژناز بر روي اسيد آراشيدونيك حاصل شده (تصوير 18-34) و اثرات متنوعي را در سراسر بدن اعمال مي نمايند. تصوير 18-34: سه مسير اصلي توليد پروستاگلاندينها و فلش توخالي نشانگر جايگاه مهاري آسپرين مي باشد. دو تا از اين محصولات ، ترومبوگزان و پروستاسايكلين ، عمر كوتاهي داشته و احتمالاً در گردش خون ظاهر نمي شوند؛ پروستاسايكلين در ريه و بافت پوششي درون عروقي رگهاي خوني توليد شده تجمع پلاكتي را مهار مي نمايد در حالي كه ترمبوگزان پيشتاز روند تجمع پلاكتي است. پروستاگلاندين هاي معروف به كلاسيك ، PGE و PGF ،در گردش خوني قابل تفكيك بوده واي تقريباً بطور كامل در يك گذر از ريه و كبد متلاشي مي گردند. پروستاگلاندين ها مطابق با ساختار حلقوي پنج نمره اي آن با يك زيرنويس كه نشانگر ميزان غير اشباع بودن زنجيره هاي جانبي است نام گذاري مي گردند. حتي زماني كه پروستاگلاندين ها در مقادير اندگي تزريق مي گردند، داراي اثرات متعددي بر روي بسياري از سامانه هاي بدن مي باشند. غالباً پروستاگلاندين هاي نزديك به هم اثرات مخالفي را اعمال مي نمايند. PGEs عموماً تركيبي بسط عروقي دهنده است و PGF2α يك ماده قبض عروقي دهنده قوي مي باشد. به نظر مي رسد PGE طي استرس خون پوياي كليوي در تغيير مسير جريان خون كليوي از بخش قشري آن به قلوه چه هاي مجاور كلافه اي ايفاي نقش نمايد. پروستاگلاندينها براي بيشتر بخش هاي بدن پيش التهابي بوده و هنگام تزريق به درون بطن سوم موجب بروز تب مي شوند؛ اثر تب بر و درد بر آسپرين و ديگر داروها به دليل توانايي آنها در مهار روند توليد پروستاگلاندين ها از اسيد آراشيدونيك مي باشد. اثر ضد التهابي استروئيد ها تا اندازه اي مربوط به دخالت آنها در روند توليد پروستاگلاندينها است. پروستاگلاندين ها فعاليت حركتي و ترشحي روده كوچك را افزايش مي دهند (يك اثر جانبي مهم در تزريق PG اسهال مي باشد) ولي نشان داده شده كه PGE2 ترشح اسيد معده را مهار نموده و مانع از ايجاد ضايعات مخاطي روده توسط آسپرين مي شود. استنشاق PGF2α موجب تنگي انقباضي ريه (نايژهاي نايژكي) شده در حالي كه PGE2 موجب اتساع ريه (نايژهاي نايژكي) مي شود؛ افراد آسمي به ميزان زيادي نسبت به اثر انقباض ريوي PGF2α حساس مي باشند. نقش پروستاگلاندين ها در روند توليدمثل بطور قابل توجهي مورد ملاحظه قرار گرفته و در دامپزشكي توليد مثل يقيناً حوزه اي است كه اين تركيبات در آن كاربرد زيادي دارند.اثرات ويژه پروستاگلاندين ها در روند توليد مثل در فصل مربوط به توليدمثل مورد بحث قرار گرفته. هورمون هاي اندام هاي ديگر شماري از تركيبات تنظيم كننده هورموني از ياخته هاي اندامهايي كه عموماً غده درونريز به شمار نمي روند ترشح مي شود. اين تركيبات عبارتند از رنين و اريتروپوئيتين برآمده از كليه ، عامل دهليزي ترشح ادراري سديم(ANFs) برآمده از قلب ،هورمونهاي ترشح شده توسط معده و مخاط روده و ترشحات غده تيموس. سامانه رنين- آنژيوتانسين دستگاه مجاور كلافه اي متشكل از ياخته هاي مجاور كلافه مويرگي مي باشد كه اين ياخته ها پوششي مانند و مابين شريانچه هاي آوران كلافه مويرگي و لكه متراكم قرار گرفته اند، لكه متراكم بخشي متشكل از ياخته هاي تغيير شكل يافته لوله هاي دور كليوي است كه در مجاورت با كلافه مويرگي و شريانچه هاي وارده به آن جاي گرفته است. ياخته هاي مجاوركلافه اي حاوي رنيني بوده كه در پاسخ به افت فشار خون شريانچه هاي آوران يا كاهش ورود سديم و كلر به درون لكه متراكم ترشح مي گردد. همچنين ترشح رنين توسط پوستاگلاندين ها و تخليه عصبي سمپاتيكي تحريك شده و توسط وازوپرسين و آنژيوتانسين نوع دوم مهار مي گردد. رنين يك آنزيم گليكوپروتئيني تجزيه كننده پروتئين با وزن ملكولي در حدود 40000 مي باشد. رنين بر آنژيوتانسين (گوهرمايه رنين) كه يك گليكوپروتئين با منشاء كبدي است اثر نموده تا پپتيد ده تايي بنام آنژيوتانسين نوع اول آزاد گردد. اين پپتيد به لحاظ زيستي غير فعال مي باشد، سپس توسط يك آنزيم كه اصطلاحاً به آن آنزيم مبدل مي گويند، به آنژيوتانسين نوع دوم كه يك پپتيد هشت تايي است خرد مي شود. با وجود اينكه بيشتر اين روند تبديل در ريه ها صورت مي گيرد ، آنزيم مبدل در تمامي ياخته هاي پوششي مفروش كننده درون عروقي(اندوتليوم) حضور داشته و توليد آنژيوتانسين نوع دوم در سراسر بدن محقق مي شود. آنژيوتانسين نوع دوم ترشح آلدسترون از بخش قشري غده قفوق كليوي را تحريك نموده و يك قبض عروقي دهنده قوي سامانه اس است. به نظر مي رسد كه شريانچه هاي كلافه اي وابران نسبت به آنژيوتانسين بسيار حساس مي باشند؛ انقباض اين شريانچه هاي وابران موجب افزايش سرعت پالايش كلافه شده، بطوري كه حتي در طي افت فشار خون سامانه اي به روند دفع محصولات سوخت و سازي سمي كمك مي نمايد. در حيواناتي كه تخليه سديمي شده اند، گيرنده هاي فشارزا نسبت به آنژيوتانسين نوع دوم كمتر حساس هستند، در حالي كه آن دسته از گيرنده هاي موجود در بخش قشري غده فوق كليوي نسبت به آن افزايش حساسيت نشان مي دهند.از اين رو اثر غالب آنژيوتانسين نوع دوم تا اندازه اي بسته به وضعيت موجود قابل تعديل خواهد بود. همچنين آنژيوتانسين نوع دوم مركز تشنگي در هيپوتالاموسي را تحريك نموده تا ميزان اخذ آب افزايش يابد، بطور مشابه نيز ترشح وازوپرسين را افزايش داده و بنظر مي رسد مستقيماً بر روي لوله دور اثر گذاشته تا احتباس سديم و آب را افزايش دهد. همچنين معلوم شده رون جذب نمك و آب را در تهي روده (ژژونوم) و قولون تحريك نموده و شكل گيري عروق خوني را القاي مي نمايد. آنژيوتانسين نوع دوم به آنژيوتانسين نوع سوم كه پپتيدي هفت تايي است سوخت و ساز مي يابد اين نوع آنژيوتانسين فعاليت فشار زايي كمتري داشته ولي عملاً فعاليت آن بر روي بخش قشري غده فوق كليوي معادل نوع دوم است. با بيشترخرد شدن آنژيوتانسين محصولات سوخت و سازي غيرفعال متنوعي شكل مي گيرند.نيم عمر آنژيوتانسين خيلي كوتاه بوده ولي فعاليت رنين براي مدت طولاني تري تداوم داشته كه اين امر سبب مي گردد اثرات ياد شده دوام داشته باشند. عامل دهليزي دفع ادراري سديم(ANF) در سال 1956 Kisch وجود د انه هاي ترشحي را در ياخته هاي دهليزي قلب گزارش نمود كه بعداً معلوم گرديد عصاره دهليزي قلب، داراي فعاليت متسع كنندگي و دفع سديمي است. امروزه يك هورمون دهليزي بنام عامل دهليزي دفع ادراري سديم (ANF) به خوبي به اثبات رسيده است. شكل غالب اين هورمون كه در قلب ذخيره مي شود به هنگام ترشح بصورت يك پيشساز ANF 126 اسيد آمينه اي است . اين پيشسازANF شكسته شده ANF 28 اسيد آمينه اي را كه به لحاظ زيستي هورموني فعال است توليد مي نمايد. ترشح ANF هر زمان كه فشار دهليزي افزايش يابد تحريك خواهد شد. اين امر مي تواند با تحريك فشاري يا با واسطه افزايش حجم كششي دهليز محقق گردد. اثرات ANF بر كليه ترشح ادراري سديم و افزايش ادرار(اثر مدر) است؛ ANF موجب تحريك و افزايش سرعت پالايش كلافه اي و دفع كليوي آب، سديم، كلر ، منيزيم ، كلسيم و فسفات مي شود . افزايش سرعت پالايش كلافه اي موجب افزايش ادراري غلظت مواد حل شونده نمي شود؛ در واقع، غلظت سديمي ادرارعموماً پس از تزريق ANF فراتر ازغلظت سديم پلاسمايي خواهد بود. عامل دهليزي ترشح ادراري سديم ترشح وازوپرسين از هيپوفيز عصبي و آنژيوتانسين نوع دوم ، پتاسيم يا رهايش آلدسترون از بخش قشري غده فوق كليوي با تحريك ACTH را مسدود مي نمايد . اثرات ANF بر مجموعه عروقي تا اندازه اي ناسازگاري داشته و بسته به آمايش هاي تجربي متفاوت مي باشد. در محيط آزمايشگاهي ANF اثرات بسط عروقي داشته وبا اثرات فشار زاي كاتاكول آمينها يا آنژيوتانسين نوع دوم مقابله مي نمايد . در محيط دروني بدن موجود تزريق ANF به موش هاي صحرايي بدون ايجاد تغييري در برون ده قلبي موجب افزايش جريان خون به كليه، مجراي روده اي معدي ، قلب ، بيضه ها، ريه و طحال مي گردد ، ولي در سگ افزايش جريان خون محدود به كليه مي باشد. در حالت كلي ، ANF در هر دو دسته از حيوانات عادي و دچار پرفشاري موجب كاهش فشار خون مي گردد ؛ حا اينكه مورد فوق ناشي از اتلاف مايعات، كاهش برون ده قلبي يا بسط عروقي وحيطي است معلوم و روشن نيست. و خلاصه اينكه به نظر مي رسد ANF هوموني است كه حيوان را در مقابل افزايش بيش از اندازه حجم مايعات و بالارفتن فشار خوني محافظت مي نمايد. اريترون پوئيتين تنظيم روند توليد و رهايش گويچه هاي سرخ خوني توسط اريتروپوئيتين ميانجگري مي شود، تركيبي كه يك گليكوپروتئين گردش خوني با وزن ملكولي در حدود 23000مي باشد. اريتروپوئيتين تركيبي است كه توسط كليه و در پاسخ به افت اكسيژني (خفگي) توليد شده و ياخته هاي دودماني معيني در مغز استخوان را به منظور تمايز يافتن به پيشساز ياخته هاي سرخ تنده تحريك مي نمايد. هورمونهاي روده اي معدي عوامل هورموني مختلفي توسط ياخته هاي مخاطي موجود در معده و روده ترشح شده و با گردش خون يا در مجراي روده اي حمل گشته تا بر عملكرد معده ، روده ، لوزالمعده و كيسه صفرا اثر بگذارند. جدول 10-34 خلاصه اي است از اين تركيبات. جدول 10-34:پپتيد هاي روده اي معدي ؛+ افزايش و - كاهش شماري از عوامل تنظيم كننده هورموني از بافتهاي روده اي معدي و سامانه عصبي مركزي جدا شده اند. ماده P ، نوروتنسين ، سوماتواستاتين و سروتونين از هر دو ناحيه جدا گرديده اند . جايگاه هاي فعال ايمني در سامانه عصبي مركزي براي هورمون كوله سيستوكنين، پلي پپتيد روده اي رگ جنبا (VIP) ،موتيلين و بومبزين مشخص شده و حال اينكه چنين جايگاههايي در مجراي روده اي معدي براي انكفالين اندورفين و هورمون آزادكننده تيروتروپين گزارش شده است . اهميت چنين مشاهداتي روشن نيست. سروتونين در ياخته هاي رنگ پذيره نقره اي خاصي كه بويژه بطور مشترك در مخاط مجراي روده اي معدي و همراه با مجاري صفراوي هستند، ديده مي شوند. اين ياخته ها نمايانگر بافت روده اي كرم دوست مي باشند. همچنين سروتونين با غلظت بالايي در بخش هاي معيني از سامانه عصبي مركزي و پلاكت هاي خوني يافته مي شود. مورد آخري(پلاكتها) نشانگر جايگاه ذخيره و ترابري سروتونين بوده و مي تواند مقادير زيادي از اين ماده را در خود جمع نمايد. سروتونين اثرات متفاوت و جالب توجهي را اعمال مي كند كه عبارتند از: انقباض عضلات صاف روده اي ، اتساع بستر عروقي تاجي ، انقباض شريانچه هاي كلافه اي آوران و سركوب فعاليت در سامانه اعصاب مركزي. سروتونين بسته به ميزان آن و گونه حيواني اثر پيچيده اي بر فشار خون دارد؛ اثرات آن ممكن است بصورت افزاينده فشار يا كاهنده فشار باشد. غده تيموس غده تيموس اندام بي مانند است كه در نوزادان بزرگ و فعال بوده، در هنگام بلوغ به اوج فعاليت خود رسيده و فعاليت آن از آن پس به آرامي وپيوسته شروع به نزول مي نمايد. تيموس بويژه نسبت به گلوكوكورتيكوئيدهاي بخش قشري غده فوق كليوي حساس است. تجربيات مختلف نشان مي دهد كه وجود تيموس براي رشد و نمو و تثبيت محتواي ايمني زايي حيوان ضروري است. موش هايي كه در نوزادي تحت عمل برداشت غده تيموس قرار گرفته اند دچار حالتي مي شوند كه به آن بيماري ويرانگر مي گويند، بطوري كه مي توان با كاشت بافت تيموسي مانع از بروز آن شد؛ اين مورد حتي زماني كه بافت كاشته شده در حفره اي انتشاري كه مانع از خروج ياخته هاي مي گردد، جاي مي گيرد مي تواند مانع از بيماري گردد. فرض بر اين است كه بطور معمول هورمون تيموسي بر ياخته هاي لنفاوي در تيموس و ديگر بافت هاي لنفاوي اثر كرده تا ياخته هايي را ايجاد كند كه توانايي شناسايي و واكنش با پادتن ها را دارند . هرزمان كه يكي از اين ياخته هاي لنفاوي صلاحيت دار و ولي سو نگرفته با پادتني موجه شده و به آن مي رسد، شروع به تكثير نموده و به ياخته هاي پلاسما ارتقاع مي يابد، ياخته هايي كه پادتن هاي متناسبي را توليد مي نمايند. مواد پروتئني مختلفي با وزن ملكولي متفاوت از كمتر از 1000 تا 200000 از تسموس جدا شده و بعنوان هورمون هاي تيموسي فرض مي شوند. بيماري ويرانگر را مي توان با تزريق هورمون تيموسي همواستاتيك ، تيموزين ، يا عامل هورموني تيموسي پيشگيري نمود. هورمون تيموسي همواستاتيك يا هورمون محرك لنفوسيتي توانايي افزايش نسبت ياخته هاي لنفوسيت به ياخته هاي با هسته هاي چند ريختي را داشته و يا تيموزين يا عامل هورموني تيموسي مي تواند ايمني با واسطه ياخته اي را تحريك نمايد. اثراتي كه بطورغير مستقيم در ارتباط با پاسخ هاي ايمني و سامانه لنفاوي هستند به عصاره هاي تيموسي منتسب شده اند. تصور مي شود يك عامل مسدود كننده عصبي عضلاني، تيمين ، در التهاب خود ايمني تيموسي به ميزان زيادي آزاد شده و موجب سركوب روند انتقال عصبي عضلاني مي شود. پايان بخش ششم




فصل اول و دوم فيزيولوژي دوكس

فيزيولوژي دوكس

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                     فهرست مطالب

 

 
 

 


بخش اول: خون گردش خون و سامانه قلبي عروقي

 

 

فصل اول:   و يزگي هاي فيزيكي و شيميائي محلولها

فصل دوم:     آب و الكتروليتها

فصل سوم:    ويژگيهاي فيزيولوژيك و اجزاي سازنده ياخته اي و شيميائي خون

فصل چهارم: انعقاد خون و روندهاي تعادلي خون

فصل پنجم:   قلب : ساختار كلي و ياخته هاي قلبي

فصل ششم:   سامانه گردش خوني و جريان خون

فصل هفتم:   الكتروفيزيولوژي قلب

فصل هشتم:  فعاليت مكانيكي قلب

فصل نهم:      سازوكارهاي تنظيم كننده قلب

فصل دهم:    سازوكارهاي تنطيم كننده سامانه گردش خوني

فصل يازدهم:گردش خون ناحيه اي و جنيني

فصل دوازدهم:استرسهاي عادي و مخرب گردش خوني

 

 

فصل اول

ويژگيهاي فيزيولوژيك محلول ها

 
 

 

 


- اصطلاحات.

 

- انتشار.

- پديده اسمز.

 

- فشار اسمزي.

 

- فشار كششي(تن ) محلول ها .

 

- اهميت فيزيولوژيك.

 

- شكنندگي اسمزي گويچه هاي سرخ.

 

- تبديل واحد هاي اندازه گيري.

- مسائل.


60تا 70 درصد از محتويات بدن يك دام را آب - آن هم بصورت محلولهاي آبكي- تشكيل ميدهد. آب اساس اغلب پديده هاي فيزيولوژيك بوده بطوري كه محلول هاي آبكي فوق  در فعاليت هاي ذيل سهيم هستند:

1-      پالايش (گويينه اي)گلومرولي در كليه.

2-      توليد محلول هاي تلغيظ شده در بخش مغزي(مدولا) كليه .

3-      حفظ حجم ياخته اي.

4-      تحريك پذيري غشاء هاي ياخته اي و خصوصا" توليد امواج (تكانه) عصبي.

در تجربيات باليني درماني و عملي دامپزشكي داشتن آگاهي  از ويژگيهاي محلول ها به منظور تدوين رژيم هاي درماني مناسب براي جاي گزيني مايعات و الكتروليتهاي  از دست رفته  سودمند و مفيد است.

بنابر اين در آموزشهاي فيزيولوژيك توجه به ويژگي هاي فيزيكي و شيميائي محلول ها از اهميت به سزائي بر خوردار است. زماني كه ويزبرگ  اين موضوع را پيشنهاد نمود  به نظر مي آيد كه وي بر اهميت اساسي اين موضوع  باور داشته و آن هنگام اين نقل قول انجيل را بيان مي دارد " عقل و دانش  مهمترين چيز است، بنابر اين آن را بدست آور و با همه آنچه كه بدست آورده اي شناخت را كسب كن " . در اين بخش ويژگيهاي فيزيك و شيميائي محلول ها بيان شده و سرآغاز آن نيز با تعاريف اصطلاحات رايج در اين مبحث شروع مي شود.

 

اصطلاحات:

محلول(solution):

 به هر نوع مخلوط همگني گفته مي شود. غالب محلول هائي كه با آنها مواجه هستيم در حالت مايع مِي باشند.

حلال(solvent):

 ماده اي كه حالت فيزيكي آن به هنگام تشكيل محلول ثابت مي ماند.

ماده حل شونده(solute):

ماده اي كه به هنگام تشكيل محلول حالت فيزيكي آن تغيير مي كند.به عنوان مثال : 1) محلول آب و نمك كه آب حلال و نمك حل شونده است. يا 2) محلول الكل در آب كه آب( موادي كه به ميزان زيادي وجود داشته باشد به عنوان حلال در نظر گرفته مي شود.

درصدمحلول:

غلظت ماده حل شده  بر حسب گرم در يك ليتر از محلول مايع را گويند.به عنوان مثال يك محلول مايع 5% از دگستروز عبارت است از  5 گرم از دكستروز خالص و مقدار كافي از آب  تا حجم 100 ميلي ليتر.

وزن مخصوص محلول:

عبارت است از تعدا دفعات سنگيني يك ماده با حجم مشخص نسبت به آب هم جحم آن در يك دماي برابر .  وزن مخصوص يك عدد ساده بوده و هيچگونه بعد و اندازه اي (ديمانسون) ندارد. به عنوان مثال وقتي درمورد خون و ادرار بكار مي رود مراد نسبت وزن حجمي معيني از خون يا ادرار در مقايسه با وزن همان حجم از آب مي باشد.

مول(مولكول گرم):

به وزن 1023 ×6 مولكول(عدد آواگادرو) از هر ماده اي بر حسب گرم ، مولكول گرم مي گويند.( معادل همان وزن مو لكولي ماده است اما بصورت گرم بيان مي شود). بطور مشابه وزن اتمي عبارت است از وزن 1023 ×6 اتم از هر عنصر بر حسب گرم(كه معادل همان وزن اتمي از عنصر كه بصورت گرم بيان مي شود).

مولار و مولال:

معيار هاي اندازه گيري غلظت ماده حل شونده در يك محلول مي باشند. يك محلول مولار بيانگر تعداد مولهاي موجود در يك ليتر از محلول بوده در حالي كه يك  محلول مولال نشانگر تعدا مول هاي موجود در يك گيلوگرم از ماده حلال (يك ليتر آب) است. به عنوان مثال در هر مول از نمك طعام (NaCl) 5/58 گرم از اين ماده وجود دارد.

1)يك محلول آبكي  مولار از اين ماده حاوي 5/58 گرم (NaCl)  بعلاوه مقدار كافي از آب است تا حجم محلول به يك ليتر برسد.

 

2)يك محلول مولال از اين ماده حاوي 5/85 گرم از (NaCl)  بعلاوه يك گيلوگرم آز آب (يك ليتر) مي باشد.

 

غشاء نيمه تراوا[1]:

به غشائي گفته مي شود كه ماده حلال از آن عبور كرده ولي ماده حل شونده عبور نكند.

 

غشاء تراو اي انتخابي[2]:

به غشائي گفته مي شود كه نه تنها اجازه عبور به ماده حلال مي دهد بلكه برخي از مواد حل شونده خاص نيز از آن عبور مي كنند(غالب غشاء هاي ياخته اي در بدن از اين نوع مي باشند).

اسمز:

داراي تعاريف متعددي مي باشد كه به شرح ذيل ذكر مي شوند.

1)   روند انتشار ماده حلال از طريق يك غشاء نيمه تراوا واقع در ميان دو محلول يكي با غلظت بالائي از ماده حلال و ديگري با غلظت كم بطوري كه انتشار از غلظت بالا به پائين مي باشد.

2)      حركت خالص آب ناشي  اختلاف غلظت آب در دو سوي غشاء نيمه تراوا مي باشد.

3)      حركت مولكولهاي حلال از يك غشاء به سمت بخشي كه داراي غلظت بالائي از ماده حل شونده غير قابل عبور از غشاء است.

 

ويژگيهاي همبسته[3]:

عبارت است از ويژگيهاي يك محلول كه بواسطه تعداد ذرات سازنده آن(يونها و مولكولها) معين مي گردد تا نوع ذرات(اندازه و بار الكتريكي). اين ويژگيها شامل 1) كاهش فشار تبخير 2) تقليل نقطه انجماد 3) افزايش نقطه جوش و 4) فشار اسمزي مي باشند.

تعين و اندازه گيري هر كدام از اين ويژگي ها در هر محلولي امكان محاسبه و تعين ديگر ويژگي هاي ذكر شده را فراهم مي آورد. از اين رو تعين فشار اسمزي يك محلول را مي توان با اندازه گيري كاهش نقطه انجماد يا تقليل فشار تبخير آن محلول معين ساخت(روش هائي كه متداول هستند).

 

فشار اسمزي:

عبارت است از ميزان تمايل آب در جهت ايجاد روند اسمز. براي دو محلول آبي كه توسط يك غشاء نيمه تراوا تفكيك شده اند ، فشار اسمزي به فشاري گفته مي شود كه جهت ممانعت از انتشار آب به سمت محلول داراي بالاترين غلظت از ماده حل شونده (بيشترين تعداد ذره) لازم مي باشد. آب همواره به سمت بخشي كه داراي بيشترين فشار اسمزي باشد انتشار مي يابد . فشار اسمزي را بر حسب ميلي متر جيوه بيان مي كنند.

 

فشار اسمزي موثر:

اين معيار  به منظور بيان تمايل آب در جهت روند اسمز از طريق يك غشاء  تراواي انتخابي بكار مي رود. فقط آن دسته از ذراتي كه قادر نيستند از غشاء فوق عبور كنند در ايجاد فشار اسمزي موثر هستند. آب همواره به سمتي كه داراي بيشترين فشار اسمزي موثر باشد انتشار مي يابد.

 

اسمول:

معيار براي غلظت يك ماده حل شونده مي باشد كه در اصطلاح تعداد ذرات حل شده – جداي از جرم آنها -را مشخص مي نمايد (برخلاف مول). يك اسمول عبارت است از تعدادذرات موجود در يك مول از ماده حل شونده تفكيك نشده( غير يونيزه). وقتي كه ماده اي به دو ذره يونيزه مي گردد مول آن ماده معادل 1 اسمول بوده و يك مول معادل دو اسمول مي باشد.وقتي كه ماده اي به سه ذره يونيزه مي گردد مول معادل يك اسمول و يك مول معادل سه اسمول خواهد بود.

Osm  مخفف اسمول و mosm مخفف ميلي اسمول () مي باشد.

اسمولاريتي و اسمولاليتي:

معيار هائي براي بيان كل غلظت ماده حل شونده بر مبناي تعداد ذرات موجود در يك محلول مي باشند. يك محلول اسمولار حاوي يك اسمول از ماده حل شونده در يك ليتر از محلول مي باشد.يك  محلول اسمولال حاوي يك اسمول از ماده حل شونده در يك كيلوگرم از حلال مي باشد.براي محلول هاي رقيق شده (چنانچه در بدن وجود دارند) تفاوتي كمي ميان اسمولاريتي و اسمولاليتي كمتر از 1% مي باشد. اين معيار ها متناسب با فشار اسمزي ماده حل شونده در محلول  مي باشند ، چرا كه اساس اين معيار ها را تعداد ذرات آنها تعين مي نمايد. يك محلول اسمولال داراي فشار اسمزي معادل 4/22 اتمسفر در دماي صفر درجه سانتي گراد يا 024/17 ميل متر جيوه مي باشد(يك اتمسفر فشار معادل 760 ميلي متر جيوه است).

بنا بر اين هر ميلي اسمول در يك كيلوگرم آب داراي فشار اسمزي معادل 024/17 ميلي متر جيوه است. هر ميلي اسمول در يك كيلوگرم سرم داراي فشار اسمزي در حدود 5/19 ميلي متر جيوه مي باشد.

كشش[4](كشمندي[5]) محلول:

عبارت است از فشار اسمزي موثر  مربوط به يك غشاء تراواي انتخابي (توان آب گيري). فشار كششي محلول يك ويژگي هميسته  نمي باشد چرا كه بواسطه تعداد كل ذرات يك محلول معين نمي شود. فقط آن دسته از ذراتي كه قادرند از غشاء عبور كنند در ايجاد فشار كششي محلول دخيل هستند. محلول ها را بسته به غشاء حائل ميان آنها و طبيعت محلولي كه آنها را مورد مقايسه با آن قرار مي دهند مي توان به سه شكل كم كشش (هيپوتونيك)، هم كشش (ايزوتونيك)و پر كشش (هيپرتونيك) تقسيم و مورد ارزيابي قرار داد. كم كشش  ، هم كشش و پركشش آنهائي را در نظر مي گيرند كه به ترتيب فشار اسمزي كمتر مساوي يا بيشتر از محلول مورد مقايسه داشته باشند.

اكي والان وزني:

مواد متناسب با وزن اكي والاني خود با يكديگر واكنش نشان مي دهند  تا بر اساس وزنشان  . يك اكي ولان وزني عبارت است از وزني از يك ماده كه با 008/1 گرم از هيدروژن (وزن اتمي هيدروژن=008/1) 5/35 گرم كلر (وزن اتمي كلر= 5/35) يا 8 گرم از اكسيژن(وزن  اتم گرم اكسيژن= 8) جايگزين شده و يا بعبارتي ديگر  واكنش نشان دهد . بعنوان مثال:

1)   در يك ملكول گرم از NaCl يك اتم گرم وزني سديم و يك اتم گرم وزني  كلر وجود دارد  بنابر اين يك اكي والان سديم و يك اكي والان كلر وجود دارد.

2)   در يك مولكول گرم از MgCl2 يك اتم گرم وزني منيزيم و دو اتم گرم وزني كلر وجود دارد بنا بر اين دو اكي ولان منيزيم و دو اكي والان كلر وجود دارد.

الكتروليتها:

به موادي گفته مي شوندكه حل شده و توليد محلول هاي هادي يا رسانا را مي كنند. در محلولي از يك الكتروليت ذرات بارداري تحت عنوان يونها حضور دارند، يونهاي مثبت را كاتيون و يونهاي منفي را آنيون مي نامند . بطوري كه اين يونها مستقيما" از ماده حل شونده نشات گرفته يا در نتيجه واكنش آن با حلال حاصل مي شوند. يونهاي تشكيل شده را با معيار اكي والان اندازه گيري مي نمايند و از آن جهت كه غلظت الكتروليتها در مايعات بيولوژيك اندك مي باشد ساده تر آن است كه بصورت ميلي اكي والان بيان گردد. يك ميلي اكي والان معادل  اكي والان است. چون واكنش مواد با يكديگر بر مبناي اكي والان مي باشد تا بر مبناي وزن . يك ميلي اكي والان از Na+  (23ميلي گرم) با يك ميلي اكي والانCl+   (5/35 ميلي گرم) واكنش نشان مي دهد.

 

انتشار:

آب موجود در  خون در حال گردش از سراسر بدن مي باشد چرا كه فشار هيدرو استاتيكي ايجاد شده توسط قلب عامل اين حركت است. توزيع اين آب از خون به مايع بينابيني[6] و درون  ياخته اي [7]وابسته به انتشار آن  در پاسخ به شيب غلظتي است . انتشار ساده يك حركت تصادفي از مولكولها ، يونها و ذرات كولوئيدي معلق است كه تحت تاثير حركت براوني (حرارتي) مي باشد. هرجا كه شيب غلظتي موجود باشد حركت مولكولها ، يونها و ذرات كولوئيد از محل پر غلظت به ناحيه كم غلظت خواهد بود.اين نوع حركت براي هر ماده اي بطور اختصاصي صورت مي پزيرد(بعنوان مثال مولكولهاي سديم يا آب  - صرفه نظر از حضور يا غلظت ماده اي ديگر -از يك ناحيه پر غلظت به يك ناحيه كم غلظت  حركت مي نمايند). زماني كه يونها و مولكولها داراي پراكنش يكساني باشند حركت تصادفي همچنان ادامه خواهد داشت ، اما سبب ايجاد يك حركت نهائي و كلي نشده و يك وضعيت تعادلي بوجود خواهد آمد.

غشاء هاي ياخته اي مي توانند بعنوان سدهائي در برابرانتشار مطرح باشند. اين غشاء ها حاوي يك لايه دو سويه ليپيدي بوده كه در واقع يك لايه فيلم نازك از چربي مي باشد و تنها از ضخامتي برابر دو مولكول بر خوردار است از طريق اين لايه فقط مواد محلول در چربي (مثل دي اكسيد كربن و اكسيژن) به سادگي عبورمي كنند(تصوير1-1).

 

تصوير1-1 : ساختمان غشاء پلاسمائي محاط بر ياخته.

غشاء پلاسمائي حاوي فسفو ليپيد(PL) كلسترول(C) و پروتئين (P)  مي باشد. اجزاءكربوهيدراتي (Ca) از سطح خارجي ياخته بيرون زده است بطوري كه برخي به پروتئين ها و برخي به ليپيدها متصل هستند. بسياري از پروتئين ها از بخش خارجي غشاء تا قسمت داخلي آن كشيده شده اند بطوري كه آنها همانند معبر(دالانهاي آبي)  بوده و سايرين در انتقال تسهيل شده دخالت دارند. فيلمانها يا تارچك هاي سيتو پلاسمي(F) موجبات تداخل و واكنش بين غشائي را فراهم مي آورند. بعلت طبيعت آبگونه غشاء پلاسمائي پروتئين هاي موجود در غشاء به سمت بالا حركت كرده سبب تغيير محل نقاط فعال سطحي مي شوند.

مولكولهاي بسيار كوچك مي توانند از طريق سوراخهاي فرضي (كانالهاي پروتئيني) نفوذ نمايند در حالي كه مولكولهاي درشت بواسطه انتشار تسهيل شده از طريق غشاء منتقل مي گردند بطوري كه براي هركدام يك حامل (پروتئين ناقل) مورد نياز مي باشد(تصوير 2-1).

 

تصوير 2-1        انتقال غشائي توسط پروتئين:

A : چرخش پروتئين در حالي كه از ميان لايه ليپيدي عبور مي نمايد و محل پيوند را در سمت مقابل ظاهر مي سازد.

B :چرخش ساده پروتئين بطوري كه در سرتاسر عرض غشاء كشيده شده و محل پيوند را از يك سمت به سمت ديگر جابجا مي نمايد.

C: تغيرات ساختاري در پروتئين كه موجب ظاهر شدن محل پيوندي در سمت مخالف غشاء مي شود.

 

بدليل اينكه  غشاء هاي ياخته اي عمدتا" از ليپيد تشكيل شده اند نسبتا" آبگريز  بوده و انتشار آب از طريق اين پروتئين ها به كندي صورت مي گيرد. به هر حال كانالهاي پروتئيني وجود دارند كه آب از طريق آنها انتشار مي يابد. كانالهاي پروتئيني مولكولهاي پروتئيني هستند كه بطور عرضي از يك سمت لايه ليپيدي به سمت ديگر كشيده شده اند و در هر دو قسمت تظاهر مي نمايد. اعتقاد بر اين است كه برخي از اين مولكولها تشكيل دالانهاي آبي (مجاري) را داده و برخي در انتقال تسهيل شده دخالت دارند. كانالهاي آبي نه تنها به انتشار آب اجازه مي دهند بلكه همچنين عبور مواد محلول در آب را نيز مجاز مي سازند. برخي از مواد ممكن است بدليل بزرگي و درشتي ابعاد مولكولي جهت انتشار از مجاري فوق مثتثني باشند و برخي نيز بدليل كوچكي نسبي ابعاد مولكولي يا بدليل ديگر مشخصات مجاري ياد شده همچون بار الكتريكي ممكن است داراي انتشار تسهيل شده باشند(بار منفي مجاري پروتئيني به انتشار Na+ كمك مي نمايد).

تعداد دالانهاي پروتئني جهت تبادل آب ميان سطوح داخلي و خارجي ياخته ها به لحاظ حجمي و سرعت عمل كافي به نظر نمي آيد . از اين رو چنين تصور مي شود كه حركت تصادفي ملكولهاي آب قبل از آنكه شاخص آب گريزي لايه ليپيدي بتواند از انتشار آن مانعت بعمل آورد، سبب بمباران و نفوذ در لايه ليپيدي مي شود.

اسمز:

بيشترين ماده اي كه در بدن اتنشار مي يابد  آب مي باشد و اين انتشار در بدن نسبتا" ساده و آسان رخ مي دهد. ميزان آبي كه در ياخته ها نفوذ مي نمايد معمولا" متعادل با ميزان آبي است كه از آن به خارج تراوش مي نمايد.زماني كه محلول هاي آبكي به لحاظ غلظت آبي آنها متفاوت باشند و توسط يك غشائي كه نسبت به آب نفوذ پذير بوده اما از نفوذ مواد حل شده در آن ممانعت بعمل آورد(غشاء نيمه تراوا)جدا شوند، انتشار برآيندي يا تورينه اي از آب وجود خواهد داشت كه در آن همواره آب از قسمت پر غلظت (از نظر آب) به بخش كم غلظت انتشار مي يابد.به اين پديده اصطلاحا" اسمز مي گويند. زماني كه غلظت هاي آبي دو محلول مورد مقايسه قرار مي گيرد اين موضوع قابل استنتاج است كه محلول پر غلظت از نظر آب ، داراي كمترين غلظت از ماده حل شونده مي باشد.حالاتي كه در آن پديده اسمز رخ مي دهد(درتصوير 3-1 نشان داده شده).

تصوير 3-1 : اسمز:الف)قبل از اسمز  ب)در طي اسمزحجم مساوي از محلولهاي آبكي (مواد حل شونده توسط دواير توپر سياه رنگ و خالي سفيد نشان داده شده اند) در هر دو بخش قرار گرفته اند كه توسط يك غشاء تراوا  در برابر آب ولي غيرتراوا نسبت به مواد حل شونده از يكديگر جدا گرديده . محلول آبكي موجود در بخش اول داراي بالاترين غلظت آب بوده (كمترين غلظت از نظر ماده حل شونده). پديده اسمز (انتشار آب) از بخش اول به بخش دوم صورت مي گيرد(از بالاترين غلظت آب به كمترين غلظت آب) و سطح آب در بخش دوم بالا مي رود.

 

پديده انتشار برآيندي و خالص از بخشي كه داراي بالاترين غلظت آب بوده به قسمتي كه داراي كمترين  ميزان آب هست صورت مي گيرد.

فشار اسمزي:

فشار اسمزي عبارت است از ميزان فشاري كه كه بايستي در بخش كم غلظت  از نظر آب بكار رود تا مانع انتشار تورينه اي(صافي گذر) آب از بخش پر غلظت آبي گردد(تصوير3-1).اين پديده يك ويژگي همبسته  بوده كه در آن تعداد كلي ذرات موجود در محلول (يونها و مولكول ها) تعين كننده فشار اسمتيك آن هستند.هر چه تعداد ذرات بيشتر، فشار اسمزي نيز بيشتر . در اين خصوص يك ليتر از محلول آبكي حاوي يك گرم از پروتئين با جرم مولكولي 50000 دالتون(وزن ملكولي 50000) داراي مولكول هاي بيشتري نسبت به محلولي كه حاوي يك گرم از پروتئيني با جرم مولكولي 400000دالتون(وزن ملكولي 400000) است مي باشد.بطور مشابه فشار اسمزي محلول اولي بيشتر از محلول دومي خواهد بود.براي دو محلول نمكي كه توسط يك غشاء تراوا نسبت به آب و غير تراوا نسبت به نمك، جدا شده اند بيشترين فشار اسمزي اندازه گيري شده در محلولي خواهد بود كه بيشترين غلظت نمك (كمترين غلظت آب) را دارد.آب به سمتي كه بيشترين فشار اسمزي را دارد انتشار خواهد يافت. در واقع اين نوع فشار  يك فشاربالقوه اي است كه در آن فشاري هست كه بايستي بكار رود تا مانع از روند اسمز گردد ( در بدن يك موجود زنده پديده اسمز هنگامي كه عدم تعادل آبي وجود دارد ممانعتي ايجاد نمي كند) .

 غلظت هاي اسمولار يا اسمولال به منظور تهيه محلول هاي كاربرد دارند كه فشار اسمزي خاصي را ايجاد مي نمايد. يا براي بيان قدرت اسمزي محلول هائي چون ادرار، پلاسما و نمك طعام بكار مي رودند. يك محلول گلوكوز با اسمولاريتي 300 ميلي اسمول همان ميزان فشار اسمزي را كه محلول نمك طعام با اسمولاريتي 300 ميلي اسمول بوجود مي آورد ايجاد مي نمايد. بخاطر اين كه ادرار يك محلول مركب از مواد حل شونده در يك محيط آبكي است تفكيك واقعي اجزاء آن عملي نمي باشد، اسمولاريتي يك معيار مناسب جهت مقايسه محلولها مي باشد. بنابر اين يك نمونه ادرار با اسمولاريتي 300 ميلي اسمول همان فشار اسمزي را كه محلولهاي ياد شده بالائي (گلوكوز و نمك طعام با همان اسمولاريتي ) ايجاد مي كنند، بوجود مي آورد.

كشش(كشمندي)محلول ها:

يك غشاء نيمه تراوا قادر است انتشار برخي از مواد حل شونده در محلول را محدود ساخته و اجازه انتشار به ديگر مواد حل شونده بدهد، غالب غشاء هاي موجود در بدن داراي يك چنين ويژگي و طبيعتي هستند. اگر غشاء حائل ميان دو محلول اجازه انتشار به تمامي مواد حل شونده در هر دو محلول بدهد اين مواد در هر دو سمت داراي غلظت هاي متعادل خواهند بود. غلظت آب در هر دو سوي غشاء يا   تمايل  متعاقب آب نسبت به  اسمز تغيير نخواهد كرد. بنابر اين اندازه گيري فشار اسمزي در محلولي كه مواد حل شونده در آن قادر به انتشار از غشاء هاي حائل باشند، بعنوان يك شاخص و نشانگر در تعين تمايل جهت اسمز نخواهد بود. بجاي بيان كشمندي يك محلول تعريف ديگري ارائه مي شود كه  فشار اسمزي موثر[8] ناميده مي شود . تنها آن ذراتي (مولكولها و يونها) كه غشاء حائل از انتشار آنان جلوگيري بعمل مي آورد در ويژگي كشمندي محلول ايفاي نقش كرده ودخيل هستند. بخش عمده روند هاي اسمزي تا مرحله غلبه كامل ادامه مي يابند مگر اينكه حالتي بوجود آيد كه در آن آب به سمت بالاترين فشار اسمزي موثر انتشار يابد. تصوير 4-1 نشانگر كشمندي محلولها مي باشد. در اين تصوير دو محلول با حجم مساوي توسط غشائي كه اجازه عبور به آب و ماده حل شده در قسمت دوم را مي دهد  نشان داده شده. قبل از روند اسمز هركدام از محلولها فشار اسمزي يكساني را دارند(غلظت هر دو از نظر تعداد ذرات مساوي است). بدليل اينكه قسمت اول داراي ذراتي مي باشد كه قادر به عبور از غشاء حائل نيست اين ذرات همان هائي هستند كه در ايجاد فشار اسمزي موثر ايفاي نقش مي نمايند.به جهت اينكه محلول موجود در بخش دوم فشار اسمزي موثري ايجاد نمي كند آب به سمت بيشترين فشار اسمزي موثر انتشار مي يابد يعني از بخش 2 به 1 .

 

تصوير4-1: مثال فرضي از تن(كشمندي) محلول.

الف) قبل از روند اسمز  ب) پس از اسمز.

دو محلول آبكي (مواد حل شونده با دواير سياه توپرو خالي ) با فشار اسمزي برابر توسط غشائي كه نسبت به آب و يكي از مواد حل شده(دايره هاي توخالي) تراوا مي باشد جدا شده اند. فشار اسمزي موثر تنها بواسطه ماده حل شده با نشانه دواير توپر اعمال مي گردد و آب به بخش 1 انتشار حاصل مي كند.در حالت تعادل ماده حل شونده با نشانه دايره هاي توخالي داراي يك غلظت جديد و تقليل يافته اي مي باشد بطوري كه در هر دو قسمت 1و2 اين غلظت يكي مي شود.

اهميت فيزيولوژيك:

 از نقطه نظر عملي و كاربردي كشمندي محلولي كه قابل تزريق به خون حيوانات باشد معمولا" با پلاسما مقايسه مي شود چرا كه پلاسماي خون در  تعادلي اسمزي با گويچه هاي سرخ يا همان ياخته هاي سرخ خوني معلق در آن است .

 

محلولي كه داراي فشار اسمزي موثري همانند پلاسما باشد هم كشش (ايزوتونيك) ناميده مي شود. وقتي گويچه هاي سرخ خوني در چنين محلولي قرار مي گيرند دچار افزايش يا كاهش حجمي  نمي شوند. يك محلول كم كشش(هيپوتونيك) عبارت از محلولي مي باشد كه در مقايسه با پلاسماي خون داراي فشار اسمزي موثر كمتري است و گويچه هاي سرخ خوني در اين محلول دچار ازدياد حجم خواهند شد.اگر اين محلول به اندازه كافي كم كشش باشد گويچه هاي سرخ خوني تا مرحله نهائي تركيدن دچار ازدياد حجم خواهند شد(تجزيه و تلاشي خون) و محتويات خود را در محلول آزاد خواهند كرد. پلاسماي دامي كه دچار هموليز گرديده بدرجاتي رنگ قرمز از خود نشان خواهد داد و اين ميزان سرخي بستگي به درجه تجزيه خوني دارد. حالتي را كه در نتيجه اين روند بوجود مي آيد اصطلاحا" خون هموگلوبيني شده(هموگلوبينمي) مي گويند چرا كه سرخي پلاسما ناشي از رهايش هوگلوبين در پلاسما مي باشد.ممكن است ليز خوني به حدي زياد باشد كه هموگلوبين وارد لوله هاي كليوي شده و در ادرار ظاهر گردد. به حالتي كه در آن ادرار سرخ رنگ شده اصطلاحا" ادرار هموگلوبيني(هموگلوبين اوري) گويند.

محلولي كه پركشش(هيپر تونيك)باشد در مقايسه با پلاسماي خون داراي فشار اسمزي موثر بيشتري است و زماني كه گويچه هاي سرخ در آن قرار گيرند دچار كاهش حجم خواهند شد. از دست دادن مقادير متنابهي از آب سبب مي شود تا گويچه هاي سرخ ظاهري چروكيده پيداكنند و اصطلاحا" كفته مي شود كه گويچه ها دندانه دار و مضرس شده اند. اثرات محلول هائي كه داراي فشار هاي كششي مختلفي  هستند بر روي گويچه هاي سرخ در تصوير 5-1 نشان داده شده. 

 

 

تصوير 5-1 :

اثر تن محلول بر روي گويچه هاي سرخ.

الف) محلول كم كشش بوده و گويچه هاي سرخ متورم هستند.  ب) محلول هم كشش بوده و هيچگونه تغييري در حجم ياخته هاي خوني بروز نكرده.  پ) محلول پر كشش بوده و گويچه هاي سرخ دچار كاهش حجم شده اند.

 

به جهت اينكه نقطه انجماد و اسمولاليتي توسط تعداد ذرات موجود در محلول تعين مي شوند اسمولاليتي پلاسما را مي توان بواسطه اندازه گيري نقطه انجماد تخمين زد.(افت نقطه انجماد كه يك ويژگي مرتبط كمي(همبسته) است، وابسته به تعداد ذرات مي باشد). يك محلول اسمولال داراي نقطه انجمادي  است كه در حدود 858/1 درجه سانتي گراد كمتر از آب خالص مي باشد. پلاسماي هم كشش داراي افت نقطه انجمادي در حدود 56/0 درجه سانتي گراد است. مطابق با اين مقادير پلاسماي هم كشش بايستي اسمولاليتي در حدود 3/0 اسمول يا 300 ميلي اسمول داشته باشد كه بطور عمومي چنين نوشته مي شود.

محلول هاي نمكي هم كشش مطابق با رابطه نقطه انجماد  تهيه مي شوند. بدليل اينكه نمك طعام (NaCl)  در محلولهاي آبكي به شكل Na+  و Cl-  يونيزه مي گردد، كميت اسمولار آن را با بكار گيري نصف  ميزان مولار آن مي توان بدست  آورد. به اين ترتيب يك محلول 15/0 مولار از نمك هم ارز با 3/0 اسمولار محلول نمك مي باشد. تفكيك ناكامل و واكنش بينابيني يوني سبب مي گردد تا از 15/0مول محلول نمك 93/0 آن بطور اسموزي  فعال باشد. از اين جهت بايستي به منظور تهيه يك محلول هم كشش نمك محلولي با غلظت 161/0 مول تهيه كرد.

از اين رابطه يك غلظت سهل الحصول ديگري نيز با توجه به مقدار 161/0 مول (167/0 مولار)  مي توان بدست آورد به اين ترتيب كه يك محلول 167/0 مولار نمك معادل محلول 977/0 درصد  از نمك مي باشد.

در حالي كه 15/0 مولار محلول نمك معادل يك محلول 875/0 در صدي از نمك است بر اين اساس يك محلول 15/0 مولار نمك بعنوان محلول تا حدي كم كشش مورد توجه قرار مي گيرد. تفاوت فيزيولوژيك ميان يك محلول 15/0 مولار و 167/0 مولار نمك چندان معني دار نبوده ولي غالبا" براي تهيه يك محلول فيزيولوژيك از نمك (محلول نمكي) محلول 9/0 درصدي از نمك تهيه مي گردد.

شكندگي اسمزي گويچه هاي سرخ.

گويچه هاي سرخ اغلب حيوانات اهلي بطور معمول داراي ظاهري مقعرو صفحه اي مدور هستند. در آن دسته كه گويچه ها نزديك به شكل كروي يا گرد مي باشند ظرفيت انبساطي محدود بوده و در تماس با مقادير اندكي آب مي تركند. شكنندگي اسمزي اين دسته از گويچه هاي سرخ افزايش يافته و مقامت اسمزي  آنها كم است.گويچه هاي پهن يا نازك را مي توان پيش از رسيدن به نقطه ترگيدگي ناشي از انبساط در مقادير متنابهي از آب قرار داد. ميزان شكنندگي اسموتيكي آنها كاهش يافته و مقاومت اسمتيكي زياد شده است. براي بيان مثالي از شكنندگي اسمزي مي توان به حالت كمبود آهن و كم خوني ناشي از آن اشاره نمود.در كمبود آهن سنتز هموگلوبين بسيار كمتر از توليد گويچه هاي سرخ است.از اين رو تعداد گويچه هاي سرخ بطور بارز همچنان كه هموگلوبين كاهش مِيِ يباد  كم نمي شود.اين وضعيت بدين جهت رخ مي دهد كه بلوغ گويچه هاي سرخ در مرحله نهائي روبريسيت متوقف گرديده و ياخته هاي فوق در انتظار سنتز هموگلوبين هستند در حالي كه تقسيمات ياخته اي بيشتري ممكن است صورت كرفته و با توليد ياخته هاي كوچكتر از حد معمول و ناقص از نظر هموگلوبين همراه است(آنمي ميكروسيتيك ، هيپوكروميك) زماني كه چنين ياخته هائي رنگ آميزي و بطور ريز بيني بررسي گردند داراي حاشيه هموگلوبيني پر رنگ با يك بخش مركزي كم رنگ تر از ساير نقاط هستند(ياخته ها مقعر تر بوده و داراي قابليت بيشتري جهت ازدياد حجم هستند) . نتايج آزمون شكنندگي اسموزي كه خون گوساله هاي عادي و مبتلا به كم خوني ناشي از كمبود آهن را مقايسه مي نمايد در جدول 1-1 آمده است.

جدول 1-1:

مقايسه شكنندگي اسمزي بين گويچه هاي سرخ يك گوساله سالم و يك گوساله كم خون ناشي از كمبود آهن.

حجم فشرده ياخته اي  (P.C.V)  در گوساله هاي سالم و كم خون به ترتيب عبارتند از 34و 16 درصد. دقيقا" 05/0 ميلي ليتر از خون هر گوساله به 11 لوله حاوي 5 ميلي ليتر محلول نمك افزوده مي شود، اين لوله ها داراي رقتهاي متوالي بوده به اين ترتيب كه لوله آغازين داراي غلظت 95/0 درصد است. براي تعين ميزان ليزخوني از يك دستگاه طيف سنج نوري استفاده مي شود. قابل توجه است كه ليزخوني براي خون گوساله سالم در غلظت 5/0 درصد نمك كامل است. خون گوساله كم خون بطور كامل ليز نمي شود تا اينكه غلظت نمك به 3/. درصد برسد. همچنين اين نكته قابل توجه است تا اينكه غلظت نمك به 65/0 درصد و 6/0 در صد كاهش نيابد هيچكونه ليز خوني به ترتيب در گوساله سالم و گوساله كم خون رخ نمي دهد.پس روشن مي شود كه يك درجه نسبي در خصوص تحمل ليز خوني به هنگام تزريق محلول هاي كم كشش وجود دارد.

 

تبديل واحد هاي اندازه گيري.

همواره در وضعيت هاي متفاوت نياز به تهيه محلول هائي با محتواي دقيق و درست وجود دارد و همچنين اين نياز به منظور تبديل غلظت هاي مواد حل شونده  معين  در يك واحد اندازه گيري (مثلا" اكي والان ) به واحد ديگري (مانند اسمول) كما بيش وجود دارد . تبادل ميان اين واحد هاي اندازه گيري بايستي مطابق خط و مشي ارائه شده در تصوير 6-1 باشد.

تصوير 6-1: خط و مشي تبديل واحدهاي گرم ، مول، اسمول و اكي والان به يكديگر.

 

وقتي محلول ها داراي مقاديري از اجزاي مختلف باشند كه بصورت گرم تعين شده باشد و بخواهيم كه مقادير اين اجزاي را  بصورت ميلي اسمول و ميلي اكي والان بيان كنيم اين ضرورت مطرح مي شود كه  :

1) مولاريته محلول محاسبه گردد.

2)بايستي با تعاريف اسمول و اكي والان بيان گرديده و به ميلي اسمولار و ميلي اكي والان تبديل شود.

 

مثال: يك ليتر از محلولي داراي اجزاي  زير مي باشد.

- 6 گرم (6000 ميلي گرم) نمك(NaCl) {وزن مولكولي=  5/58}

- 210 ميلي گرم كلرورمنيزيم(MgCl2)  {وزن مولكولي= MW24 /59} .

 

قدم اول: (مقدار ميلي مولار).

mM 56/102=5/58 / 6000=Nacl

mM 2/2= 24/95 / 210 = MgCl2

قدم دوم: (مقدار اسمولار)

12/205ميلي اسمول=( يك ملكول/ nيون) 2X mM  56/102=Nacl

6/6ميلي اسمول=(يك ملكول/ nيون) 3 mM x 2/2= MgCl2

 

قدم سوم : (مقدار ميلي اكي والان

mM 56/102  NaCl   =mEq    56/102  Na+

mEq                                     56/102  Cl-

 

mEq                                     4/4 Mg2+

mM 2/2 MgCl2    

mEq                                        4/4 Cl-   

براي اين محلول داريم:

mOsm 12/205 = 2 × 56/102 =NaCl سهم

mOsm 6/6 =3 × 2/2 = MgCl2 سهم

mOsm  72/211 = 6/6+12/205 = اسمولاريته

براي اين محلول( در فرم ميلي اكي والان)داريم:

 mEq/L                     56/102 = Na+

mEq/L                          4/4 =  Mg2+

mEq/L  96/106 = 45/4 +56/102 =Cl-

وقتي كه غلظت اجزاء يوني يك محلول بصورت اكي والان در ليتر موجود باشد و بخواهيم مقادير گرمي هركدام از الكتروليتها را جهت تهيه آن محلول بدست آوريم بايستي مراحل زير را طي نمايم.

1) بايد مشخص كرد كه كدام جزء مولكولي بكار رفته.

2) غلظت ميلي اكي والان را به غلظت ميلي مولار تبديل نمود.

3) غلظت ميلي مولار ( مولار) را در وزن مولكولي ضرب كرده تا وزن بر حسب ميلي گرم (گرم) الكتروليتهاي بكار رفته بدست آيد.

مثال: يك ليتر از محلولي داراي اجزاء زير مي باشد.

اجزاء محلول

غلظت mEq/L))

Na+

121

K+

5

Ca2+

32

Cl-

132

استات

26

قدم اول: الكترو ليتهاي بكار رفته عبارتند از كلرور سديم، استات، كلريد كلسيم و كلريد پتاسيم.

قدم دوم (غلظت ميلي مولار):

 (معادل همان غلظت  اكي والان) mM 5 =KCl

 (نصف غلظت اكي والان) mM 16 = CaCl2

(معادل همان غلظت اكي والان) mM 26= Na acetate

mM 95 = NaCl  

ميزان Na+ و Cl- باقي مانده پس از كسر مقادير مصرف شده جهت كلريد پتاسيم و كلرور سديم و استات سديم برابر است با:

mEq              95 =26-121 = Na+

mEq          95 =5- 32-132 = Cl-

 قدم سوم: ميزان الكتروليت لازم براي تو ليد يك ليتر از محلول فوق.

 

جهت محاسبات



 

Gr

Gr/M×M

Gr

mGr

KCl

5/58×500/0

373/0

373   

CaCl2

111 × 016/0

776/1

1776        

Naacetat

82 × 026/0

132/2

2132

NaCl

5/58 × 095/0

558/5

5558

 

 

محاسبه اسمولاريته براي محلول فوق بدين قرار مي باشد.

mOsm 195 = 2× mM 95 = NaCl

mOsm 52   = 2× mM 26 = Naacetat

mOsm  48  = 3 × mM 16 = CaCl2

mOsm  10  = 2 × mM  5 = KCl

 

mOsm/L  300  = اسمولاريته كل

                 = اسمولاريته حقيقي

mOsm/L 279 = 93/0 × 300 

مسائل:

تمرينات ذيل نشانگر يك سري حالات فرضي هستند و فرصتي بيشتري را جهت تفهيم ويژگي هاي فيزيولوژيكي محلول ها را مهيا مي سازند.

1- غلظت پلاسمائي اوره در گاو مبتلاء به نفريت (افزايش از 180 ميلي گرم در دسي ليتر ) از 40 ميلي گرم در دسي ليتر به 220 ميلي گرم در دسي ليتر افزايش بافته است. اوره به سهولت از ميان غشاء هاي ياخته اي ياخته هاي بدن عبور مي نمايد. اوره داراي وزن مولكولي 60 بوده و در محلول هاي آبكي تفكيك يوني نمي شود.در اين گاو:

آلف) ميزان افزايش اسمولاريتي پلاسما چقدر مي باشد.

ب) آيا پلاسما براي گويچه هاي سرخ هم كشش است يا پر كشش؟

پ) آيا فشار اسموتيك پلاسما بالا يا پائين يا همان ميزان فشار اسمزي مايع داخل ياخته اي گويچه هاي سرخ است؟

2- يك محلول اسمولال از MgCl2 داراي كاهش نقطه انجماد c 858/1 است . حال اسمولاريتي محلول NaCl كه كاهش نقطه انجماد آن هم c 858/1 است بيابيد؟

3- يك محلول حاوي mEq 60  يون كلسيم و 60 ميلي اكي والان از يون كلر در هر ليتر محلول مي باشد. چه مقدار از CaCl2 جهت تهيه يك ليتر از اين محلول مورد نياز مي باشد( وزن مولكولي CaCl2 باربر 111 است)؟

4- حجم هاي مساوي از دو محلول آبكي   B و A  در دو قسمت از يك غشاء قرار گرفته اند. محلول A حاوي ذرات x و y  مي باشد. محلول B حاوي ذرات Y و Z  مي باشد(غشاء نسبت به آب و ذرات Y و Z تراوا مي باشد). در وضعيت تعادل كدام سمت از غشاء داراي بيشترين حجم خواهد بود؟

الف) بخشي كه در ابتدا حاوي محلول A باشد.

ب) بخشي كه در ابتدا حاوي محلول B  باشد.

پ) هر دو قسمت داراي حجم مساوي خواهند بود.

5- كدام يك از جملات زير در باره CaCl2 صحيح مي باشد(وقتي كه CaCl2 در آب قرار گيرد به يك يون كلسيم و دو يون كلر يونيزه مي شود؟

الف) مولكول گرم از CaCl2 حل شده در يك ليتر محلول معادل با يك اسمول است.

ب)  مولكول گرم از CaCl2 معادل با 2 اكي والان وزني از كلسيم و 2 اكي والان وزني از كلر است.

6) كدام يك از محلول هاي ذيل كمترين نقطه انجماد را دارا مي باشد؟

الف) يك پوند گلوكوز (با وزن مولكولي 180) حل شده در 4 ليتر آب.

ب) يك پوند اوره(با وزن مولكولي 60) حل شده در 4 ليتر آب.

7) دو محلول توسط غشايي كه نسبت به ذرات X و Y تراوا مي باشد جدا شده اند هر دو محلول داراي ذرات X و Y و Z هستند. غلظت Z در محلول A بيشتر از محلول B است. كدام يك از جملات ذيل در باره كشش محلول(تن) صحيح است؟

الف) محلول ها نسبت به همديگر هم كشش هستند.

ب) محلول A نسبت به B پر كشش است .

پ) محلول A نسبت به محلول B كم كشش است.

8) محلول هاي آبكي از كلريد آمونيم- نمك و استات  با مولاريته 167/. و اوره با مولاريته 334/0 به نظر مي رسد كه فشار اسمزي تقريبا"  معادلي نسبت به پلاسما دارند.غشاء گويچه هاي سرخ نسبت به اوره يون كلر يون استات و يون آمونيم تراوا بوده ولي نسبت به يون سديم غير تراوا مي باشد.در مقايسه با پلاسما كشش هر كدام از محلول هاي ذيل را از نظر هم كشش- كم كشش و پر كشش بودن بيان نمائيد؟

الف) 334/. مول اوره + 167/. مول كلرور آمونيوم.

ب) 334/0 مول اوره + 167/0 مول كلرور سديم.

پ) 167/. مول كلرور سديم + 167/0 مول استات سديم.

ت)0835/0 مول كلرور سديم + 0835/0 مول استات سديم.

9) براي تهيه يك ليتر محلول 300 ميلي اسمول از استات سديم چند گرم از اين ماده براي يك ليتر محلول لازم است؟(وزن مولكولي استات سديم 112)

10) يك ليتر از محلولي آبكي حاوي اجزاء زير مي باشد:

Na+

mEq 155

K+

mEq 5

Ca+

mEq 10

Cl-

mEq 145

Lactate-

mEq 25

 

چند ميلي مول از كلرور سديم كلرور پتاسيم كلريد كلسيم و لاكتا سديم در آن وجود دارد؟

11) اگر بخواهيم با استفاده از CaCl2 اسمولاريته محلولي را 60 بار بيشتر كنيم چه مقدار بر حسب گرم از CaCl2 مورد نياز است؟(وزن مولكولي CaCl2 111)

12)در يك درمانگاه دامپزشكي محلولي با حجم مصرف بالا تحت عنوان ECF (مايع خارج سلولي) تهيه شده است. بدين نحو كه ابتدا مخلوطي با مشخصات ذيل تهيه مي گردد.

g 116  NaCl =  (5/58 MW=)

g 44 Na-acetate=   (82 MW=)

g  7  KCl =        (5/74  MW=)

اين مخلوط در يك ليتر آب حل مي شود. آنگاه پيش از استفاده اين يك ليتر را به 17 ليتر آب استريل اضافه مي كنند بطوري كه محلول نهائي نسبت به پلاسما تقريبا" هم كشش است. در اين 18 ليتر محلول نهائي كه بكار مي رود :

الف) چند ميلي اكي والان در ليتر يونهاي Na+ ، K+ ، Cl- و استات وجود دارد؟

ب) اسمولاريته محلول چقدر است؟

13) شخصي مي خواهد يك ليتر محلول هم كششي از كلرور سديم و گلوكوز تهيه نمايد بطوري كه هر كدام از اجزاء سازنده آن بطور مساوي (نصف) در ايجاد فشار كششي محلول نقش داشته باشند. وزن مولكولي كلرور سديم 5/58 و گلوكز 180 مي باشد. چند گرم از هركدام بايستي در يك ليتر از محلول وجود داشته باشد؟(با توجه به اينكه غشاء گويچه هاي سرخ نسبت به گلوكز و يون سديم غير تراوا مي باشد.)

14) محلولي حاوي 075/0 مول NaCl و 05/0 مول CaCl2 است. غلظت يونهاي Na+  ، Ca2+ و Cl- در يك ليتر محلول برحسب ميلي اكي والان در ليتر چه مي باشد؟

15) كدام يك از جملات ذيل به بهترين وجه تعادا آب ميان بخش داخل ياخته اي  و بينابيني را در بدن بيان مي نمايد؟

الف) غلظت مولار مساوي.

ب) غلظت اسمولار مساوي.

پ) غلظت اكي والان مساوي .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

 

 

فصل دوم

آب و الكتروليت ها



 

 

 

 

 

آب:

            توزيع آب در بدن.

            تعادل آب بدن.

            كم آبي.

            تطابق با كاهش آب.

 

الكتروليت ها:

            سديم.

            پتاسيم

            كلريد و بيكربنات

 

 

 

 

 


            .

 

 

 

فعاليت عادي و طبيعي بافتها و تكامل اشكال عالي جانداران زنده و ابسته به نگهداري و كنترل محتواي مايعات بدن مي باشد كه تمامي ياخته هاي بافتي با آن شسته مي شوند. كلود برنارد بيش از 100 سال پيش به اين نكته اشاره نمود كه اين مايع برون ياخته اي محيط داخلي را تشكيل مي دهد و اخيرا" در قرن جاري نيز كانن عبارت هم ايستايي [9]را براي بيان موجوديت و پايداري در اين محيط مطرح نمود.                                                                   

آب:

كليه اشكال حيات بطور نزديكي در ارتباط با آب هستند. اغلب يونها و مولكولهائي كه سازنده عناصر حياتي هستند داراي ارتباط شيميائي و فيزيكي مي باشند وتعداد تركيبات شيميائي كه مي توانند بصورت محلولهاي آبكي در آيند بسيار زياد هستند. آب نه تنها بعنوان ساختاري كه تمامي روندهاي حياتي در آن محقق مي شوند عمل مي نمايد بلكه همچنين نقش مهمي را در اين روندها ايفا مي كند.

چگونگي توزيع آب دربدن:

 

آب كلي بدن و مخاذن آبي:

محتواي آب كلي(تام) بدن در ميان انواع گونه ها ، جنسها ، سنين ، حالات تغذيه اي و ديگر موارد بطور قابل توجهي متفاوت مي باشد. عموما" در جانداران غير علف خوار لاغر و بالغ كل آب بدن در حدود 70 درصد از وزن بدن را تشكيل مي دهد. در حيوانات نوزاد اين محتواي آبي بدن بالاتر بوده ، در ابتدا به سرعت كم شده و سپس اين كاهش روند كند و آرامي را طي مي نمايد.(تصوير 1-2)

 

تصوير 1-2 : رابطه ميان محتواي آب بدن و سن در گاو.

 

بافت چربي از اين قانون مستثني بوده(10 درصد ياكمتر) از اين رو كل محتواي آبي بافت چربي دام  كمتراز انواع لاغرتر خواهد بود. در گاوهاي خيلي لاغر در حدود 70 درصد از وزن بدن را آب تشكيل مي دهد ، در حالي كه در دامهاي چاق و پر چرب كل محتواي آبي بدن تنها چيزي در حدود 40 درصد مي باشد.

آب موجود در داخل ياخته ها را مايع درون ياخته اي[10] مي نامند و كليه مايعات موجود در خارج ياخته را هم آب برون ياخته اي مي گويند[11](ECF).

متعاقبا" آب برون ياخته اي توسط ديواره هاي سامانه عروقي به مايع بينابيني [12]و پلاسما تقسيم مي گردد. بطور تقريبي در حيوانات لاغر ميزان آبي معادل 50 درصد از وزن بدن در داخل ياخته ها ، 15 درصد در فضاي بينابيني و 5 درصد در پلاسماي خون قرار دارد. آب موجود در لوله گوارشي اگر چه تاكيدا" بعنوان آب بيرون از بدن در نظر گرفته مي شود ولي بطور معمول همچون آب برون ياخته اي  ارزيابي مي گردد. همچنين مايع مغزي نخائي ، مايعات مشروب كننده چشم ، مايعات سينوويال ، ادرار و صفرا نيز از تقسيمات آب برون ياخته اي بشمار مي روند بطوري كه ممكن است شاخص هاي ويژه اي را نداشته باشند.اين مايعات كه گاهي ممكن است آنها را جداي ازبدنه اصلي آب برون ياخته اي در نظر گرفت-همانند آب لوله گوارشي- تحت عنوان مايعات ياخته گذر[13]  ناميده مي شوند.

 بايستي توجه داشت كه اصطلاح آب و مايع تقريبا" و نه بطور كامل قابل تبديل مي باشند. مايعي همچون پلاسماي خون شامل محلول هاي متعددي مي باشد و حجم واقعي آب پلاسما به اندازه مختصري كمتر از حجم كلي پلاسماي بدن است. در غالب روش هاي اندازه گيري كل فضاي اشغال شده توسط خون ، پلاسما يا مايع برون ياخته اي ، شامل موادحل شونده ، اندازه گيري مي شود؛ بنا براين  چنين حجم هاي را اصطلاحاً حجم هاي مايع مي نامند.اگر اندازه گيري كل آب بدن با استفاده از آب سنگين ، آب راديوآكتيودار يا از دست دادن آب باشد، تخميني از حجم آبي را ارائه خواهد نمود.

حركت وجريان آب بين مخاذن آبي بدن:

مولكول هاي آب قادرند به سرعت در غالب غشا هاي ياخته اي نفوذ نمايند. اگر يك فشار ايستمان آب(همسنگ آب)[14] يا اسمزي ميان دو مخزن آبي بدن وجود داشته باشد انتقال آب انجام خواهد شد.اگر فشار هم سنگ آب بطور محسوسي حضور نداشته باشد در نتيجه حركت آب در سمتي خواهدبود كه سبب متعادل سازي فشار اسمزي هر دو مخزن گردد.پاسخ هاي فرضي به تزريق داخل وريدي آب در شكل 2-2 نشان داده شده.

             شكل الف

           شكل ب

 

              شكل س

 

 

 

 

 

 

 

                              شكل  د

 

تصوير 2-2 : جابجائي فرضي آب در ميان مخاذن آبي بدن در نتيجه تزريق داخل وريدي 500 ميلي  ليتر آب در يك سك 20 گيلو گرمي. ارتفاع مخاذن نشانگر غلظت اسمزي بر حسب ميلي اسمول در ليتر بوده و پهناي مخاذن بيانگر غلظت اسمزي بر حسب ليتر مي باشد.غلظت اسمزي اوليه در تمامي مخاذن يكسان مي باشد(الف)، اما بدنبال تزريق آب يك كاهش سريع در رقت اسمزي پلاسما بوجود مي آيد(ب).گسترش افت رقت در  پلاسما در صورتي بوجود ميآيد كه توزيع آب تزريق شده آني بوده و محدود به پلاسما باشد.در واقع شيب اسمزي ميان پلاسما و مايع بينابيني ، بعلاوه افزايش خون بخاطر افزايش حجم مايع موجب خروج آب از سامانه عروقي مي شود، حتي اگر تريق همچنان ادامه داشته باشد. اين امر سبب ممانعت از رقيق تر شدن پلاسما مي شود.(پ) و غلظت اسمزي مدت كوتاهي پس از تجويز ، بطور تقريبا" در قسمت نشان داده شده(س) البته به محض اينكه اسمزي مايع بينابيني شروع به كاهش نمود ،آب به داخل ياخته هاي حركت مي نمايد. در عرض چند دقيقه تعادل اسمزي اعمال شده براي همه مخازن آبي بدن از نو تدوين شده و اندكي از حد قبلي پائين تر خواهد بود(د).

اگر به هر عنوان مقادير زيادي آب به مايع برون ياخته اي (ECF)[15] افزوده شود حركت آب به سمت داخل ياخته ممكن است موجب قطع فعاليت عادي سوخت و سازي ياخته و حتي موجب مرگ آن شود.به اين حالت پر آبي اصطلاحا" مسموميت آبي[16] مي گويند.

انتقال و تبادل آب مشابه آنچه كه در بالا به آن اشاره گرديد ، پس از افزودن هر محلول كم كششي ازكلرور سديم به مايع خارج ياخته اي بوجود مي آيد.

اگر يك محلول هم كشش كلرور سديم تزريق گردد انتشار آن از مخاذن برون ياخته اي بطور يكنواخت صورت مي گيرد ، اما اثر ناچيزي بر روي مايع درون ياخته اي دارد. اگر يك محلول پر كشش از كلرور سديم بصورت داخل وريدي تجويز گردد جابجائي آب به سمت پلاسما آغاز خواهد شد. در هر حال چون مويرگ ها نسبت به آب و الكتروليتها تراوا هستند ،همچنان كه ماده حل شونده و حلال از مخاذن برون ياخته اي انتشار حاصل مي كنند، شيب اسمزي محو مي گردد. به هر حال غشاء ياخته اي بر خلاف ديواره مويرگي اجازه عبور به يون سديم را نمي دهد ، بنابر اين افزايش فشار اسمزي (غلظت اسمزي) مايع برون ياخته اي سب كم آبي ياخته اي مي شود.

اندازه گيري حجم مايعات بدن :

حجم كلي آب بدن را مي توان بطور مستقيم با خشك كردن تمام بدن يك دام و اندازه گيري ميزان وزن از دست رفته محاسبه نمود. حجم خون را بواسطه اندازه گيري ميزان خون خارج شده از سامانه گردش خون مي توان بطور مسقيم اما نادرست تخمين زد. در هر حال روش هاي فوق ساده نبوده و مستلزم از بين رفتن حيوان مي باشد.بعوض اين شگردها شيوه ديگري كه عموما" براي اندازه گيري حجم مايعاتي از اين قبيل و ساير مايعات كاربرد دارد ، استفاده از روش رقيق سازي است . تركيبي (به حجم مايع مورد نظر) تزريق مي گردد كه در حجم هاي مورد سوال پخش مي شود. تركيب فوق بايستي به آن حجم مايع خاص محدود باشد. پس از اينكه تركيب ياده شده بطور كامل پخش گرديد ، نمونه اي از مايع اخذ گرديده و غلظت تركيب اندازه گيري مي شود. حجم مايع مورد سوال برابر خواهد بود با حاصل تقسيم وزن تركيب تجويز شده بر غلظت آن پس از پخش كامل در حجم مورد نظر. متاسفانه اين امكان وجود دارد كه  تركيب تجويزه شده  طي توزيع در مخاذن مايع بدن از مسير خارج شده و يا تحت روند هاي سوخت و ساز بدن قرار گيرد ، بنابر اين بايستي يك ضريب تصحيح را در مورد اين ميزان كاهش در طي روند توزيع اعمل نمود.مشكل ديگر دراين شيوه اين است كه به سختي مي توان ماده اي يافت كه تنها در مخاذن مايع مورد سوال پخش شوند. با يك مثال ، اندازه گيري حجم مايع بدن توسط روش رقيق سازي  روشن مي شود . يك نمايش قياسي(نموداري) از اجراي شيوه فوق براي تعين حجم پلاسما  در تصوير الف-3-2 نشان داده شده است.به موازات آن يك طرح لگاريتمي از داده هاي حاصل از دام در طي گذشت زمان ارائه گرديده(شكل ب3-2). شيوه اندازه گيري فوق در يك گاو غير آبستن  غير شير وار با استفاده از رنگ آبي اوانس[17] اجراي شده است .رنگ فوق پس از تزريق به سرعت با پروتئين هاي پلاسما پيوند مي يابد.در نتيجه توزيع آن در بدن مشابه توزيع پروتئين هاي پلاسما خواهد بود كه محدود به حجم پلاسما مي باشد.

 

                      شكل الف)

 

                     شكل ب )

تصوير 3-2: شيوه رقيق سازي رنگ جهت اندازه گيري پلاسماي خون.

الف ) الگوي روش ارائه شده ؛ در زمان صفر ، 120 ميلي گرم از رنگ به مخزن آب اضافه مي شود. وقتي هيچگونه نشت رنگ از مخزن وجود نداشته باشد ، غلظت بدست آمده پس از مخلوط كردن مخزن 1 ميلي ليتر در هر 100 ميلي آب خواهد بود. اگر چنانچه در شكل نشان داده شده ، رنگ به آرامي از مخزن دچار نشت گردد ، غلظت رنگ در زمان صفر را مي توان با گرفتن يك سري از نمونه ها بدست آورد، ترسيم منحني كاهش غلظت بر اساس معيار لگاريتمي در طول زمان و منحني ابتدائي در زمان صفر بدست مي آيد. در اين روش هم غلظت اوليه معادل 1 ميلي ليتر در هر 100 ميلي ليتر خواهد بود و حجم محاسبه شده آب در مخزن فوق مساوي 12000 ميلي ليتر بدست مي آيد.

ب ) شيوه بكار رفته در مورد گاو؛ رنگ در زمان صفر تزريق شده و در چند دقيقه اول توسط گردش خون كاملا" مخلوط مي شود. سپس غلظت آن بتريج كاهش مي يابد. نمودار از مقادير غلظتي بر مبناي لگاريتمي در مقابل زمان  امكان برگشت به عقب و رسيدن به نقطه صفر را مقدور مي سازد، غلظت لحظه اي مخلوط در نقطه صفر معادل 1 ميلي گرم در هر ميلي ليتر بدست مي آيد. از آن پس محاسبه حجم پلاسما صورت مي گيرد كه معادل 12000 ميلي ليتر است.

در اين مورد 120 ميلي گرم رنگ بصورت وريدي تزريق مي شود.يك سري از نمونه هاي خوني اخذ شده و غلظت رنگ پس از محاسبه بر مبناي لگاريتمي براي برسي منحني كاهش غلظت با گذشت زمان بكار مي رود ( تصوير ب3-2) . اين امكان وجود دارد كه با امتداد دادن منحني خطي فوق به سمت عقب يعني به محل شروع اوليه تجويز - كه رنگ بطور لحظه اي در زمان صفر با پلاسما مخلوط مي شود- به غلظت اوليه رسيد. اين روش براي كاهش تدريجي رنگ در طي 60 دقيقه مورد اصلاح واقع شده است. در اين مورد غلظت لحظه اي رنگ در ابتداي تزريق معادل 1 ميلي گرم در دسي ليتر مي باشد. از اين رو ميزان پلاسماي مورد نياز جهت رقيق سازي اين ميزان رنگ قابل محاسبه است. 

.

120 ميلي گرم در دسي ليتر برابر است با 12000ميلي ليتر كه حجم پلاسما مي باشد. همچنين اين حجم پلاسمائي را مي توان بر اساس وزن بدن نيز بيان نمود:

 

يعني 5/37 درصد از وزن بدن.

بهترين تركيب جهت اندازه گيري آب كلي بدن ، آب سنگين (اكسيد دوتريم)و آب راديوآكتيو (اكسيد تريتيوم) مي باشد.آبي كه بطور ايزو توپيك نشاندار گرديده به خودي خود همانند آب معمولي در بدن انتشار مي يابد. از ديگر تركيباتي كه به اين منظور مي شود استفاده كرد عبارتند از آنتي پيرين ، سولفانيلاميد ، تيوره و اوره . تخمين حجم مايع خارج ياخته اي نياز به ماده اي دارد كه وارد ياخته هاي بدن نشود. اينولين كه يك مولكول دكستران بزرگ مي باشد گاهي به اين منظور بكار مي رود ، اما ساكاوز، تيوسيونات، سولفات ، سديم راديوآكتيو و برخي مواد ديگر نيز كاربرد دارند.  حجم مايع داخل ياخته اي را بطور مستقيم نمي توان اندازه گيري نمود اما بايستي از تفاوت بين حجم كلي آب بدن و مايع خارج ياخته اي آن را بدست آورد. حجم پلاسما از طريق تزريق موادي چون اوانس آبي قابل اندازه گيري است(اين ماده تحت عنوان 1824-T  شناخته شده است). يك روش مرحله دار جهت اندازه گيري حجم پلاسماي بدن اندازه گيري حجم خون با استفاده از گويچه هاي سرخ نشان دار توسط فسفر راديو آكتيو و كرُم مي باشد. حجم پلاسما را به راحتي مي توان از حجم خون بدست آورد به شرط آنكه حجم كسري[18]  گويچه هاي سرخ (مانند حجم فشرده ياخته اي[19] )در دست باشد. اندازه گيري مخاذن مايع مختلف بدن دقيق نمي باشد ، تكرار اندازه گيري يا استفاده از مواد مختلف در غالب موارد در همان دام درصدهاي متنوعي را نشان مي دهد.

موازنه آب بدن:

كل ميزان آب موجود در بدن بطور نسبي ثابت مي باشد. آب بواسطه خوردن يا بصورت محصول نهائي متابوليسم ياخته اي قابل حصول است ، دفع آب نيز از طريق ادرار ، تبخير پوستي ، گازهاي استنشاقي و مدفوع  انجام مي شود. همچنين دامهاي شير وار مقادير زيادي از آب را بصورت شير از دست مي دهند. ميزان ها ومقادير نوعي براي گاو هاي شيري و غير شيري در تحت شرايط محيطي متوسط در جدول 1-2 آورده شده است.

 

موازنه

غيرشيري

شيري

دريافت آب

خوردن آب

26

51

آب غذا

1

2

آب متابوليك

2

3

كل آب

29

56

دفع آب

مدفوع

12

19

ادرار

7

11

تبخير

10

14

شير

0

12

كل آب

29

56

جدول1-2 : تعادل روزانه آب در گاوهاي هليشتايني كه از علوفه لگومينه تغذيه مي كنند.

 

غالب مسير هائي كه آب بدن از آن طريق دفع يا اخذ مي شود بدون توجه به محتواي آب بدن قابل كنترول نمي باشد. تنها نوشيدن آب و دفع ادرار به منظور تنظيم حجم آب بدن قابل كنترول هستند.

تشنگي و نوشيدن آب:

غالبا" دفع آب از بدن بطور پيوسته صورت مي گيرد و هر لحظه يك كمبود آب در بدن در حال گسترش است. بنابر اين كمبود فوق بطور مرحله اي با اخذ مقاديري آب اصلاح مي گردد. نوشيدن آب ممكن است تاحدي ناشي از الگوي رفتاري يا آهنگ روزانه اخذ غذا و آشاميدن باشد بدون اينكه تشنگي آشكاري موجود باشد. به هر حال وقتي كه كمبود محسوسي در ميزان آب بدن بروز مي نمايد ، كنترول هاي ويژه اخذ آب بطوري عمل مي نمايند تا اين كمبود اصلاح گردد.محروميت از آب هم موجب ايجاد حس تشنگي و رفتار هاي همراه آن شده و نهايتا" منتهي به اخذ آب مي گردد.

به نظر مي رسد كه سازو كارهاي متعددي در تنظم  ميزان اخذ آب ايفاي نقش مي نمايند، تا با اين كمبود آب برابري كنند.بطور آشكار تشنگي با خشكي گلو و دهان به جهت كاهش ترشح بزاق مشخص مي گردد. اين حس خشكي دهان ممكن است در انسان به موازات دردهاي حاد شديد شود ، اما تشنگي را مي توان تنها بطور نسبي و موقت با مرطوب ساختن دهان و گلو مرتفع ساخت. همچنين  مهار موقت نوشيدن آب مي تواند با واسطه ديگر تحريكات مجراي گوارشي علاوه بر خشكي دهان پديد آيد. اگر در سگي كه براي مدتي محروم از آب بوده يك فيستول مري كار گذاشته شده و سپس اجازه نوشيدن آب به سگ داده شود ، مشاهده مي گردد كه سگ دو برابر ميزان مورد نياز آب مي نوشد و سپس از آشاميدن باز مي ايستد. اگر چه هيچ آبي به معده سگ نرسيده. ظاهرا" ميزان آب عبوري از دهان و حلق اندازه گيري مي شود ولي بطور ي كه دقيق نيست.حدودا" پس از دو دقيقه اين رفع تشنگي ناپديد شده و حيوان شروع به نوشيدن مقدار بيشتري آب مي نمايد. به گونه اي مشابه اين مهار اخذ آب را مي توان با قرار دادن بالني حاوي مقدار آبي معادل ميزان كمبود آب بدن در معده ايجاد كرد يا باتزريق مقدار كمي از آب به دوازدهه بوجود آورد. به روشني  پالسهاي عصبي منشاء گرفته از مجراي گوارشي سامانه عصبي مركزي را از ميزان تقريبي آب نوشيده شده آگاه مي سازد. حضور اين پيام هاي تند بازخورد[20] عصبي كه از مجراي گوارشي نشأت مي گيرند به منظور ممانعت از نوشيدن بيش از حد آب پيش از آنكه مهار دراز مدت نهائي بتواند با جذب آب بطور حقيقي ميزان كمبود آب بدن را جبران سازد، ضروري است . سامانه عصبي كه تشنگي و رفتارهاي اخذ آب را تحت كنترول دارد در ناحيه هيپوتالاموسي مغز قرار گرفته است.  در بز وجود جايگاه هاي ياد شده  را با قرار دادن الكترود هائي در هيپوتالاموس  و اعمال تحريكات الكتريكي ، بطور نمايشي نشان داده اند . اين بز ها  حتي اگر هيچ نوع كمبودي در آب بدن  نداشته باشد، پس از تحريك الكتريكي بي درنگ شروع به نوشيدن آب مي نمايند.بز هاي ياد شده تا زماني كه اين تحريكات برقرار مي باشد ، اقدام به نوشيدن آب مي كنند، اما  اين ميزان اخذ آب فراتر از آبي معادل 40% وزن بدن نخواهد بود. در طي محروميت از آب غلظت اسمزي مايعات بدن چند درصدي افزايش ميابد و مشخص گرديده تزريق مقدار اندكي از محلول پر كشش كلرور سديم به همان ناحيه از هيپوتالاموس موجب شروع فعاليت آشاميدن آب مي گردد. چنين نتايج تجربي نشان مي دهد كه ياخته هاي معيني از هيپوتالاموس و احتمالا" ياخته هاي مجاور بافتهاي نزديك به بطن هاي مغزي ، به تغييرات غلظت اسمزي حساس مي باشند ، بطوري كه موجب كم آبي ياخته اي ، تشنگي و آغاز رفتار هاي اخذ آب مي شوند. در محل تحريك ممكن است ياخته هائي موجود باشند كه در معرض گردش خوني قرار دارند و اين امر زماني محقق است كه سد خوني مغزي وجود نداشته باشد. بايستي به اين نكته توجه داشت كه وقتي كمبود آب در بدن گسترش مي يابد هم فشار اسمزي و هم غلظت سديم در مايع خارج ياخته اي بالا ميرود.اين افزايش غلظت سديم و آنيون هاي همراه سديم معمولا" موجب افزايش اسمولاليتي مي گردد.زيرا سديم بطور نسبي در مايع خارج ياخته اي باقي مانده و در ايجاد فشار اسمزي موثري كه موجبات انتشار آب از ياخته ها را فراهم مي نمايد ، ايفاي نقش مي كند. افزايش اسمولاليتي در اثر اوره (كه به راحتي انتشار مي يابد ) در ايجاد يك فشار اسمزي موثر نقش پذير نبوده و رفتار تشنگي را تحريك و ايجاد نمي نمايد.

تغيير در محتواي مايعاتي از بدن كه سامانه تنظيم كننده هيپوتالاموسي را مشروب مي سازند تنها منبع اطلاع رساني از وضعيت آب بدن به سامانه عصبي مركزي نمي باشد. كاهش ميزان آب بدن مسبب تقليل حجم مايعات به موازات افزايش غلظت در مايع برون ياخته اي است.

اگر چه حجم اوليه خون به هزينه مايع درون و برون ياخته اي جبران مي شود ولي در كاهش حجم مايع برون ياخته اي تا حدي بصورت كاهش در حجم و فشار خون باز تاب مي يابد. به نظر مي آيد كه دو سازوكار نشانگر به همراه سامانه عروقي وجود داشته باشد.

1) گيرنده هاي كششي موجود در سياهرگهاي بزرگ و سرخ رگهاي قلبي.

2) ياخته هاي ترشح كننده رنين از كليه كه به كاهش فشار عروقي حساس هستند.

 كاهش برگشت سياهرگي سبب تقليل ميزان كشش ديواره هاي سياهرگي ، آئورتي و احتمالا" گيرنده هاي فشاري سرخ رگي در سينوس كاروتيد و كمان آئورتي مي گردد، اين رخداد از طريق اعصاب وابران واگ سبب تحريك  مركز هيپوتالاموسي مي شود. بروز تشنگي و افزايش اخذ آب، همچنين ترشح هورمون ضد ادراري[21]، موجب كاهش حجم ادرار مي گردند. كاهش فشار خون سرخرگي نيزبطور مستقيم موجب رهايش رنين از ياخته هاي مجاوركلافه اي( گلومرولي)[22] شريانچه هاي آوران كلافه هاي كليوي[23] مي شود. رنين بر روي آنژيوتانسينوژن پلاسما اثر كرده تا آن را به آنژيوتانسين نوع يك


تصوير 4-2: تنظيم اخذ و دفع آب و سديم. مسير هائي كه به خوبي تدوين شده اند با خطوط توپور و ساير مسير ها با خطوط نازك نشان داده شداند. هر مسير بواسطه انحراف مايع برون ياخته اي از حد معمول آغاز مي شود.، تغييرات نمونه اي را با يك  فلش قبل از متغيير نشان مي دهند. اثر اين تغيير روي ساختار يا روند بعدي در مسير را با علامت + براي افزايش و براي كاهش فعاليت نشان ميدهند. سازو كارهاي تنظيم كننده واقعي در هيپوتالاموس جهت نشان دادن هسته هاي ياختهاي يا مراكز منظور نگرديده . صرفه نظر از اينكه ممكن است سامانه تنظيم كننده در واقع شامل ساختار هائي در بخشها ئي از مغز، sns و سامانه عصب سمپاتيكي  باشد .

 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



تبديل مي نمايد، بطوري كه بدنبال آن تحت اثر آنزيم مبدل، آنژيو تانسين نوع يك به نوع دو تبديل مي گردد. در بسياري از حيوانات ثابت شده كه آنژيوتانسين دو سبب افزايش اخذ آب مي گردد. ولي به هر حال روش واقعي تاثير آنژيوتانسين دو بر روي مركز هيپوتالاموسي به روشني معين نشده. اعتقاد بر اين است  كه تركيباتي غير قابل عبور از سد خوني مغزي سبب تحريك گيرنده هاي موجود در ساختارهاي عروقي فوقاني، پيرامون بطني مي شوند كه هم در معرض گردش خون مغزي و هم  مايعات مغزي و نخائي هستند (بعنوان مثال اندام زير گنبدي[24]). اين مسئله كه چگونه آنژيوتانسين موجود در خون بر روي فعاليت هيپوتالاموس تاثير مي گذارد به ميزان زيادي توسط اين واقعيت كه دربافت هاي مغزي مخلوطي از ايزورنين- آنژيوتانسين وجود دارد ، پيچيده تر مي شود. حال به چه نحوي اين تركيب با آنژيوتانسين خون واكنش داشته بطور مستقل سبب تشنگي مي گردد معين ومشخص نگرديده است.

زماني كه دام دچار كم آبي ، شروع به نوشيدن آب مي كند تشنگي بطور موقتي پس از اخذ آبي حدودا" معادل با ميزان كمبود ، رفع مي گردد. به هر حال جبران كمبود آب در درازمدت تا زماني كه جذب آب و رقيق شدن مايعات بدن موجب رفع تحريكات حجمي و اسمزي وارده به سامانه  هاي كنترل هيپوتالاموسي نگرديده ، حاصل نمي شود. اصلي ترين ويژگي سامانه هاي تنظيم كننده اخذ آب ،بطور تصويري درشكل4-2 خلاصه شده است. 

 

 

دفع ادراري آب و تنظيم هورموني آن:

اگر دامي در محروميت آبي قرار گيرد . ميزان آب دفع شده در ادرار كاهش مي يابد. عكس اين قضيه نيز صادق مي باشد، امام محدويت هائي وجود دارد. از سوي ديگر كمترين ميزان حجم ادراري بواسطه كميت املاح دفع شده و توانائي كليه در تلغيظ ادرار معين مي گردد. حداكثر غلظت ادراري ممكن در ميان حيوانات بسيار متنوع و متفاوت مي باشد. برخي از مقادير تقريبي اندازه گيري شده(برحسب اسمول در ليتر) به قرار زير مي باشد.

گونه موجود

غلظت ادراري

انسان

5/1

سگ

3/2

گربه

3/3

گوسفند

2/3

خرگوش

9/1

كانگارووخوكچه

5/5

سگ آبي

6/0

 

بعبارتي ديگر حداكثر حجم ادراري نيز محدود مي باشد اما اين محدوديت بسياز زياد بوده و معمولا" آب اضافي به سرعت دفع مي گردد. دفع آب از طريق كليه ها بطور اوليه بواسطه هومون ADH ترشحي از غده هيپوفيز خلفي تنظيم مي شود.

هورمونADH (همچنين بعنوان وازوپرسين[25] نيز از آن ياد مي شود) بر روي نفرون هاي كليوي عمل كرده و موجبات افزايش باز جذب آب و بنابر اين كاهش ترشح آب در ادرار مي شود. در طي محروميت هاي آبي غلظت هورمون ADH در خون افزايش يافته و حجم ادراري كاهش مي يابد. اگر حيوان بيش از حد آب مصرف نمايد مقدار اندكي از ADH در خون خواهد داشت ، جريان ادراري زيا خواهد شد و غلظت ادرار ممكن است تا رسيدن آن به سطح پلاسمائي كاهش يابد.

اعتقاد بر اين است كه ترشح ADH از غده هيپوفيز خلفي بطور اوليه بواسطه تغيير در غلظت اسمزي پلاسما حاصل مي آيد. اگر محلولي از نمك پر كشش به سرخرگ كاروتيد تزريق گردد جريان ادرار كاهش خواهد يافت . شواهد ديگر نشان مي دهد كه محلول پركشش روي ساختارهاي موجود در ميان مغز بطني[26] عمل مي كند و اين گمان نيز مطرح است كه هسته هاي فوق بصري[27] هيپوتالاموس حاوي ياخته هائي هستند كه به تغييرات غلظت اسمزي پلاسما حساس مي باشند. اين هسته ها نقش كنترولي خود را از طريق مسير هاي عصبي هيپوتالاموسي- هيپوفيزي  در جهت ترشح ADH اعمال مي كنند. بر مبناي اين فرضيه زماني كه غلظت اسمزي پلاسما افزايش مي يابد موجب تحريك رهايش بيشتر ADH مي گردد. و وقتي اين غلظت اسمزي كاهش مي يابد ميزان اندكي ADH ترشح مي شود. همچنين شواهدي دال بر اين موضوع وجود دارد كه يك سازو كار درك اسمزي در سياهرك باب كبدي  و خود كبد وجود دارد ، و  سازوكار فوق بطور مشابه با اعلام خطر افزايش غلظت اسمزي منجر به رهايش ADH مي شود.اينكه آيا تنظيم كبدي  ADH بطور معمول اعمال مي گردد نامعين است.   

سامانه درك اسمزي هيپوتالاموسي از طريق تنوع دفع آب درتنظيم غلظت اسمزي  مايع برون ياخته اي ايفاي نقش مي نمايد ، اما همچنين  هورمون ADH بعنوان يك كنترل  در تنظيم حجم مايع برون ياخته اي نيز عمل مي كند(تصوير 4-2). عموما" كاهش حجم مايع برون ياخته اي مشتمل بر يك افت حجمي در جريان خون مي باشد. به هر حال به نظر مي آيد كه هيچ نوع گيرنده حجمي واقعي وجود نداشته باشد. در عوض ميزان اتساع دهليز چپ و سرخرگهاي بزرگ بواسطه گيرنده هاي كششي موجود درآن محل ها ، تنظيم مي گردند. شاخه آوران اين مسير عصبي مشابه همان مسيري است كه در مورد تشنگي عمل مي نمايد. تغييرات برآيندي در تخليه اعصاب آوران غالبا" بواسطه مسير ميانبر هيپوتالاموسي ايجاد مي شوند و تيجه آن ترشح ADH از هيپوفيز خلفي مي باشد. نتيجه حفظ ونگهداري از  آب توسط كليه ها ، كمك به تثبيت حجم مايع برون ياخته اي است. نتيجه ديگر اين پاسخ هيپوتالاموسي افزايش احتباس سديم مي باشد كه در جهت ايجاد ثبات در غلظت اسمزي به موازات نگهداري آب امري ضروريست . همچنين ترشح ADH مي تواند در نتيجه تحريكات درد ، تمرينات  و بسياري از عوامل استرس زا صورت گيرد.

همچنين ممكن است تغيير در ميزان پالايش گلومرولي[28] تاثير مهمي بر روي حفظ آب بدن در برخي از حيوانات داشته باشد. بعنوان مثال: كاهش 50% در ميزان GFR در گوسفنداني كه به مدت 5 روز در محروميت آبي بوده اند گزارش شده است.

 

 

آب موجود در غذا و آب متابوليك:

اگر چه كل آب دريافت شده توسط حيوان با نوشيدن آب بدست مي آيد ، در تحت شرايط معيني بيشتر آب ممكن است از غذا فراهم شود. غالب مواد غذائي داراي كمترين ميزان آب بوده،  وگياهان سبز پر آب ممكن است 75تا 90 درصد آب  داشته باشد. نشخواركنندگان غير شير وار وقتي كه در مراتع آبدار باشند ، ممكن است از آب به ميزان كم استفاده نموده يا اصلا" استفاده ننمايند. در واقع گاوهايي كه در چنين مراتعي چرا مي كنند ممكن است تا اندازه اي پر آب تظاهر نمايند و در نتيجه مقدار فراواني ادرار دفع نمايند. همچنين اكسيداسيون مواد غذائي مي تواند سبب آبدار شدن آنها شود. اكسيداسيون هر گرم از تركيبات كربوهيدراتي در حدود 6/0 ميلي ليتر آب به بار مي آورد. مقادير مساوي از چربي و پروتئين به ترتيب 1/1 و 4/0 ميلي ليتر آب ايجاد مي كنند. در غالب حيوانات اهلي اين آب اكسداتيو و متابوليك تنها 5 تا 10 درصد كل آب اخذ شده را شامل شده وميرساند كه سرعت سوخت وساز ثابت است. به هر حال اين آب متابوليك اهميت زيادي را در تعادل آبي بسياري از جوندگان كوچك صحرائي دارد و ممكن است تا 100 درصد ميزان آب اخذ شده در اين حيوانات را شامل شود. بهترين حيوانات شناخته شده از اين دسته موش هاي جهنده[29] هستند، بطوري كه ممكن است با غذاي خشك و بدون نوشيدن آب زنده بمانند.اين حيوانات قادرند تعادل آبي بدن را ابتداعاً بواسطه اجتناب از دريافت بيشترين بار گرمائي روزانه و بنا براين ضرورت دفع آب به منظور رفع حرارت ،و دوماً با به كمينه رساندن دفع آب تا يك ميزان غير معمول ، تثبيت نمايند. اين جوندگان در ساعات گرم روز در سوراخهاي زير زميني خنك مانده و تنها در طي شب بيرون ميآيند.همچنين اتلاف آب از طريق پوست تقريبا" غير قابل نفوذ آنها ، در كمينه ممكن قرار دارد ، به جهت دماي پائين هواي تنفسي، ميزان آب تلف شده در روند تنفس اندك مي باشد(در طي عبور هوا از بيني خنك مي شود) ادرار اين جوندگان داراي حجم اند بوده و غليظ مي باشد ، مدفوع آنها بطور استثنائي خشك است.در تحت چنين حالاتي آب متابوليك(سوخت وسازي) آب كافي جهت جبران مايعات از دسته رفته را براي بدن حيوان فراهم مي آورد.

دفع آب از راههاي ديگر:

در كنار دفع آب از طريق ادرار ، آب از راه مدفوع ، به همراه گازهاي تنفسي و ازسطح بدن در حال تلف شدن است. عموما"  چنين مسير هائي دفع آبي  نسبت به محتواي آب بدن تحت كنترل نيستند. ميزان آب مدفوع بسته به نوع حيوان متغيير مي باشد، بعنوان مثال در گوسفند اين ميزان اندك است اما در  گاو قابل ملاحضه مي باشد. در همه حيوانات اتلاف آب در طي اختلالات روده اي معدي ممكن است زياد و سريع باشد. هواي دمي (استنشاقي) حيوان بطور معمول ميزان آب كمتري از هواي باز دمي دارد. و اين از آن جهت است كه هواي وارد شده به ريه ها گرم شده و قبل از خروج با آب اشباع مي گردد. دفع آب به اين صورت در تحت شرايط متوسط دمائي در حدي ثابت بوده ، اما زماني كه حيوان در معرض آب و هواي گرم قرار گيرد تبخير آب از طريق مجراي تنفسي به موازات ازدياد حجم لحظه اي[30] تنفسي افزايش مي يابد. دفع آب از حيواني كه يك تند دمي [31] دمائي بارزي را نشان مي دهد ، چنانكه در سگ و گوسفند ديده مي شود، ممكن است  درتحت چنين شرايطي جلب نظر نموده و قابل توجه باشد.(به استثناي شتر).

دفع آب از طريق پوست به  دو طريق صورت مي گيرد. آب ممكن است از عروق خوني و مايعات بافتي موجود در پوست به سادگي در سطح آن انتشار يافته و آنگاه تبخير گردد.اين نوع انتشار آب بسته به دماي پوست و جريان خون متفاوت خواهد بود. به اتلاف انتشار آب از طريق پوست و تبخير آن از مجراي تنفسي مجموعا" دفع نامحسوس آب مي گويند. پديده تعريق كه نسبت به دماي بدن متفاوت مي باشد، از ديگر روند هائي است كه آب بدان واسطه از سطح پوست دفع مي گردد. در تحت شرايط متوسط محيطي دفع آب از طريق عروق با اهميت مي باشد. به هر حال در اثر استرسهاي حرارتي دفع تعريقي ممكن است در موجوداتي كه تعريق بدون كنترول و آزاد دارند ، خطر ناك باشد همانند انسان واسب.  نهايتاً اينكه برخي از حيوانات همچون گربه ، خوكچه و كانگارو  وقتي كه در تحت شرايط استرس حرارتي هستند ، با ايجاد مقدار زيادي بزاق و گستردن آن بر روي سطح بدن اقدام به دفع حرارت و نتيجتا" دفع آب مي كنند.

كاهش آب بدن[32]:

از آن جهت كه اخذ آب بطور منقطع صورت مي گيرد و دفع آب بصورت پيوسته است، حيوان همواره با يك مشكل كم آبي بطئي مواجه مي باشد.اتلاف آب بدن بطور جدي دفع آب و الكتروليتها را شامل مي شود.روند اتلاف آب بدن تا اندازه اي بسته به اينكه دفع آب و الكتروليتها آهسته يا سريع مي باشد و همچنين بسته به سرعت نسبي دفع آب و الكتروليت متفاوت خواهد بود. در اين بخش تنها اتلاف ساده آب بدن كه در اثر كمي مصرف آب در تحت شرايط متوسط محيطي ايجاد شده است مورد بحث و توجه قرار گرفته.

اولين نشانه كم آبي تمايل به جستجوكردن و نوشيدن آب است . بطور همزمان حجم ادرار نيز كاهش مي يابد. اين تغييرات را مي توان زماني كه تنها 1 تا 2 درصد از وزن بدن در نتيجه دفع آب ، از دست رفته باشد مشاهده كرد. اتلاف آبي كه در آن 10% از وزن بدن كاسته شده بصورت حاد ارزيابي مي گردد. سگي كه در تحت شرايط متوسط آب و هوائي در محروميت آبي قرار داشته ، طي 5 روز 10% از وزن بدن خود را از دست مي دهد. اغلب حيوانات در طي كم آبي هاي شديد يا متوسط بي اشتها هستند. بنابراين بخشي از افت وزن بدن به جهت مصرف مواد بافتي به منظور سوخت و ساز انرژي مي باشد. موارد استثنائي قابل توجه شامل الاغ و شتر مي باشد، الاغ  قبل از اشاميدن آب اقدام به اخذ غذا مينمايد و شتر علارغم آنچه در مورد ساير حيواناتي كه بشدت دچار اتلاف آب بدن هستند ، تماماً و بطور پيوسته و عادي اقدام به اخذ غذا مي نمايد. منبع فوري آب از دسته رفته در بدن ، مايع برون ياخته اي است، اگر سرعت دفع آب خيلي سريع باشد حجم مايع برون ياخته اي ممكن است بشدت دچار كاهش شود. به هر حال در كم آبي هائي كه به آهستگي پيشرفت مي نمايند يك انتقال آبي از سمت ياخته به مايع برون ياخته اي وجود خواهد داشت. پس از 5 روز محروميت آبي در يك سگ ، 67% از كاهش آب بدن در حجم مايع برون ياخته اي و 33% در مايع درون ياخته اي ديده مي شود.

در طي محروميت هاي آبي دفع آهسته آب از بدن منجر به افزايش غلظت اسمزي مايع برون ياخته اي و كاهش حجم آن مي گردد بطوري كه اين امر سبب تحريك رفتارهاي اخذ آب و كاهش حجم ادرار مي شود. به هر حال غلظت الكتروليتها در طي اتلاف آب بدن افزايش نخواهد يافت . در عوض الكتروليتها نيز متناسب با دفع آب بدن بطور كلي دفع خواهند شد ، و اين امر از افزايش بيشتر غلظت اسمزي تا زماني كه اتلاف آب بدن به حد مرگ نرسيد جلوگيري خواهد كرد. در ابتداي اتلاف آبي بدن ، افزايش كمي كلرور سديم در ادرار همچنانكه مايع برون ياخته اي كاهش مي يابد ديده مي شود. سپس به موازات جابجائي آب ياخته اي به بخش هاي برون ياخته اي، پتاسيم ياخته اي نيز در ادرار ترشح مي شود. بنا بر اين پس از يك دوره طولاني اتلاف آب بدن حيوان ازهردو آب و الكتروليتهاي اصلي بدن تخليه مي گردد.نسبتي از وزن بدن كه مي تواند در اثر دفع آب بدن پيش از وقوع مرگ تقليل يابد بطور متنوعي بستگي به حالات تغذيه اي و محيطي دارد. بعنوان مثال در انسان اين محدوه ممكن است از 15 تا 25 درصد  باشد.

سازش با بي آبي:

در ميان دامهاي اهلي گستره وسيعي به لحاظ قابليت تطابقي با بي آبي وجود دارد. برخي از گونه ها (مانند گاو ، سگ ، گربه و خوك) ويژگي تطابقي اندكي را نشان مي دهند، عموماً نه اين حيوانات و نه اجداد وحشي آنها ساكن مناطق خشك نيستند. به عبارتي ديگر برخي از حيوانات اهلي اوليه كه به مناطق خشك وارد شده اند ، همچون شتر و الاغ داراي تطابق پذيري اكتسابي هستند بطوري كه  اين ويژگي  آنها را قادر مي سازد تا در برابر بي آبي هاي شديد ، پايدار و مقاوم باشند. تقريباً بدون استثنا مشكل بي آبي در صورت مواجه با دماي بالا پديدار مي گردد. در طي فصول سرد در اغلب مناطق خشك مقدار اندكي از نزولات جوي مي تواند به منظور افزايش حجم آب لازم براي نشوونما ي محسوس گياهي كافي باشد و برخي از علف خواران قادرند براي يك مدت طولاني با استفاده از آب گياهان ، تعادل آب بدن خود را حفظ كنند(مانند شتر در صحرا) . به هر حال دماهاي بالاي تابستاني  هزينه هاي افزايش مقادير آبي به منظور تنظيم دماي بدن را  الزام آور مي سازند ، و در  طي فصول گرم پوشش طبيعي گياهي حاوي كمترين ميزان آب مي باشد. در تحت چنين شرايطي حتي شتر بايستي بطور متناوب آب بنوشد.

 

ظاهرا" گاو سازوكارهاي نگهدارنده آبي ويژه اي را ندارد، اما يك تفاوت مهمي بين گاو هاي اروپائي (بوس تاروس[33]) و برهما( بوس انديكوس[34]) وجود دارد. گاوهاي برهما به خوبي قادرند دماي بدن خود را به هنگام بروز استرس هاي گرمائي تنظيم نمايند. اين گاوها مي توانند بواسطه تبخير مقدار زيادي آب از سطح بدن ، ميزان بسيار بالائي حرارت را دفع كنند. وبيشتر اينكه گاوهاي برهما داراي غدد عرق زياد و بزرگي در سطح اغلب نقاط بدن هستند. به هر حال اين مقاومت گرمائي بستگي به مصرف مقادير كافي از آب دارد.

قابليت افسانه اي شتر تك كوهانه[35] به پايداري در برابر گرما و كم آبي با مطالعات تجربي اثبات گرديده . ضروريست كه به اين نقطه اشاره گردد ، برخلاف افسانه ها  شتر نه تنها قادرنيست آب را  ذخيره نمايد بلكه نمي تواند مقادير اضافي و با اهميتي از آب را به طريق سوخت و ساز چربي موجود در كوهان استحصال نمايد. زماني كه به شترهاي بشدت بي آب اجازه آشاميدن داده مي شود، ذخيره آب در آنها از طريق بيش آبگيري[36]  محقق نمي شود. تنها اگر مقادير اضافي نمك مصرف شود حيوان بطور موثر دچار بيش آبگيري خواهد شد. كيسه هاي كوچك ويژه اي در ديواره شكمبه شتر قرار دارند كه باعث مي شود دام در شكمبه اقدام به ذخيره آب نمايد. اگر چه مايعات شكمبه ممكن است بعنوان يك منبع آبي به هنگام محروميت هاي آبي در حيوان عمل نمايد، ولي هيچ شاهدي دال بر اين امر كه آب بيشتري در شكمبه شتر نسبت به نشخوار كنندگان ديگر وجود دارد در دست نيست. كيسه هاي كوچك شكمبه اي برعكس حاوي مواد نسبتاً خشكي بوده كه به هنگام آزمايش پس از مرگ حيوان ممكن است داراي فعاليت جذبي باشند . شتر تنها از اين جهت اقدام به ذخيره آب مي كند كه در مقايسه با ديگر حيوانات در برابر كم آبي هاي بسيار شديد قابليت پايداري و استقامت داشته باشد.

 

گمان بر اين است كه چون از متابوليسم هر گرم چربي ، 1/1 ميلي ليتر آب حاصل مي آيد ، چربي هاي موجود در كوهان شتر بعنوان منبع ذخيره آبي مهمي مطرح هستند. شتر مانند ديگر حيوانات مي تواند مقادير معيني از آب را بواسطه اكسيداسيون مواد مغذي بدست آورد. احتمالاً ارزش ويژه چربي كوهان به جهت جابجائي سوخت وساز نشاسته و پروتئين به سمت چربي مي باشد، كل ميزان سوخت و ساز نسبتاً ثابت باقي مي ماند. به هر حال اين آب سوخت و سازي اضافي ، داراي ارزش كمي ناچيز مي باشد.نخست اينكه اگر چه شتر توانائي بارزي در نگهداري آب دارد ، نياز روزانه آن نيز بطور مطلق نسبتاً زياد مي باشد. حتي زماني كه آب در بيشنه ميزان خود ذخيره شده است ، يك شتر با اندازه متوسط ، بيش از 10 ليتر آب را بطور روزانه در ماه هاي تابستان مصرف مي نمايد. به روشني معلوم است كه تنها يك كوهان بسيار بزرگ مي تواند آب كافي براي نيازهاي بيش از 2 تا 3 روز را فراهم نمايد. دوم اينكه در بيابان وجود يك حيوان چاق امري نادر است ، اغلب شترهاي كوهان دار در اين مناطق داراي چربي نسبتاً كمي هستند. و سرانجام اينكه ، چه نيازهاي انرژي بواسطه اكسيداسيون چربي يا نشاسته و پروتئين تامين  گردد، حدوداً همان ميزان كلي از آب متابوليك توليد مي شود. اين از آن جهت است كه اگر آب بيشتري از اكسيداسيون يك گرم چربي حاصل مي آيد، اما كمتر از نصف ميزان چربي جهت جاي گزيني با نشاسته و چربي مورد نياز مي باشد. ميزان واقعي آب حاصله در ازاي يك كيلوكالري مشتق از اكسيداسيون مواد مغذي بصورت ذيل مي باشد. براي چربي 12/0 گرم در ازاي هر كيلو كالري ، براي كربوئيدرات 14/0 گرم در ازاي هر كيلوكالري و براي پروتئين 1/0 گرم در ازاي هركيلوكالري. و بيشتر اينكه اكسيداسيون مقدار اندكي از چربي به بيش از دو برابر ميزان اكسيژن نياز دارد. بنابر اين مصرف اكسيژن دام تقريباً به همان ميزان ، صرفه نظر از سوخت وساز مواد مغذي خواهد بود. اين بدين معني است كه دفع آب تنفسي نيز ، تقريباً به همان ميزان بوده، صرفه نظر از اينكه چربي يا ديگر مواد مغذي اكسيده شده اند. در تحت چنين شرايطي از سوخت وساز چربي ، ميزان اندكي آب حاصل شده و يا اينكه هيچ نوع سودي از نظر استحصال آب فراهم نمي گردد.چندان ضروري نيست كه اشاره نمود، چربي كوهان بعنوان يك منبع انرژي مطرح مي باشد. در تحت شرايط استرس گرمائي كه يك انسان تنها قادر است يك روز بدون مصرف آب زنده بماند ، شتر مي تواند به راحتي يك هفته به حيات خود ادامه دهد، در واقع به ميزان ناچيزي دچار ناراحتي و سختي مي شود. در پايان روز اول انسان 12% از وزن بدن را بصورت آب از دست مي دهد. ولي درمورد شتر در انتهاي هفته اول اين ميزان بيش از 25% است . علاوه بر اينكه شتر قادر به تحمل و ايستادگي در برابر مقادير بسياري زياد بي آبي هست ، به روشهاي متعددي نيز قادر به حفظ آب بدن مي باشد. در طي روز، هنگامي كه استرس گرمائي در بيشترين حد خود مي باشد ، دماي بدن شتر افزايش مي يابد ، از اين رو با ذخيره سازي گرما از اتلاف آبي كه براي دفع حرارت اضافي بدن بايد مصرف شود ممانعت بعمل مي آيد . در طي شبهاي سرد صحرا اين گرماي ذخيره شده دفع مي شود و دماي بدن به حد طبيعي خود رسيده يا حتي تاصبح اندكي از حد طبيعي پائين تر قرار مي گيرد. علاوه بر اين ، پوشش تابستاني بدن شتر ، كه در سطح پشتي آن بيشتر است ، در كاهش ازدياد دماي حاصل از تابش نور خورشيد بسيار موثر مي باشد. اگر چه شتر توانائي قابل توجهي در تلغيظ ادرار و تشكيل مدفوع بسيار خشك دارد ، با اين همه ميزان آبي كه از اين طريق صرفه جوئي مي گردد اهميت ناچيزي در ايجاد تعادل آبي بدن حيوان دارد. البته حيوان حرارت بدن را از طريق تبخير آب دفع مي نمايد. تعرق ممكن است از مهمترين راههاي دفع تبخيري حرارت باشد، ولي در يك تنفس تند[37] حرارتي بارز مشاهده نمي شود. در واقع دفع آب تنفسي در شتر مي تواند بسيار ناچيز باشد چرا كه شتر قادر است رطوبت نسبي هواي بازدمي را تا كمتر از 100در صد كاهش دهد . تحقق اين امر بعلت طبيعت نمگير ترشحات بيني مي باشد. آخرين ويژگي بارز شتر عبارت از توانائي تجديد آبي [38]  سريع حيوان است. اين امر پديده اي غير عادي نبوده چرا كه شتر قادر است بيش از  وزن بدن خود آب را در عرض چند دقيقه بيآشامد. در رده نشخواركنندگان نوشيدن سريع آب غالبا" سبب كاهش غلظت اسمزي پلاسما تا نقطه اي مي شود كه در آن آستانه ، تجزيه و تلاشي[39] گويچه هاي سرخ خوني رخ مي دهد. گويچه هاي سرخ  مقعرالطرفين تخم مرغي شكل شتر به ميزان زيادي در برابر چنين تجزيه و تلاشي خون اسمزي مقاوم مي باشند.

تحقيقات نسبتا" كمي در خصوص مقاومت در برابر بي آبي اسب سانان بعمل آمده ، اغلب اين پزوهش ها در رابطه با الاغ كه از اعضاي اهلي اين گروه است صورت گرفته ، اين حيوان غالبا" در مناطق خشك حضور دارد . حتي در اعماق صحرا جائي كه انساب اسب ساران بندرت ديده مي شوند، الاغ را مي شود ديد. الاغ همانند شتر بوده بجز در موارد قابليت ايستادگي در برابر بي آبي بدن و سرعت تجديد آبي بدن كه در شتر ديده مي شود. اگر چه الاغ قادر است تا بي آبي ناشي از 30% اتلاف آب بدن در تحت شرايط استرس حرارتي ، به حيات خود ادامه بدهد ، آب را با سرعتي 3 برابر شتر جهت خنك كردن بدن( تعرق) مصرف مي كند، و مطابق با آن مدت زمان بقاء الاغ در وضعيت بي آبي كاهش مي يابد. در يك الاغ كوچك دچار بي آبي ، آشاميدن 5/20 ليتر آب در عرض 5/2 دقيقه ديده شده است.

همچنين گوسفند داراي توانائي برجسته اي براي مقاومت و ايستادگي در برابر دماي محيطي و بي آبي است. اصلي تريت قابليت هاي تطابقي گوسفند عبارتنداز :

1) توانائي آن در تحمل ميزاني از بي آبي ،كه حدودا" برابر 30% از وزن بدن مي باشد.

2) به حداقل رساندن ميزان جذب حرارت نور خورشيد .

وقتي گوسفند در معرض اشعه شديد آفتاب است دماي سطحي پشم ممكن است تا 87 درجه سانتي گراد برسد. ظاهرا" قابليت پشم در شكل يك عايق ، عبور سريع حرارت از سطح پشم به پوست را متوقف مي كند، در حالي كه همزمان دماي بالاي سطحي در پوست سبب تشعشع حرارت به بخش پيراموني كه سردتر است مي گردد. همچنين گوسفند بواسطه دفع مدفوع بصورت خشك و ادرار نسبتا" غليظ از اتلاف آب بدن جلوگيري مي نمايد. دفع حرارت بدن بواسطه تبخير آب بطور اوليه و موثر توسط عمل له له زدن انجام مي شود. عمل تعرق صورت مي گيرد ، اما سرعت آن بطور قابل توجهي در مقايسه با گاو كم مي باشد  و نهايتا" اينكه گوسفند بطور مشابه با شتر و الاغ قادر به مصرف ميزان آبي نزديك به وزن بدن در يك بار نوشيدن بوده ، بدون اينكه اين امر هيچ نوع اثر مضري داشته باشد.

 

الكتروليتها:

محتواي يوني مايعات بدن پستانداران بصورت نمونه در شكل (5-2) به تصوير كشيده شده است.

 

تصوير 5-2: محتواي مايعات بدن انسان

بلندي هر زوج از ستونهاي نشانگر غلظت الكتروليتها برحسب اكي والان مي باشد. ضرورت خنثي بودن بارالكتريكي بيانگر اين امر مي باشد كه بلندي هر ستون نشانگر ميزان كاتيونها (يونهاي داراي بار مثبت) است، و در واقع بايستي معادل بلندي ستون مجاوري كه نماينده ميزان آنيونها (يونهاي داراي بار منفي) است باشد. تمامي مايعات برون ياخته اي مشابه بوده و شامل يونهاي سديم ، كلرايد و بي كربنات بطور اوليه هستند. علاوه بر آن محتواي پلاسماي خون داراي مقادير قابل توجهي  از پروتئين  يعني پروتئين هاي پلاسمائي است. وبيشتر اينكه مختصري توزيع نامساوي در يونهاي قابل عبور از ديواره مويرگي ، به لحاظ رعابت پديده دونان- گيبز بوجود آمده است. بلوكهاي كوچك نشانگر تركيبات غير الكتروليتي بوده و اشاره به گلوكوز ، اوره و ديگر تركيبات مشابه دارد. از طرفي ديگر اصلي ترين كاتيون هاي مايع داخل ياخته اي پتاسيم ، منيزيم و ميزان ناچيزي سديم مي باشند.اين كاتيونهاي ياخته اي در تعادل با فسفات ارگانيك ، پروتئين ها ، سولفاتها و مقدار كمي از بي كربنات هستند. محتواي يوني ياخته هاي بدن در تصوير فوق نمونه اي از بسياري ياخته هاي بدن مي باشد. ، اما استثناهاي مهمي نيز وجود دارد. بعنوان مثال اگر چه يونهاي كلريد اندكي در ياخته هاي عضلاني وجود دارد ، اما مقادير قابل توجهي از اين يون در ساير ياخته ها ديده مي شود ، همانند گويچه هاي سرخ و ياخته هاي مخاطي معده. تنع غلظت الكتروليتي در پلاسما و گويچه هاي سرخ در بخش 29 ارائه گرديده است .اگر محتواي مايعات بدن بجاي اينكه بصورت اكي والان بيان شود ، در فرم غلظت اسمزي عنوان گردد، تا اندازه اي الگوي مشابهي را مي توان يافت ، بجز اينكه يونهاي چند ظرفيتي  اثرات اسمزي كمتري دارند(2-2).

جدول 2-2: موادفعال اسمزي در مايعات بدن انسان(mEq/kg).

مواد

پلاسما

بينابيني

ياخته اي

Na+

146

142

14

K+

2/4

4

140

Ca2+

5/2

4/2

0

Mg2+

5/1

4/1

31

Cl-

105

108

4

HCO2-

27

3/28

10

HPO42-,H2PO4-

2

2

11

SO42-

5/0

5/0

1

گلوكز

6/5

6/5

 

پروتئين

2/1

2/0

4

اوره

4

4

4

ديگرمواد

4/3

4/3

2/83

كل مواد

9/302

8/301

2/302

فشاراسمزي كل

5453

5430

5430

در حيوانات اهلي ميزان الكتروليتها از مقادير ارائه شده جدول بالا متفاوت مي باشد( رجوع به بخش 29) . تقريبا" تمامي غلظت هاي اسمزي مايعات برون ياخته اي به جهت حضور يون هاي سديم، كلريد و بيكربنات بوده ، در حالي كه در مايعات درون ياخته اي بدليل حضور يونهاي پتاسيم ، منيزيم و مواد اركانيك مي باشد. بدليل نيروهاي جاذب بين مولكولي و بين يوني ، فعاليت اسمزي واقعي محلول هاي موجود در مايعات بدن تنها در حدود 93% از ميزان محاسبه شده بر مبناي محتواي شيميائي آنها مي باشد. مقدار فشار اسمزي كلي كه در انتهاي جدول ارائه گرديده ، اصلاح شده اين ميزان كاهش فعاليت اسمزي مي باشد. فعاليت اسمزي كليه مايعات بدن تقريبا" مساوي مي باشد.، بجز اختلاف اندك موجود ميان پلاسما و مايع بينابيني . پروتئين هاي پلاسمائي مسئول ايجاد اين اختلاف فشار اسمزي در عرض ديواره مويرگي بوده واگر چه در مقايسه با فشار اسمزي كل مايع برون ياخته اي اندك مي باشد، ولي اهميت مهمي را در تثبيت فشار و حجم خوني دارند.

 

سديم:

سديم اصلي ترين كاتيون مايع برون ياخته اي بوده و يكي از اجزاء مهم استخوانها مي باشد. در حدود 45% از ذخيره سديم در مايع برون ياخته اي ، 45% در استخوان و باقي مانده آن در ياخته ها حضور دارد. اگر چه غالب محتواي سديم بدن در يك شكل قابل تبديل مي باشد. تقريبا" نصف ميزان موجود در استخوان به يون سديم قابل تبديل نيست. سديم غير قابل تبديل به يون ، از سطح كريستالهاي هيدرواكسي آپاتيت موجود در عمق استخوان هاي طويل جذب مي گردد.هيچكدام از سذيم هاي استخواني به لحاظ اسمزي فعال نيستند ، اگر چه بخشي از آنه ممكن است جهت بهتر كردن اثر اسمزي محلولهاي برون ياخته اي  در دسترس قرار گيرند.

تنظيم غلظت سديم:

ثبات نسبي در غلظت يون سديم مايع برون ياخته اي بواسطه كنترول اخذ غذا و دفع ادراري سديم در طي يك دوره طولاني حاصل مي شود ، همچنانكه در ايجاد تعادل نمك بدن ديده مي شود ، غلظت يون سديم[Na+] در حدود 2% ميزان ميانگين باقي مي ماند. ولي به هر حال در كوتاه مدت ، تعديل در آشفتگي غلظت يون سديم [Na+] بواسطه سامانه تنظيم كننده – تشنگي-ADH  كه به سرعت موجب تغييراتي در محتواي آبي مايع برون ياخته اي مي شود، محقق مي گردد. اگر [Na+]   مايع برون ياخته اي بيش از حد معمول گردد، افزايش غير قابل اجتنابي در اسمولاريته كه به همراه اين وضعيت بوجود مي آيد ، سبب تحريك روند ترشحي هورمون ADH شده و حالت تشنگي را موجب مي شود. آب اخذ  شده بواسطه اين واكنش سامانه هورموني –تشنگي –ADH سبب رقيق شدن مايع برون ياخته اي گرديده و غلظت يون سديم([Na+]) را به سطح معمول خود باز مي گرداند.اين امور موجب افزايش حجم مايع برون ياخته اي را براي چند دقيقه فراهم مي آورند، ولي اين حالت براي حيات دام خطر آفرين نمي باشد. افزايش  حجم مايع برون ياخته اي شامل افزايش مشابه در حجم خوني مي باشد ، بطوري كه منجر به افزايش مختصري در فشار خون مي گردد. اين افزايش موجب ازدياد سرعت پالايش گلومرولي كليه مي شود ، و آب و سديم اضافي هر دو در يك دوره يك ساعته دفع مي گردند و حجم مايع برون ياخته اي به سطح معمول بر مي گردد. علاوه بر اين اگر افزايش غلظت يون سديم در پلاسماي خون به سرعت حاصل آيد ، تغيير در سرعت دفع سديم از طريق ادرار نيز به سرعت بوجود خواهد آمد.

دفع سديم توسط كليه ها در ابتداء شامل پالايش گلومرولي سديم بوده و سپس شامل بازجذب اكثريت سديم پالايش شده از لوله هاي كليوي مي باشد. تفاوت ميان ميزان سديم پالايش شده و مقدار بازجذب شده ان ، ميزان دفع ادراري سديم را مشخص مي كند. تغيير در ميزان دفع سديم به دو طريق ممكن است. راه اول اينكه ، اگر سرعت پالايش گلومرولي يا غلظت يون سديم بطور ناگهاني افزايش يابد ، ميزان سديم پالايش شده در واحد زمان به داخل لوله هاي كليوي نيز افزايش خواهد يافت . ولي به هر حال باز جذب سديم از لوله هاي كليوي متناسب با اين ميزان ، در يك چنين دوره كوتاهي افزايش نخواهد داشت. بنابر اين تفاوت مبان سديم پالايش شده و سديم بازجذب شده زياد خواهد بود ، و ميزان سديم بيشتري در ادرار دفع خواهد شد. كمبود سديم در مايع برون ياخته اي منجر به دفع سريع آب اضافي مي شود. چرا كه كاهش اسمولاريتي موجب مهار ترشح هورمون ADH شده و حجم ادراري را افزايش مي دهد.معمولا" تشنگي در مراحل اوليه حالات كمبود نمك آشكار نيست. اگر حجم خوني نيز كاهش يابد سرعت پالايش گلومرولي تقليل يافته و همراه آن ، با جذب آب و سديم افزايش خواهد يافت. علاوه بر اين بسياري از حيوانات دچار كمبود سديم ادراري ، يك ميل رفتاري قوي در خوردن نمك دارند و يك توانائي بارزي را در راستاي كنترول اخذ نمك نشان مي دهند ، بطوري كه بدرستي كمبود سديم بدن را جبران مي نمايد. اين تمايل به خوردن نمك( گرسنگي نمكي) در نشخوار كنندگان نسبت به ساير علفخواران قوي تر است . اگر چه كاهش در ميزان سديم پلاسما با وضعيت كمبود نمك توام مي باشد ، ولي ارتباط ميان غلظت پلاسمائي سديم و رفتارهاي موجود روشن و آشكار نمي باشد. تزريق كلرور سديم به منظور اصلاح  افت غلظت يون سديم بفوريت اشتهاي نمكي را تا رسيدن سطح سديم مايع مغزي نخائي به حد بالا ، متوقف نمي نمايد. كاهش ميزان حجم خون نيز مي تواند منجر به افزايش اخذ نمك گردد، اما تنها پس از يك دوره توقف موقت اين امر مقدور مي گردد. هم  افت فشار خون دهليزي و هم كاهش غلظت يون سديم ، ترشح رنين از كليه را تحريك مي كن و افزايش متعاقب آنژيوتانسين نوع دوم مي تواند سبب تحريك گرسنگي نمكي گردد. و بيشتر اينكه شواهدي دال بر اين امر وجود دارد كه الدسترون داراي يك نقش كنترولي مي باشد ( بعنوان مثال : بايستي اين هورمون باشد تا آنژيوتانسين در ايجاد اشتها يا گرسنگي نمكي بطور موثر عمل نمايد). يافته هاي فوق چنين فرضيه اي را مطرح مي نمايند كه گرسنگي نمكي بواسطه تحريكات بعمل آمده در هيپوتالاموس يا بافتهاي مجاور بطن هاي مغزي كنترول مي گردد. به هر حال وقتي كه مقادير اندكي از نمك با جيره غذائي خورده مي شود در غالب موارد ، اشتهاي نمكي مشهود نبوده و اضافه نمك دفع مي گردد.

همچنين سرعت دفع ادراري نمك بدليل رخداد هاي كليوي كاهش مي يابد. اگر غلظت پلاسمائي يون سديم و فشار خون افت نمايد – همچنانكه متعاقب كمبود نمك ديده مي شود- سرعت پالايش گلومرولي سديم نيز كاهش خواهد يافت. هرچه سديم كمتري در لوله هاي كليوي حضور داشته باشد كسربيشتري  از سديم باز جذب خواهد شد.  همچنين افت غلظت يون سديم پلاسما سب تحريك سامانه رنين – آنژيوتانسين شده و آلدسترون از قشر غده فوق كليوي ترشح مي شود. يكي از اعمال آلدسترون عبارت است از افزايش بازجذب سديم از لوله هاي كليوي . به هر حال چنانكه بعدا" نيز اشاره خواهد شد اثر آلدسترون بر روي دفع سديم در كوتاه مدت اندك مي باشد. تنها در موارد طولاني كمبود نمك ، آلدسترون بعنوان عامل مهمي در نگهداري و حفظ سديم مطرح است . مجموعا اي از اين سازو كار ها كه موجب كاهش دفع سديم مي گردد ، مي تواند منجر به تشكيل ادرار عاري از سديم در طي كمبود طولاني مدت نمك گردد.

چنانكه بعدا" نيز اشاره مي گردد ، آلدسترون نه تنها باز جذب سديم را از لوله هاي كليوي افزايش مي دهد ، بلكه داراي نقش مهمي درافزايش دفع سديم از ياخته هاي لوله هاي كليوي به داخل مجاري داخلي لوله هاي فوق مي باشد. افزايش غلظت يون پتاسيم پلاسما بطور مستقيم سبب افزايش ترشح آلدسترون از بخش قشري غده فوق كليوي مي شود. در واقع اعتقاد بر اين است كه نقش محوري آلدسترون در تنظيم غلظت يون پتاسيم پلاسما مي باشد و نه بر كنترول غلظت يون سديم پلاسما . آنژيو تانسين به منظور ترشح آلدسترون نسبتا" ضعيف عمل مي نمايد و بنابر اين اهميت كمي را در ترشح ادراري سديم دارد. در عوض گمان بر اين است كه سامانه تشنگي –ADH نقش اصلي را در حفظ و نگهداري غلظت يون سديم پلاسمائي در سطح معمول آن بازي مي كند . اتساع دهليز هاي قلبي ، خصوصا" دهليز راست موجب ترشح هورموني تحت عنوان هورمون يا عامل دهليزي ترشح ادراري سديم[40] مي شود. اين تركيب سبب افزايش دفع نمكهاي سديم به همراه آب مي شود كه اين امر بواسطه كاهش حجم خون كليوي مقدور مي گردد. اگر چه اين هورمون در ارتباط با بيماريهاي قلبي همجون نارسائي احتقاني قلب كه در آن اتساع دهليزي وجود دارد به مقدار زيادي جلب توجه مي نمايد، ولي در تحت شرايط عادي ممكن است اهميت چنداني نداشته باشد. چرا كه نقش اصلي عامل دهليزي ترشح ادراري سديم به لحاظ فيزيكي به اثبات نرسيده است ، بطوري كه در تصوير 4-2 نيز بصورت خط مقطع به‌ آن اشاره گرديده.

هورمون محركه كورتوني غده فوق كليوي [41] (ACTH) با منشاء هيپوفيز قدامي داراي اثر مثبتي بر روي ترشح هورمون آلدسترون بواسطه تثبيت گرايش به سمت ياخته هاي قشري را دارد. ACTH پس از بروز بسياري از استرس هاي عمومي  ترشح شده و همچنين بواسطه افزايش هورمون ADH نيز ترشح آن مقدور مي گردد.

سامانه هاي تنظيم گر چندگانه اي كه حجم اسمولاليتي مايع برون ياخته اي را از طريق تنظيم اخذ آب و سديم  و دفع آنها تنظيم مي نمايد درشكل 4-2 خلاصه شده اند. در اين تصوير اهميت نسبي هر كدام از مسير هاي تنظيم گر بواسطه ضخامت خط مربوطه بطور فرضي نشان داده شده است.

 

پتاسيم:

پتاسيم اصلي ترين كاتيون مايع برون ياخته اي به شمار مي آيد . 98% از پتاسم كل بدن در داخل ياخته ها واقع مي باشد. تقريبا" تمامي پتاسيم داخل ياخته اي به سادگي با پتاسيم مايع برون ياخته اي در تبادل مي باشد. غلظت يون پتاسيم برون ياخته اي به خوبي تنظيم شده و انحراف از حد معمول اگر از مقدار اندكي (حتي چند صدم) بيشتر باشد غير عادي تلقي مي گردد. معمولا" ميزان اخذ غذائي پتاسيم بيش از حد مورد نياز بوده  چرا كه در غالب جيره هاي غذائي پتاسيم به مقدار قابل توجهي وجود دارد و قابليت كليه در دفع آن بيشتر از توانائي حفظ و نگهداري پتاسيم مي باشد. به هر حال سگ هائي كه از جيره اي با كمبود پتاسيم به مدت چند روز تغذيه    نموده اند بتدريج در آنان ميزان دفع پتاسيم ادراري تا حد پائيني كاهش  مي يابد كه در نتيجه آن تعادل پتاسيم تجديد  مي گرديد . همچنين     نشخوار گنندگان قادرند سرعت دفع ادراري پتاسيم را با طيف مناسبي تغيير داده و به سرعت ميزان اخذ  آن را عوض كنند.

تاثير كليه در ميزان پتاسيم بدن پيچيده مي باشد. تقريبا" تمامي پتاسيم پالايش شده توسط لوله هاي به هم پيچيده نزديك [42] باز جذب مي گردد. در نتيجه پتاسيم ظاهر شده در ادرار، ناشي از ترشح آن به داخل مجراي لوله هاي ادراري در قسمت لوله هاي به هم پيچيده دور  [43] و مجاري جمع كننده [44] مي باشد. دو سازو كار انتقال پتاسيم از پلاسما به ياخته هاي لوله هاي كليوي و از آنها به داخل مجراي لوله وجود دارد. نخست اينكه ، ترشح پتاسيم نسبت به ميزان غلظت يون پتاسيم مايع برون ياخته اي بسيار حساس مي باشد. سرعت اين ترشح متناسب با غلظت پلاسمائي خون افزايش مي يابد. در سطوح            پايه اي- جانبي[45] ياخته هاي لوله هاي كليوي، پتاسيم بطور فعال توسط سامانه هميشه موجود سديم-پتاسيم آدنوزين تري فسفاتاز (  ( Na/K ATPase به داخل ياخته هاي فوق حمل مي گردد. سديم در تبادل با ورود پتاسيم به داخل ياخته بصورت تلمبه اي به حارج از ياخته دفع مي گردد. علاوه بر اين انتقال سديم منشاء الكتريكي (الكتروژنيك) نيز دارد و سبب ايجاد نيروي بالقوه اي مي شود كه حركت پتاسيم به داخل ياخته و به سمت مجراي لوله هاي كليوي را مطلوب تر و راحت تر مي نمايد. در نتيجه غلظت درون ياخته اي يون پتاسيم افزايش يافته و  پتاسيم درجهت نزولي شيب غلظتي الكترو شيميائي خود، از ياخته هاي عرضي حاشيه مجرا به داخل مجراي لوله انتشار مي يابد.  مسير فوق نسبت به غلظت پتاسيم در  مايع برون ياخته اي بسيار حساس مي باشد. افزايش سطح يون پتاسيم در حد چند دهم ميلي اكي والان در ليتر سبب دفع ادراري آن تا چندين برابر مي شود. اين امر موجب تغييرات متناسب در سرعت دفع پتاسيم همچنانكه پتاسيم بدن دچار افزايش يا كاهش شده است مي شود.(رجوع به بخش 31) .

دومين كنترول اعمال شده در تنظيم غلظت پتاسيم مايع برون ياخته اي شامل آلدسترون مي باشد. ترشح آلدسترون از بخش قشري غده فوق كليوي ، به ميزان غلظت يون پتاسيم مايع برون ياخته اي حساس مي باشد، بطوري كه افزايش اندكي از غلظت يون پتاسيم موجب ازدياد ترشح آلدسترون به مقدار بيشتري مي گردد. مراحل تنظيمي اين مسير بصورت ذيل مي باشد: افزايش غلظت يون پتاسيم منجر به ترشح آلدسترون شده به گونه اي كه دفع پتاسيم در ادرار را بالا مي برد و پتاسيم پلاسمائي تا حد معمول خود تقليل مي يابد. اگر بعلت اختلال در بخش قشري غده فوق كليوي آلدسترون حضور نداشته باشد ، چنانكه در بيماري آديسون ديده مي شود، يك هيپر كالمي شديد بروز مي نمايد كه قادر است ايست قلبي ايجاد كرده و موجب مرگ گردد. برعكس بالا بودن ميزان آلدسترون مي تواند موجب يك هيپو كالمي جدي گردد. بطور معمول ، تغيير جزئي در غلظت آلدسترون خون سبب بروز تغييرات هماهنگ در ترشح پتاسيم به داخل لوله هاي كليوي مي شود.اين افزايش ميزان ترشح پتاسيم بداخل لوله هاي كليوي بطور ثانويه در پاسخ به تحريك بازجذب سديم و بواسطه آلدسترون محقق مي گردد. كانالهاي سديمي واقع در حاشيه ياخته هاي لوله هاي كليوي فعال بوده و سامانه سديم پتاسيم آدنوزين تري فسفاتاز در حاشيه پايه اي جانبي توسط آلدسترون تحريك مي شود. نتيجه اين امر افزايش پتاسيم درون ياخته اي ، افزايش نيروي بالقوه مابين خون و مجراي لوله هاي كليوي (منفي در داخل لوله ) ، و افزايشنفوذ پذيري پتاسيم از غشاء مجراي لوله هاي ادراري مي باشد كه بدنبال آن سرعت ترشح پتاسيم به داخل ادرار به مقدار زيادي افزايش مي يابد.

دو عامل موثر ديگر، اما به ميزان كمتر، بر روي ترشح پتاسيم مطرح مي باشند: سرعت ترشح يون هيدروژن [H+]  و سرعت بازجذب يون سديم [Na+] . به خاطر اينكه ترشح هر دو يون هيدروژن و پتاسيم مشتمل بر تبادل يوني با سديم موجود در حاشيه ياخته هاي لوله هاي ادراري مي باشد، ترشح يون هيدروژن در مقابله با ترشح يون پتاسيم به منظور مبادله با يون سديم در رقابت خواهند بود.  در نتيجه ، افزايش ترشح يون هيدروژن موجب تقليل ترشح يون پتاسيم مي گردد.همينطور افزايش قابل توجه در بازجذب يون سديم موجب تسهيل در ترشح يون پتاسيم خواهد شد. سطح غذائي اخذ سديم ، غلظت يون سديم پلاسما  ، و بار پالايشي سديم به اين طريق مي توانند بر سرعت دفع پتاسيم تاثير بگذارند .

 

كلريد و بيكربنات:

يون سديم مايع برون ياخته اي به لحاظ بار الكتريكي عمدتا" در تعادل با يونهاي كلريد و بي كربنات مي باشد . به لحاظ اسمزي ، تاثير اين يونها معادل يونهاي سذيم بوده اما تغيير در غلظت اسمزي معمولا" در نتيجه تغييرات حاصله در غلظت كاتيونها (محتواي آبي)  مي باشد تا غلظت آنيون ها . غلظت يون كلر متمايل به تنظيم ثانويه بات كنترول غلظت يون سديم و بي كربنات مي باشد. اگر ميزان زيادي سديم توسط كليه ها دفع گردد ، كلر نيز از آن تبعيت خواهد كرد. اگر به جهت وضعيت آلكالوئيد ي ( قليائي) ، سطح يون بي كربنات در پلاسما افزايش يابد ، مقادير مساو ي از يون كلر به منظور خنثي سازي الكتريكي كه ممكن است در مايع برون ياخته اي مانده باشد دفع مي گردد.

يون بي كربنات به لحاظ اينكه قادر است به سرعت توسط بدن حذف يا در آن توليد شود ، يون بي نظيري        مي باشد. اين يون در محلول از انيدريد (CO2) حاصل مي شود.  

يك منبع آماده اي از دي اكسيد كربن حاصل از سوخت وساز ياخته اي وجود داشته و روشهاي سريعي براي حذف آن توسط مجراي تنفسي موجود هست.

 

 

 



[1] Semipermeable membrane

[2] Selectively permable membrane

[3] Colligative properites

[4] Tone

[5] Tonicity

[6] Interstitial

[7] Intracellular

[8] Effective osmotic pressure

[9] Homeostasis

[10] Intracellular fluid

[11] Extracellular fluid

[12] Interstitial fluid

[13] Transcellular

[14] Hydrostatic

[15] ٍExtra cellular fluid

[16] Water intoxication

[17] Evans blue.

[18] fractional

[19] Packed cell volume

[20]Immediate feedback

[21] ADH=antidiuretic hormone

[22] Juxtaglomerular cell

[23] Kidney glomeruli

[24] Subfornical organ

[25] vasopressin

[26] Ventral diencephalon

[27] Supraoptic nuclei

[28] GFR=Glomerular Filtration Rate

[29] Kangaroo rats

[30] Respiratory minute volume

[31] polypnea

[32] Dehydration

[33] Bos taurus

[34] Bos indicus

[35] Dromedary

[36] Overhydration

[37] polypnea

[38] rehydrate

[39] hemolysis

[40] Natriuretic

[41] Adrenocorticotropic

[42] Proximal convoluted tubules

[43] Distal convoluted tubules

[44] Collecting ducts

[45] Basolateral






گزارش تخلف
بعدی